ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﭘﻨﺪﻱ ﺩﻩ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ ﺁﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺑﺮﺳﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﺋﻪ ﺍﻱ ﺁﺏ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﮐﻨﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻼ
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻱ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺿﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻲ، ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ؟
ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ.
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ:
✅ﭘﺲ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺁﻥ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﻴﮑﻮﺋﻲ ﮐﻨﻲ؟!
هیچوقت متکبرانه زندگی نکنیم
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
🍃وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ .
🍃ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
🍃 ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ
🍃ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
🍃ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ??.
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ
🍃ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
🍃ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩﻣﻐــﺮﻭﺭﺍﺳﺖ !
🍃ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
🍃جايگاه شاه وگدا
دارا وندار قبراست
تقواست كه سرنوشت ساز است...
🍃براے رسیدن به کبریا باید نه "کبر"داشت نه "ریا"....مواظب باشیم که " تقوا" ، بایک "تق" ، "وا" نرود.....
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
✅دلال بازار
حضرت سلیمان علیه السلام عرض کرد: خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردی، ولی یک خواهشی از تو دارم و آن اینکه اجازه دهی بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانی و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد.
خطاب رسید: ای سلیمان مصلحت نیست.
عرض کرد: خدایا وجود این معلون برای چه خوبست؟! ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهای مردم معوق و معطل می ماند، عقب می افتد، کار مردم پیش نمی رود...
عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزی حبس کنم. خطاب رسید: حالا که اصرار داری؛ بسم اللّه، او را بگیر. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند.
حضرت کارش زنبیل بافی بود، زنبیل درست می کرد و می برد بازار می فروخت و از این راه نان خود را در می آورد. یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدری آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالی که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و نان می خورد.
حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد زنبیل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است، حضرت فرمود: مگر چه شده؟! برای چه بسته است؟! گفتند: نمی دانیم، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد.
روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و تهیه سفر آخرت را می بینند. خدایا چه شده مردم چرا دل به کاسبی نمی دهند؟!
خطاب رسید: ای سلیمان تو دلال بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم: مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، صبح که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند.
پس اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمی گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده می کنی، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده.
📚ثمرات_الحیوة، ج 3
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
✅دلال بازار
حضرت سلیمان علیه السلام عرض کرد: خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردی، ولی یک خواهشی از تو دارم و آن اینکه اجازه دهی بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانی و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد.
خطاب رسید: ای سلیمان مصلحت نیست.
عرض کرد: خدایا وجود این معلون برای چه خوبست؟! ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهای مردم معوق و معطل می ماند، عقب می افتد، کار مردم پیش نمی رود...
عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزی حبس کنم. خطاب رسید: حالا که اصرار داری؛ بسم اللّه، او را بگیر. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند.
حضرت کارش زنبیل بافی بود، زنبیل درست می کرد و می برد بازار می فروخت و از این راه نان خود را در می آورد. یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدری آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالی که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و نان می خورد.
حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد زنبیل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است، حضرت فرمود: مگر چه شده؟! برای چه بسته است؟! گفتند: نمی دانیم، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد.
روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و تهیه سفر آخرت را می بینند. خدایا چه شده مردم چرا دل به کاسبی نمی دهند؟!
خطاب رسید: ای سلیمان تو دلال بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم: مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، صبح که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند.
پس اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمی گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده می کنی، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده.
📚ثمرات_الحیوة، ج 3
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
#داستان_کوتاه
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد .
خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود.
پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن ..
پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت .
پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید .
پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!!
عاقلان را اشاره ای کافیست....
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد .
خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود.
پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن ..
پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت .
پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید .
پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!!
عاقلان را اشاره ای کافیست....
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش کنار آینه ،پوشش نامناسب راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:خواهرم حجابت
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن
نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه
ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار
به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه
وقتی مقابل پسر رسیدچشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو ازمن قبول کن
پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید. دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اماهمه تماشاچی بودن ، هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن 'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری ، وقتی بهشون رسید ،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو.و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد
دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد
وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت!
🔸مثل شهید امر به معروف علی خلیلی
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و درون تنور میگذارد؟!
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگ ها میچسبد!
اما نان،هر چه پخته تر می شود،از سنگها جدا میشود....
حکایت آدم ها همین است
سختی های این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست که انسان را پخته تر میکنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری به خود میگیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من، خانه من، کارخانه من...
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند، سنگ ها را از آن میگیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود که به هیچ سنگی نمیچسبد
᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی یکی از دوستانم نقل میکرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسودهای بود که عمر خودش را کرده بود.
🛤در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد.
🛖او را به خانهاش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.»
🌃گفت: «من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغاش را جدا پرداخت میکنم. هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
🦗روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.»
✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ)
⚡و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است.
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
#یک_داستان_یک_پند
✍️مالک دینار عارف بزرگی بود که در بصره زندگی میکرد. روزی از او پرسیدند: کدام قسمت نماز را بیشتر دوست داری؟! گفت: بپرسید کدام قسمت را دوست ندارم؟ گفت: اگر "إیَّاکَ نَعبُد وَ إیَّاکَ نَستَعینَ" آیه قرآن نبود، هرگز آن را نمیخواندم.
💥چون وقتی میگویم: خدایا! تنها تو را میپرستم در حالی که خود را میپرستم و میگویم: تنها از تو یاری میخواهم، در حالی که صورتم و نیّتم سمت همه کس میچرخد مگر خدا، از خود ننگ وشرمام میآید. میخواهم از نفاقی که در دل دارم بمیرم ولی این آیه را نخوانم.
🌘مالک، شبها نمیخوابید و همیشه در عبادت بود و روز در کار و قبل از ظهر اندکی خواب چشمانش را میگرفت. او شبها بیدار بود و مشغول راز و نیاز!
🥀شبی خسته بود و خواب عجیبی چشمان او را گرفت. به دخترش گفت: بیدار شو! مگذار من بخوابم. پرسید: پدر چرا؟ گفت: میدانم اگر بخوابم او به قدری مهربان هست که دلش نمیآید برای نماز شب بیدارم کند و میخواهد یک شب در عمرم بخوابم. ولی من اگر بخوابم و سحرگاهان رخسارش نبینم یقین دارم با طلوع آفتاب، آفتاب عمر من هم غروب میکند و میمیرم.
🌏مالک چهل سال گوشت بر لب نزد. روزی مجبور شد قدری گوشت گوسفند بخرد، در بین راه آن را بو کشید و با خود گفت: ای نفس من! همین اندازه تو را کفایت کند، گوشت به درویشی داد و دوباره با خود گفت: ای نفس! اندکی بیشتر صبر کن به زودی نعمتهای زیادی به تو خواهد رسید، و صبح از دنیا رفت.
📖برگرفته از کتاب: تذکرة الأولیاء عطار نیشابوری
داستان ها و پندهای اخلاقی
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
مرحوم سید سجاد حسینی حکایتی را به این شرح نقل میکند:
.
در سال ۱۳۸۰ از قم به تهران می رفتم پیر مردی
کنارم نشسته بود.
دقایقی از حرکت اتوبوس نگذشته بود که باب سخن باز شد و به مناسبتی نام آیت الله العظمی بروجردی برده شد.
.
پیر مرد با یک حس و حال خاصی رو به من کرد و گفت می خواهم حکایتی را نقل کنم
گفتم بفرمائید...
.
گفت:
" شبی بعد از نماز مغرب و عشا مثل همیشه بعد از این که همه رفتند خادم منزل آقای بروجردی درب ها را می بندد.
آقای بروجردی با چند نفر از بزرگان مشغول گفتگو بودند که صدای عطسه ای از اتاق های مجاور به گوش جمع می رسد.
خادم و یکی دو نفر دیگر، فورا رد صدا را دنبال می کنند.
ناگهان، جوانی را می بینند که خود را در گوشه یکی از اتاق ها پنهان کرده بود...
او را نزد آقای بروجردی می آورند آقای بروجردی از او می پرسد: راستش را بگو، در خانه من چه می کنی؟
جوان با ترس و لرز می گوید: اگر راستش را بگویم در امان خواهم بود؟
آقا می فرمایند بله، کسی تو را اذیت نخواهد کرد. بگو این جا چه می کنی؟
جوان گفت: آقا من از تهران آمده ام، دیروز از زندان آزاد شده و اهل بروجردم. شغل من دزدی است. از دیروز هرچه فکر کردم که این شب عیدی با دست خالی چگونه پیش زن و بچه بروم فکرم به جایی نرسید الا این که به قم آمده و از خانه شما دزدی کنم.
این شد که اینجا مخفی شدم تا در فرصت مناسب نقشه ام را عملی سازم که گیر افتادم.
آقای بروجردی نگاهی به جوان کرد و گفت ظاهرا گرسنه ای و چیزی نخوردی؟
جوان گفت بله آقا، امروز هیچی نخوردم!
آقای بروجردی فرمودند شامی تهیه کردند و به سارق جوان دادند.
بعد از این که دزد جوان شامش را خورد آقای بروجردی فرمودند: اگر من کاری برای تو کنم قول می دهی دیگر دزدی نکنی؟
جوان بلا فاصله گفت: بله آقا قول شرف می دهم...
آقا فرمودند امشب را اینجا باش استراحت کن تا فردا...
صبح روز بعد او را با یکی از مباشرینش به بازار می فرستد و دستور می دهد کت و شلواری برای خودش و لباس و سوغات شب عیدی برای زن و بچه اش خریداری کنند.
بعد از خرید نزد آقای بروجردی بر می گردند.
آقا مبلغ ۴۰۰ تومان به او می دهد می فرماید برو پیش زن و بچه ات اما ۱۴ فروردین اینجا باش...
جوان دست آقا را می بوسد و تشکر می کند و با درشکه ای که به دستور ایشان آماده کرده بودند به گاراژ می رود و راهی بروجرد می شود.
۱۴ فروردین طبق وعده حاضر می شود آیت الله بروجردی نامه ای به دست او داده می فرماید نزد فلان کس در بازار تهران برو و این نامه را از طرف من به او بده!
جوان به همان آدرس راهی بازار تهران می شود..
فردی که نامه را تحویل می گیرد از بزرگان بازآر تهران است .
می گوید طبق سفارش آقا شما را به شاگردی می پذیرم این جا بمانید و کار کنید.
بعد از سه ماه، به جوان می گوید شخص بزرگی مثل آیت الله بروجردی شما را پیش من فرستاده است و لذا از ایشان خجالت می کشم که شما فقط شاگرد من باشید بنابراین سه دانگ مغازه را به نام شما می زنم و شما را شریک خودم می کنم...
چند ماه بعد جوان را صدا کرده به او می گوید من مال و اموال زیادی دارم و نیازی به این مغازه ندارم، به احترام آقای بروجردی همه دکان را به نام شما می زنم...
خلاصه، بعدها آن جوان به چنان ثروتی دست پیدا می کند که تا الان به نیابت آقای بروجردی ۴۰ سفر مکه مشرف شده است. ده ها خانه برای فقرا خریده و صدها کار خیر کرده است..."
پیرمرد به من گفت آقا سید حالا دوست داری آن جوان سارق را به شما معرفی کنم؟
گفتم: بله!
در حالیکه اشک چشمان خود را پاک می کرد گفت؛ آن دزد جوان، همین پیرمردی است که الان در کنار شما نشسته است و به لطف خدا و محبت و سخاوت آیت الله العظمی بروجردی به ثروت و عزت فراوانی رسیده است...
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
💎اگر کسی برای درخواست کمک، برای حل مشکلی پیش تو اومد؛
هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما رو میشناسه!
✅بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من توفیق برطرفکردن نیازهای مردم رو عنایت کرده.
👤 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔺برآوردن حاجت و برطرفكردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما،
بنابراین با منتگذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید.
📚بحارالانوار، ج74، ص38
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
سفیان ثوری حکایت می کند، در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم.
سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟
فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم.
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼صبحتون بخیر
☕️چهارشنبه تون پراز خیروبرکت
🍓امروزتون پراز بهترینها
🌼زندگیتان پراز باران برکت
☕️دلتان پراز نغمههای
🍓شـادی و لبخنـد
🌼و جاده زندگيتان پراز
شکوفه های سلامت و تندرستی 🍓
#روز_چهل_و_ششم
_جزء دوازده ، حزب دو
_۱۰۰۰ صلوات
_آیة الکرسی ۳ مرتبه
_دعای فرج
_زیارت عاشورا
انشالله تعجیل در ظهور🙏
.
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند: 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم...
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد.
حق با توست.. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است... اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
عبيد بن زراره مےگويد:از امام صادق علیه
السلام پرسيدم: --> گناهان ڪبيره ڪدام اند؟
✍آن حضرت فرمودند: گناهان کبيره در نوشتار
علی بن ابی طالب (ع) هفت چيز است:
1》 ڪفر به خداوند،
2》 ڪشتن انسان،
3》 عاق پدر و مادر شدטּ،
4》 ربا گرفتن،
5》 خوردטּ مال يتيم به ناحق،
6》 فرار از جهاد
7》 و تعرب بعد از هجرت
👈عبيد میگويد : از امام پرسيدم: گناه يك درهم
از مال يتيم خوردن بزرگتر است يا ترک نماز؟
حضرت فرمودند:ترڪ نماز عرض ڪردم: شما
ترک نماز را از گناهان کبيره به حساب نياورديد!!!
حضرت فرمودند: اولين گناه کبيره چه بود؟
عرض کردم : کفر به خداوند فرمودند:
شکی نيست که تارک نماز کافراست.
📚وسائلالشيعه ج۱۱ ص۲۵۴🪴
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
╚✮══๑ღ💠ღ๑══✬╝
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
.
حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود .حاکم تا او را دید بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.
حاکم گفت: آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت .
حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این باران رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد....
از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست!
اگر به خواسته ات ایمان وباور داشته باشی.
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
🍃 یکی از مهم ترین ابزارهای شیطان برای نابود کردن آدما، ترس هست
در واقع شاید بتونیم بگیم که مهم ترین ابزارش اینه!
یه سوال؟
واقعا چرا آدم ها توی موقعیت گناه که قرار میگیرن خیلی وقتا گناه میکنن؟
اونا که میدونن
حتی ممکنه اهل مبارزه با نفس هم باشن
ولی یه مشکلی وجود داره...
اون مشکل میدونید چیه؟
اون مشکل اینه که شیطان
دقیقا همون موقعی که آدم تصمیم میگیره که یه #گنااه رو ترک کنه
👈 میاد بهش میگه نکنه این موقعیت رو از دست بدی!
😒
نامرد خبیث میاد میترسونه ادم رو...
❌ ترس از اینکه یه موقع دیگه اون موقعیت گناه پیش نیاد...
خدا لعنتش کنه ان شالله...
✅ طرف میخواد به خاطر امر خدا از یه صحنه گناه بگذره و نگاه حرام نکنه
🚫 ولی شیطان خیلی سریع آدم رو میترسونه
میگه اگه الان این صحنه شهوت انگیز رو نبینی از دستت میره ها!😈
شلوغش میکنه...
همین که شلوغ شد آدم به گناه می افته...
نترس. گناه نکن
هیچی نمیشه. هیچ اتفاق بدی نمی افته.
خدا هواتو خواهد داشت...😊
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
🔴 جبرئیل هم از قیامت میترسد!
✍ «جبرئیل» هروقت میخواست خدمت رسول الله (ص) برسد، مثل عبد و بنده ای کوچک میشدو اجازه میگرفت و وارد میشد.
و روزی این ملک عظیم الشأن، نزد رسول خدا نشسته بود، در این حال ناگهان بر خود لرزید و به پیامبر اکرم پناه آورد. در همین موقع «اسرافیل» برای دیدن پیامبر آمدوپیغامی آورد. وقتی که اسرافیل رفت، جبرئیل راحت شد و ترسش فروریخت.
رسول خدا به وی فرمود: چه شد که لرزیدی؟
جبرئیل گفت: وقتی اسرافیل را دیدم که از آسمان به زمین میآید، ترسیدم که شاید قیامت میخواهد بر پا شود. چون اسرافیل روز قیامت به زمین میآید و در بیت المقدس در صور میدمد.
🔻من نمی دانم قیامت چه روزی است که جبرئیل این طورمی ترسد؟ به هر صورت، این روز به قدری شدید است که جبرئیل شدید القوی از آن لرزان میشود.
نکته لطیف دیگر اینکه، آیا میدانید، پناه آوردن وی به رسول الله یعنی چه؟ یعنی: توسل به رسول خدا و اهل بیت او، دژ محکم الهی است، که هر کس در این دژ وارد شود، در امان است.
شدید القوی در لغت به معنی بسیار نیرومند است.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
وابَستِگےبھهرچِیز؎براۍانسان
ضَرردارھ..!
چِهانساناونوداشتہباشہ👀.
چہنَداشتہباشہ...!
تَنھاوابِستِگےمـُفیددَرعالم،
وابستگےبہخداواولیاءخداست . . .
اگرعَلاقہخودمونروبِہخُداواولیـٰائش
دَرحدِوابستگےبالـٰابِبَریم♥️'!
تازھطعمزِندِگےوعِشقرومیفَھمیم
وازتَنھایےوافسُردِگےخـٰارجمیشیم . . !
💚⃟🔗⸾⇙#استاد_پناهیان
💚⃟🔗⸾⇙#خدا
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
💌 یک عریضه به امام زمان ( عج )
✍آقا جان سلام ...
😭آقا جان تو را به پهلوی شکسته ی مادرت از سر تقصیراتم بگذر و کوتاهی هایی را که تاکنون در حقتان کرده ام ببخش !
😓با وجودی که می دانستم در کنارم هستی، نه تنها که باری از دوش های سنگین تان بر نداشتم ؛ بلکه به رنج ها و اندوهتان افزودم!!
✋دستم را بگیر و الا هلاکتم قطعی ست!
به من رحم کن!!
💚میشود برای من اَمَّن یُجیب بخوانی ..؟
❤️️میشود دستی بر سرم بکشی و یار و یاور خودت بگردانی..؟
💙میشود برایم دعا کنی که از مسببین ظهورتان بشوم؟
💛میشود برایم دعا کنی که فیض درک روزهای درخشان حکومتتان نصیبم شود؟
💜و.....میشود برایم دعا کنی که زیر پرچمتان شهید گردم؟
🌻آخر تو امام من و غم خوار من و حجت خدا بر زمین هستی!!
🌻تو را صدا می زنم که آنی از من جدا نیستی!!
☘الامــــان الامــــان!
☘یا مــــولای یا صـاحــب الزمـــان🍀
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8
#روز_چهل_و_هفتم
_جزء دوازده ، حزب سه
_۱۰۰۰ صلوات
_آیة الکرسی ۳ مرتبه
_دعای فرج
_زیارت عاشورا
انشالله تعجیل در ظهور🙏
♦️دلیل اخراج ادم(ع) و حوا(س) از بهشت!
💠هروي گفت: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: یا ابن رسول الله! بفرمایید آن درختی که آدم و حوا از آن خوردنـد، مردم در این مورد اختلاف دارنـد. بعضـی روایت می کنند که گندم بوده و بعضـی انگور و بعضـی می گویند که درخت حسد است. فرمود: همه اینها درست است.
عرض کردم: پس این وجوه با اختلافی که دارنـد به چه نحو توجیه می شود؟ فرمود: ابا صـلت! درخت بهشت داراي انواع میوه ها است؛ در درخت گندم، انگور نیز هست، مانند درخت هاي دنیا نیست. وقتی خداوند آدم را به واسـطه سجده کردن ملائکه گرامی داشت و او را داخل بهشت نمود، در دلش خطور کرد که آیا خـدا خلقی بهتر از من آفریـده است؟ خداونـد از حـدیث نفس اومطلع گردیـد و به او وحی کرد که: اي آدم! سـربلندکن وساق عرش را نگاه کن! آدم سـر بلند نمود و به ساق عرش نگاه کرد. دید نوشـته شده: «لا اله الا الَّله، محمد رسول الله. علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین. الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» {نیست خدایی جز خداي یگانه، محمد فرستاده اوست، علی بن ابی طالب امیر مؤمنان
است و همسرش فاطمه سرور زنان جهان است. حسن و حسین سرور جوانان بهشتی هستند}آدم عرض کرد: خـدایا! اینها کیاننـد؟ فرمود: از فرزنـدان تو هسـتند. آنها از تو و از تمام مردم بهترند. اگر آنها نبودند، نه تو را خلق می کردم و نه بهشت و جهنم و نه آسـمان و زمین را. مبادا به آنها با دیـده حسـد نگاه کنی که از جوار خود خارجت میکنم!
اما او با چشم حسـد به آنها نگاه کرد و شان و مرتبه آنها را تمنا کرد. پس شـیطان بر او چیره شـد، تا اینکه از درختی که از آن نهی شـده بود خورد. و شـیطان بر حوا چیره گشت به خاطر اینکه حوا با چشم حسد به فاطمه سـلام الله علیها نگریست، تا اینکه همچنـان که آدم از آن درخت خـورد، حـوا نیز خـورد و خـدا آن دو را از بهشت اخراج کرد و از جـوار خود خـارج کرد و به زمین آورد.
📚(عیون اخبار الرضا، ص ۱۷۰)
✔️#زندگی_تا_مرگ_در_ایتا⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4088332598C63f3117fd8