بیشتر مردم دلشان برای لاکپشت نمیسوزد، چون دل لاکپشت تا ساعتها پس از آنکه شکمش را شکافتند و گوشتش را پاره پاره کردند بازهم میتپد. ولی پیرمرد با خود گفت که من هم یک چنین دلی دارم و دست و پایم هم مثل دست و پای لاکپشت است.
📖 #پیرمرد_و_دریا
مغزم روشن است. خیلی روشن. به روشنی این ستارهها که برادران مناند. اما باید بخوابم. ستارهها هم میخوابند، ماه و خورشید هم میخوابند، حتی دریا هم بعضی روزها میخوابد.
📖 #پیرمرد_و_دریا
دریافت که چه خوب است کسی باشد که با او حرف بزند، به جای آنکه با خودش و با دریا حرف بزند.
📖 #پیرمرد_و_دریا
شب یه چیز عجیبی تو دهنم حس کردم، انگار یه چیزی تو سینهام شکست.
📖 #پیرمرد_و_دریا
نومیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست.
📖 #پیرمرد_و_دریا
با خود گفت در هرحال باد با ما رفیق است. سپس افزود گاهی این دریای بزرگ پر از دوستان و دشمنان ماست. و گفت رختخواب، رختخواب رفیق من است. فقط رختخواب. چه چیز خوبی است رختخواب. گفت شکست که خوردی کار آسان میشود. هیچ نمیدانستم به این آسانیست.
📖 #پیرمرد_و_دریا