اژدهای کوچک گفت: «ذهنم گاهی مثل این طوفانه.»
پاندای بزرگ گفت: «اگه درست گوش بدی، میتونی صدای پاشیدن قطرههای بارون روی سنگ رو بشنوی. حتی توی طوفان هم میشه کمی آرامش پیدا کرد.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
اژدهای کوچک گفت: «تو شنوندهی خوبی هستی.»
پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچوقت برام دردسر درست نکرده.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
به نظر من روی کاغذ آوردن افکارمان، بازخوانی و تأمل در آنها نشان قدرت است.
📖 #زندگی_تابآورانه
هنگام تجربهی شرم اغلب احساس گیجی، ترس و داوری شدن میکنیم و همین باعث میشود نتوانیم بهراحتی و آگاهانه انتخابهای خود را ارزیابی کنیم. شرم ما را ناتوان میکند. انگار که در مه قرار داریم.
📖 #زندگی_تابآورانه
به او گفتم که نمیدانیم چه باید بکنیم چون هرگز اون را چنین ضعیف و ناتوان ندیدهایم. او به ما نگاهی کرد و با صدایی محبتآمیز اما محکم گفت: «من ضعیف نیستم؛ از آنچه شما فکر میکنید، قوی ترم. اکنون فقط بسیار آسیبپذیرم. اگر ضعیف بودم الان مرده بودم.»
📖 #زندگی_تابآورانه
أَبْعَدُ النّاسِ مِنَ النَّجاحِ الْمُسْتَهْتِرُ بِاللَّهْوِ وَالْمِزاحِ؛
دورترین مردم از موفقیت، کسی است که شیفته سرگرمی و شوخی است.
📖 غرر الحکم، ص460، رقم 10542
بسیاری از ما برای اینکه در تشخیص و درک فعالکنندههای شرم موفق شویم، ابتدا باید بپذیریم که اعتراف به آسیبپذیریهایمان یک عمل شجاعانه است. ما باید در تلاش های خود برای اینکه آسیبپذیری را معادل ضعف ندانیم، هوشیار و مراقب باشیم.
📖 #زندگی_تابآورانه
وقتی پیرمرد داستانش را در سلول تاریک تمام کرد، یکی از تبهکاران پرسید: «پس که اینطور! اگه اشتباه نکنم اون پیرمرد بدبخت کلبهنشین که از همه بزرگتر بود، کسی جز تو نیست؟»
پیرمرد ریشو بیآنکه حرف او را تایید یا تکذیب کند زمزمه کرد: «هی فرزندان عزیز، زندگی چیز عجیبیه!»
تبهکارانی که به حرف های او گوش داده بودند، برای لحظاتی سکوت کردند. چون که برخی اتفاقها، حتی تیرهبختترین آدمها را هم به فکر میاندازد.
📖#شصت_داستان
داستان عظمت انسان
اژدهای کوچک گفت: «این راه سختی های زیادی داشت.»
پاندای بزرگ موافق بود: «داشت، ولی ما از هر کدوم شون یه چیزی یاد گرفتیم. تصورش رو بکن وقتی به قله برسیم چه چشم انداز خوبی داریم.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
امیرالمۆمنین علیهالسلام:
مِنْ أَکْبَرِ التَّوْفیقِ الاْءَخْذُ بِالنَّصیحَهِ؛
یکی از بزرگترین موفقیت ها، به گوش گرفتن نصیحت است.
📖 عیون الحکم و المواعظ، ص472
پاندای بزرگ گفت: «بهترین چیزی که باچای میچسبه یه دوست خوبه.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
«هرچیزی اومدن و رفتنی داره، کوچولو. همینه که خیلی ارزشمندشون میکنه.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
«اما همه که تبدیل به کرم نشدهن. هرچقدر هم کم، اما آدمهای مستقلی هم در این شهر وجود دارن که با مغز خودشون فکر میکنن. مخالفین، دگراندیشان، غیرقانونیها و یا هر چی که میخوای اسمشونو بذار. آیا پیش خواهد اومد که یکی از اینها به عنوان تمرد، این کلمه ممنوع رو بگه یا بنویسه، نه؟ اونوقت چی میشه؟»
«هیچی. مطلقاً هیچی. موفقیت فوق العادهی این تدبیر درست در همینجاست. ممنوعیت چنان وارد عمق جانها شده که ادراک حسیرو شرطی کرده.»
📖 #شصت_داستان
داستان کلمه ممنوع
«یعنی اینکه به خاطر منع ممنوعیت، ضمیر ناخودآگاه در صورت بروز خطر، همیشه آمادهی دخالته و وقتی کسی کلمهی ممنوع رو به زبان بیاره، مردم اونو نمیشنون و اگه نوشته بشه، نمیبینن...»
«پس جای کلمه چی میبینن؟»
«هیچی. اگه رو دیوار نوشته شده باشه، دیوار خالی. اگه رو کاغذ نوشته شده باشه، یک جای سفید.»
📖 #شصت_داستان
داستان کلمه ممنوع