گاهی از خودمان می پرسیم؛ از کی کلمات اینقدر خالی از معنا شدند؟ از کی شروع کردیم به سخن گفتن با زبانی که میدانستیم، اما نمیفهمیدیم؟
📖 #دال_دوست_داشتن
آن وقت با خودش فکر کرد: «چه سیارهی عجیبی! خشکِ خشک و تیزِ تیز و شورِ شور. این هم آدمهاش که یک ذره قوهی تخیل ندارند و هرچه بشنوند عیناً تکرار میکنند...
📖 #شازده_کوچولو
جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشم سَر نمیبیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: — نهاد و گوهر را چشم سَر نمیبیند.
📖 #شازده_کوچولو
برای کتاب خوان شدن یک راه خوب سراغ دارم؛ اینکه همیشه و همه جا با خود یک کتاب همراه داشته باشید.
اگر همیشه کتابی پیش شما باشد، عادت میکنید که هرجایی را برای خواندن انتخاب کنید.
ـــ ـ اولیور وندل هولمز
آدمها!... میچپند تو قطارهای تندرو اما نمیدانند دنبال چه میگردند. این است که بنا میکنند دور خودشان چرخک زدن.
📖 #شازده_کوچولو
بیشتر مردم دلشان برای لاکپشت نمیسوزد، چون دل لاکپشت تا ساعتها پس از آنکه شکمش را شکافتند و گوشتش را پاره پاره کردند بازهم میتپد. ولی پیرمرد با خود گفت که من هم یک چنین دلی دارم و دست و پایم هم مثل دست و پای لاکپشت است.
📖 #پیرمرد_و_دریا