مکش منت به هر نامرد و مردی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر او را به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جراحاتت دوا نیست
رهایش کن مرنجان خویشتن را
مبر هرگز ز یادت این سخن را
#صائبتبریزی
قدم بزن همهی شهر را به پای خودت
و گریه کن وسط کافه ها برای خودت
تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت!
شبیه نوح اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی، تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شدهای بین عکس های خودت
#حسینزحمتکش
روزگاری کلبه ام ، منزلگه دلدار بود ..
تا سحر گه باده بود و، اندکی گفتار بود ،
شعر ما از لعل شیرین بود و ، از جام شراب ..
دستم اندر زلف بود و ، یار ما خَمّار بود ،
او به ما مشتاق بود و ، ما به او مشتاقتر ..
ساغر و جام و قدح ، در پرده ی اسرار بود ،
#راحم_تبریزی
روزگاری کلبه ام ، منزلگه دلدار بود ..
تا سحر گه باده بود و، اندکی گفتار بود ،
شعر ما از لعل شیرین بود و ، از جام شراب ..
دستم اندر زلف بود و ، یار ما خَمّار بود ،
او به ما مشتاق بود و ، ما به او مشتاقتر ..
ساغر و جام و قدح ، در پرده ی اسرار بود ،
#راحم_تبریزی
قسم به عشق که دروازهی سپیدهدم است
قسم به دوست که با آفتابها، به هم است
قسم به عشق که زیتون باغهای شمال
قسم به دوست که خرمای نخلهای بم است
سپس قسم به جنون، این رهایی مطلق
که در طریقت عشّاق، اوّلین قدم است
که زیستن تهی از عشق، برزخی است عظیم
که زندگی است به نام ار چه، بدتر از عدم است
مگر نه ماه شب ماست عشق و خود نه مگر
محاق ماه به خیل ستارگان ستم است؟
ببین! که وقت جهانبینی است و جانبینی
کنون که آینهی چشم دوست، جامجم است
#حسینمنزوی