eitaa logo
دختر باید خانوم باشد
10.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
97 فایل
مداحی رمان شعر داستان کلیپ حجاب عفاف تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3 " نشر مطالب صدقه جاریه است "
مشاهده در ایتا
دانلود
*═✧❁﷽❁✧═* بی جایی و سرگردانی کتاب هام📚 رو هم که ... از این کارتون به اون کارتون دید ... دستم رو گرفت و برد ... پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد ... دایی با خنده خاصی بهش نگاه 👀کرد ... ـ حمید آقا ... خیلی پذیرایی تون شیک شد ها ... اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق ... سعید نگذاشت ... زمان ثبت نام مدارس بود ... و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد ... من، سوم دبیرستان ... سعید، اول ... اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن❌ ... برام چندان هم عجیب نبود ... پا گذاشته بود جای پای پدر ... و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول💷 بده... اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد ... اون زمان ... ترم 3 ماهه ... 400 هزار تومن ... با سعید، فقط 6 نفر سر کلاس بودن ... یه دبیرستان غیرانتفاعی ... با شهریه ی چند میلیونی ... همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون 🎿 کردن بود ... و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای ... پرواز مستقیم اروپا ... سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه ... تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره ... اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد ... هر بار که برمی گشت ...سعی می کرد به هر طریقی که شده ... فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه ... الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت ... و من... همچنان هم اتاقیش بودم ... شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و علوم اجتماعی ... تخصصی و حرفه ای نبود ... اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد ... و داشت تبدیل به عقده می شد ... چیزی نبود که فهمیدنش 😇سخت باشه ... بیشتر از اینکه رفتارهاش ... و خالی کردن فشار روحیش سر من ... اذیتم کنه و ناراحت بشم ... دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد ... هر چند پدرم حاضر نشده بود ... من رو کلاس زبان ثبت نام کنه ... اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت ... مانع از رسیدنم به هدف بشه ... این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ ... یه لیست کتاب انگلیسی در آوردم ... با یه دیکشنری ... و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده ... کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد ... اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم ... رفتم یه روزنامه 📰به زبان انگلیسی خریدم ... از هر جمله 10 کلمه ایش ... شیش تاش رو بلد نبودم ... پر از لغات سخت ... با جمله بندی های سخت تر از اون ... پیدا کردن تک تک کلمات ... خوندن و فهمیدن یک صفحه اش ... یک ماه و نیم طول کشید ... پوستم کنده شده بود ... ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم ... ـ جانم ... بالاخره تموم شد ... خوشحالی ای که حتی با شنیدن ... خفه شو روانی ... هم خراب نشد ... مادرم 🧕روز به روز کم حوصله تر می شد ... اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار ... انگار ظرف وجودش پر شده بود ... زود خسته می شد ... گاهی کلافه گی و بی حصولگی😞 تو چهره اش دیده می شد ... و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد ... هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده ... اما من بهتر از هر شخص دیگه ای ... مادرم رو می شناختم... و خوب می دونستم ... این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست😢 ... و این مشغله جدید ذهنی من بود ... چراهای جدید ... و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم ... دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید ... پدرم بلافاصله فرداش برای سعید ... یه لب تاپ💻 خرید ... و در خواست اینترنت داد ... امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من ... اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد ... و من حق دست زدن بهش رو نداشتم ❌... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
⭕ چطوری تذکر بدم؟! 🔸️برای اونایی که دغدغه و دارن، یک سری آموزش قرار داده شده که چطور باید به بی حجابی تذکر بدن و البته با مشکل هم مواجه نشن اگه گفت: 🔹️به شما مربوط نیست! به خودم مربوطه! @girl_313
📷 فرقه انحرافی و ضاله ها! همون مانکن‌های زنده مبتلا به که با تحریف ، پوشش برتر رو در حد پوشوندن مو تنزل دادن تا هرزگی هاشون برای یه مشت دلار توجیه کنند. پوشش چادر همراه با آرایش و لباس جذب به اندازه روزه گرفتن در کنار سرو مشروب، مسخره است. @girl_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم آنهایی که ایمان آوردند وعمل صالح انجام دادند,به باغهای بهشت وارد می شوند باغهایی که رودها از زیر درختانش درجریان است با اجازه پروردگاشان برای همیشه در آن باغها می مانند و درود آنهابه همدیگر در انجام است.
آرام جانم. امام زمانم 🌹صبح است و یڪ طلوع شعر و غزل براے تو یعنے سلام،زنده شدم با دعاے تو خورشید هم بہ قدر تو زیبا و خوب نیست گل سعے میڪند برابرے ڪند در ڪنار تو❤️ سلام‌‌ صبحت ‌بخیر ‌آقاے‌ من‌ آقاے ‌دلتنگے‌❤️
?ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و نود و هشتم ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 5⃣ وصف چگونگی مرگ و مردن ♦️ سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنيا به دنياپرستان هجوم آورد. بدن ها در سختی جان کندن سُست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز می دارد و او در ميان خانواده اش افتاده با چشم خود می بيند و با گوش می شنود و با عقل درست می انديشد که عمرش را در پی چه کارهايی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده؟ به ياد ثروت هايی که جمع کرده می افتد، همان ثروت هايی که در جمع آوری آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شُبهه ناک گردآورده و اکنون گناه جمع آوری آن همه بر دوش اوست که هنگام جدايی از آنها فرارسيده و برای وارثان باقيمانده است تا از آن بهره مند گردند و روزگار خود گذرانند. راحتی و خوشی آن برای ديگری وکيفر آن بر دوش اوست و او درگرو اين اموال است که دست خود را از پشيمانی می گزد، به خاطر واقعيّت هايی که هنگام مرگ مشاهده کرده است. در اين حالت از آنچه که در زندگی دنيا به آن علاقمند بود، بی اعتنا شده آرزو می کند، ای کاش آن کس که در گذشته بر ثروت او رشک می برد، اين اموال را جمع کرده بود. اما مرگ هم چنان بر اعضای بدن او چيره می شود، تا آنکه گوش او مانند زبانش از کار می افتد، پس در ميان خانواده اش افتاده نه می تواند با زبان سخن بگويد و نه با گوش بشنود، پيوسته به صورت آنان نگاه می کند و حرکات زبانشان را می نگرد، امّا صدای کلمات آنان را نمی شنود. سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا می گيرد و چشم او نيز مانند گوشش از کار می افتد و روح از بدن او خارج می شود و چون مرداری در بين خانواده خويش بر زمين می ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند و از او دور می شوند. نه سوگواران را ياری می کند و نه خواننده ای را پاسخ می دهد. سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمين می برند و به دست عملش می سپارند و برای هميشه از ديدارش چشم می پوشند. ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💠مسلمان شدن دختر مسیحی به سبب آشنایی با شهید ابراهیم هادی💠 ✍ راوی: خواهر شهید 🔸خانم جوانی با من ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی برای شما نقل کنم. ابراهیم نگاه من را به دنیا و آخرت تغییر دادو... تغییری در روند زندگیش ایجاد شده و... اما تغییرات این خانم شگفت آور بود. 🔹این خانم جوان گفت: من دینم مسیحی است از اقلیت های مذهبی ساکن تهران و وضعیت مالی ام خیلی خوب بود. به هیج اصول اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هر کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هرروز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم. 🔸دو سه سال قبل؛ در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستان، تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت از کشور برویم. نمی دانستیم کجا برویم شمال. جنوب. شرق. غرب و... 🔹دوستانم گفتند بریم خوزستان هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. از تهران با ماشین شخصی خودمون راهی خوزستان شدیم بعد از یکی دو روزی به مقصد رسیدیم. شب که وارد شهر شدیم؛هیچ هتلی و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یه راه داریم بریم محل اسکان راهیان نور. همگی خندیدم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا رو میخواست! کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما رو پذیرفت. 🔸یک اتاق به ما دادند وارد شدیم؛ دور تا دور آن پر از تصویر شهدا بود. هریک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره میکرد و حرف های زشتی میزد و... 🔹تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من! صبح که خواستیم بار دیگه به چهره این جوان شهید نگاه کردم. برخلاف بقیه نام اون شهید نوشته نشده بود. فقط زیر عکس این جمله بود: [ دوست دارم گمنام بمانم] 🔸سفر خوبی بود. روز بعد در هتل و... چند روز بعد به تهران برگشتیم. مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر میگشتم؛ یکباره بین کلی کتاب یکیشون نظرم جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست!؟ خودش بود. همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم ؛ این همان جوانی بود که میخواست گمنام بماند. این کتاب از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش بود. و نام او ابراهیم هادی بود. 🔹همینطوری شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب رسیدم ؛ دیگر با عشق میخواندم. اواخر کتاب که رسیدم. انگار راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود. من آن شب به شوخی میخواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم؛ اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقمند شدم و شخصیت او بر من تاثیر گذاشت ومن مسلمان شدم.
✍العبد محمدتقی بهجت: اگر بدانیم اصلاح امور انسان به اصلاح عبادت ، و در رأس آنها نماز است که به واسطه خضوع و خشوع و آن هم به اعراض(روی گردانیدن) از لغو محقّق می‌شود؛ کار تمام است. 📚 برگی از دفتر آفتاب، ص١٣٧
اقسام ربا: ۱. ، یعنی مالی را قرض دهد و شرط کند یا بنای طرفین بر این باشد که قرض گیرنده هنگام اداء قرض، چیزی زیادتر از آن چه قرض گرفته به قرض دهنده بازگرداند. ۲. ، که عبارت است از فروش کالایی که مکیل و موزون است در برابر کالای همجنس آن به مقدار زیادتر. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
✨امیرالمومنین امام على عليه السلام فرمودند: 🔹جاهِدْ نَفْسَكَ و حاسِبْها مُحاسَبةَ الشَّريكِ شَريكَهُ، و طالِبْها بِحُقوقِ اللّهِ مُطالَبَةَ الخَصْمِ خَصْمَهُ 💢با نفْس خود جهاد كن و از او حساب كِش، همچنان كه شريك از شريكش حساب مى كِشد، و حقوق خداوند را از او مطالبه كن، همچنان كه طرف دعوا، حقوق خود را از ديگرى مطالبه مى كند. 📚غررالحكم حدیث4762
🔝( فاتحه کبیره؛گنجی برای میت ) 💢 هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هم رفت گرفتاری از خودش میشود و هم گنجی است برای میت 👌 🍃 سوره حمد یک مرتبه 🍂 سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق هرکدام یک مرتبه 🍃 سوره قدر هفت مرتبه 🍂 آیت الکرسی سه مرتبه ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 اقایون مسئول! ویترین لباس فروشی ها و مانکن‌های بی حجاب، الگوی ترویج بی بندوباری در جامعه‌هستند‌؛ اینها باعث ذائقه سازی افراد در جامعه‌میشود! @girl_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بنا شد دو نفر به هم دروغ شاخدار بگن! 🔷 اگر اولاد کم داشته باشی به تربیتش می رسی ... @girl_313
🌷🌷🌷🌷🌷 _شـهیـد پیکرش به طور کامل سوخته بود و اسـتخوان هایش درهم شـکسـته بود، بعد از دیدن پیکرش دیگر آرام و قرار نداشتم. در خواب به سراغم آمد و دلسـوزانه گفت؛ چرا این قدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شـدی ناراحتم.! بعد با حالتی خاصی گفت، باور کن قبل از شـهادت تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شـهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که حضرت اباالفضل علیه السلام در کنارم بود و آقا عجل الله تعالی فرجه الشـریف در بالای سـرم نشستـه بودند. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فاطمه محمدبیگی: لایحه حجاب و عفاف بسیار ضعیف تنظیم شده / بحث ترک فعل مسئولان و بازدارندگی و جرم‌انگاری در این لایحه دیده نشده است. 🔺️عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس: موضوع و امروز موضوع همه مردم است و اقشار مختلف مردم با آن درگیر هستند. 🔻لایحه در حوزه بازدارندگی و جرم‌انگاری ضعیف بوده و عدم توجه به مسائل آموزشی، ترویجی و تدوینی و جوانان و عدم استفاده از فرهنگ و هنر و رسانه و در این لایحه برجسته است. @girl_313
*═✧❁﷽❁✧═* نشسته بود پای لب تاپ 💻به فیلم نگاه کردن ... با صدای بلند... تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ... - حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ - مشکل داری بیرون بخواب آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم ... هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود ... اما کو گوش 👂شنوا؟ ... تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه ... و الا ارزش خودت از بین میره ... اونم با سعید، که پدر دد هر شرایطی پشتش رو می گرفت ... پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال ... به قول یکی از علما ... وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی ... مصداق قالوا سلاما باش 🙁... کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد ... مبل، برای قد من کوتاه بود ... جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت ... برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد 🤕... و خستگی دیشب توی تنم مونده بود ... شاید، من توی 24 ساعت ... فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم ... اما انصافا همون رو باید می خوابیدم... با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم ... هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد ... اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود 🥱... پام رو که گذاشتم داخل حیاط ... یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد.. ـ خیلی نامردی مهران ... داشتیم؟ ... نه جان ما ... انصافا داشتیم؟ ... حسابی جا خوردم ... به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ... - فرامرز ... به جان خودم خیلی خسته ام ... اذیت نکن ... ـ اذیت رو تو می کنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی ... خندیدم😁 ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ـ نزن زیرش ... اسمت توی لیسته.. چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم ... کاندید شماره 3 ... مهران فضلی ... باورم نمی شد ... رفتم سراغ ناظم ... ـ آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ ... خنده اش گرفت 😄... ـ نه ... آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم ... - تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم ... نه روحیه ام به این کارها می خوره ... از من اصرار ... از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت ... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود... ـ بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده؟ ... بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ... اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو 📣... شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن ... نفر اول، آقای مهران فضلی با 265 رای ... نفر دوم، آقای ... اسامی خونده شده بیان دفتر ... برق از سرم پرید ... و بچه های کلاس ریختن سرم ... از افراد توی لیست ... من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه👀 کرد ... ـ فکر می کردم رای بیاری ... اما نه اینطوری ... جز پیش ها که صبحگاه ندارن ... هر کی سر صف بوده بهت رای داده ... جز یه نفر ... خودت بودی؟ ... هر چی التماس کردم 🙏فایده نداشت ... و رسما تمام کارهای فرهنگی ـ تربیتی مدرسه ... از برنامه ریزی تا اجرا و ... به ما محول شد ... و مسئولیتش با من بود ... اسمش این بود که تو فقط ایده بده ... اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود... ـ ببین مهران ... تو بین بچه ها نفوذ داری ... قبولت دارن ... بچه ها رو بکش جلو ... لازم نیست تو کاری انجام بدی ... ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود ... از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده ... تا مسابقات فرهنگی و ... نمی دونستم بخندم یا گریه کنم 😞... ـ آقا در جریان هستید ما امسال ... امتحان نهایی داریم؟ ... این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است ... کار فرهنگی برای من افتخاریه ... اما انصافا انجام این کارها ... برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و ... مدیریت شون و ... خیلی وقت گیره ... ـ نگران نباش ... تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔸️تا وقتی که اقتصاد درست نشده تذکر ندید... برید اول جلوی اختلاس‌ها را بگیرید! @girl_313