🌹#داستانآموزنده
استادی میخواست دو شاگرد
قدیمش را امتحان کند؛ به اولی گفت:
فلانی تو قبلا خیلی خوب بودی
الان اوضاعت چگونه است؟
شاگرد گفت: استاد الان هم همانی هستم
که بودم و عوض نشدهام.
استاد رو به شاگرد دوم گفت:
تو هم قبلا خیلی فوقالعاده بودی
حالا چگونهای؟
شاگرد دوم گفت:
استاد، نه الان چیزی هستیم و
نه قبلا چیزی بودهایم؛
شما همواره محبت داشتهاید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#داستانآموزنده
روزی در مسجد شیخی پس از نماز جماعت، رو به مردم ایستاد و گفت: ای مردم امروز میخواهم جوانی را به شما معرفی کنم که قبلاً فردی لااُبالی و نااهل بود که انواع مال مردم خوری، دزدی، هیزی، عیاشی، ظلم و خلاصه گناهی نبود که انجام نداده باشد...
اما امروز او توبه کرده و در صف نماز میان شما نشسته و انسان شریفی شده؛
(سپس به جوانی اشاره کرد و گفت): از او میخواهم که به اینجا بیاید و برایمان از خود و مهربانی خدا بگوید.
جوانی از میان جمعیت بلند شد؛ کنار شیخ رفت و گفت:
از مهربانی و پرده پوشی خداوند همین بس که عمری گناه کردم اما او پرده پوشی کرد و هيچكس نفهمید؛
اما از وقتی توبه کرده ام و به این شیخ گفته ام، آبروی مرا در تمام محل بُرده است!!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•