هدایت شده از #بصیر(7)
🔴 #گلایه_از_خانواده_همسر
💠 اگر گاهی همسرتان از رفتار یا کلام مادر یا پدرتان و یا هر یک از اعضای خانوادهتان #گلایه کرد سریع گارد متعصبانه نگیرید!
💠 حتی اگر حق با او نیست برای اینکه آبی بر #آتش دعوا بریزید بگویید حق با شماست منم بودم ناراحت میشدم.
💠 با این روش هم جلوی #مشاجره را میگیرید و هم همسرتان انرژی خود را صرف #گارد گرفتن با شما نمیکند.
💠 و نیز شما را فردی منصف و منطقی تلقی میکند و #محبوب او میشوید.
💠 در فرصتی مناسب درباره #گلایهی او با منطق و به قصد نزدیک کردن دل همسرتان با طرف مقابل #صحبت کنید.
💠 نگویید اگر اینکار را بکنیم او پررو میشود #اوّلاً چالشِ این کار خیلی کمتر از چالشِ گارد گرفتن است چرا که دعوا و مشاجره پیش میآید #ثانیاً وقتی همسرتان در بلند مدّت، مدام با این روش صحیح شما مواجه میشود باعث میگردد تا سخنان سطحی به زبان جاری نکند. به این شرط که شما نیز برای #تلافی، بیجهت پشت سر خانوادهاش گلایه نکنید.
💠 همسرتان اگر همیشه ببیند که شما اهل بحثهای #متعصّبانه و خالهزنک نیستید به مرور همرنگ شما خواهد شد.
🆔 @khanevadeh_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸دَستتان برای اعدام محارب نلرزد!🔸
🔪 امروز ما بگوییم آقا، اینهایی که شیشۀ ماشین ها را شکاندند، یک شوری داشتند، ناراحتی ای داشتند، عصبانی شدند ... بگوییم «فَبِها و نِعمَ!!». یک شیرینی هم به آنها بدهیم که آقا این چند روز اینجا [بازداشت] بوده ای یک وقت ناراحت نشده باشی! رویشان را هم ببوسیم بگوییم بفرمایید [بروید]!!
خب فردا چه کار می کند؟! فردا دیگر نمی شِکَند؛ فردا #آتش می زند!
🔪 سارق #مسلح وارد شده و کارهایی کرده، #قاضی دستش می لرزد که اعدام بکند! این #بدبختی است، #بیچارگی است، این #ضعف است!
🔪 یک سارق مسلح اگر اعدام نشود، ما ضرر کرده ایم. چرا؟ چون محارب است. محارب، حکمش #کشتن_خشن است، کشتنِ تلخ است. قطع یک دست از یک طرف و یک پا از طرفِ دیگر است. این برای اینست که کسی روی دیگری اسلحه نَکِشد.
🔪 آمریکا این کار را نکرد و حالا باید چند تا فرد مسلح در هر مدرسه ای بگذارد! این همه فیلم جنایی نشان داد و با این فیلمها بچه ها را سرگرم کرد. بچه ها هم آموزش دیدند که هر وقت از معلّمشان دلخور شدند او را به رگبار ببندند.
این هنر است؟!
#محاربه
@gol_nargas
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄