eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا همه خودی هستند...🍃 یک لحظه ای که نگاهش کردم، بی تعلل کتیبه را در بغلم جا داد. فرصت نکردم ببینم طرحش را. خودش فهمید و گفت: ذکر یا ابلفضلِ. خیلی گره ها رو باز کرده. خیلی غصه ها رو از دل جارو کرده. آخه خیلی آقاست خیلی‌. کتبیه را فاصله دادم تا نگاه کنم. طرح سنتی و گلدوزی هایش را با سرانگشتم دست کشیدم و منم ذکر را تکرار کردم. ذکر یا ابلفضل برای دل‌نگرانی ها هم خوبه حتما. گذاشتمش کنار کتیبه یا زینب (ع).🌸 یک پایش روی چارپایه بود و آن یکی روی پله اول از بالا. اینطور تسلط داشت تا پرده ها را کنج سقف تنظیم کند. آن پایش که روی پله نازک و آهنی چهارپایه بود اذیتش می‌کرد. هر چند تا سوزنی که میزد؛ کمی روی چارپایه مینشست. من این مایین چارپایه را چسبیده بودم. لق می‌خورد و آن بنده خدا دلش هری می‌ریخت. چند ماهی می‌شد نیامده بود. ندیده بودمش. نپرسیدم چرا؟ خودم هم گاهی کم پیدا می‌شوم. اما ناپدید نه. حسین می‌تواند آدم را هرجا که باشی پیدا کند، دستت را بگیرد و بیاورد زیر خیمه اش. حسین این شکلی آدم را دو ماه درگیر غم‌اش می‌کند که دیگر دل نمی‌کنی. می‌مانی تا آخرش.✨️ ادامه دارد.... 1️⃣ 🖤🍃🖤🍃🖤🍃 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... خادم جدید گوشه ای نشسته بود. اطراف را نگاه می‌کرد. هرکسی مشغول کاری بود. چهار پنج سال پیش من هم همینطور بودم. می‌آمدم گوشه هیئت مینشستم، ساکت و آرام و ریز بین بودم. جوش نمیخوردم در جمع اما دل نمی‌کندم از هیئت. هربار همین تکرار میشد تا مسئول هیئت چشمش وسط کارها بهم بخورد و صدایم کند. ان وقت سلانه سلانه پامیشدم و نم نم خو می‌گرفتم با آدم ها. خادم جدید را به اسم کوچک صدا زدم. درست انگار خودم را گوشه هیئت دیده باشم. ولی از من مشتاق تر بود. جعبه سنجاق ها را سمتش گرفتم و گفتم: چهار پایه رو محکم بچسب. به پا نیوفته ها. اگر افتاد هم، حتما قسمتش این بوده. لبخند گوشه صورتش نشست و گفتم: سوزن هم خواست بهش بده. دمت گرم....👍🏻🌹 1️⃣ 🖤🍃🖤🍃🖤🍃 @golabbaton95
اینجا همه خودی هستند...🍃 نیم ساعت پیش باهاش آشنا شده بودم. هنوز خیلی هم را نمیشناختیم. در نگاه اول دختر مهربان و ساکتی بود ولی از خنده های ریز گوشه صورتش معلوم بود هنوز یخش آب نشده. حسینیه را برایش توضیح دادم. بعد هر یکی دو جمله ای که گپ میزدیم؛ یک نفر برای احوال پرسی از راه می‌رسید. بعد از مراسم ماچ و بغل و کجایی؟ خبری ازت نیست؟ ها به دوست جدیدم معرفیشان می‌کردم. رفیق صمیمی تر ها البته اجازه و مهلت نمیدادند که بگویم جلوی عضو جدید اندکی آبرو داری کنند. با کش و قوس ابرو و اشاره چشم که فایده نداشت؛ دست آخر می‌گفتم: باشه حالا بعدا مفصل صحبت می‌کنیم عزیزم! این از آن رفیق ها بود که آخر هیئت دور هم گعده می‌کنیم و یک دل سیر به ترک دیوار هم می‌خندیم. آخرش برای اینکه عذاب وجدان نگیریم می‌گوییم نشاط روضه است دیگر.😁 برایش گفتم که با توجه به وقتش، می‌تواند در هیئت فعالیت کند. یک هیئت کاملا دخترانه... همه کارها صفر تا صد با خودمان است و هر دو هفته یک بار.... ادامه دارد... 2️⃣ 🖤🍃🖤🍃🖤🍃 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... نفر بعدی که از راه رسید حرفم را قطع کرد. از روی چهره میشناختم. دستش را که فشردم بین فاطمه یا زهرا بودنش شک کردم که خودش اعتراف کرد بخداوندی خدا زینب است. برای اینکه بنده خدا و دوست جدیدم از قدرت حافظه ام نگرانی به دل راه ندهند؛ اشاره کردم اولین بار در اعتکاف دیدمش که خداروشکر تایید کرد.🥰 زینب را میشناختم. فقط اسمش در خاطرم نبود. خیلی اسم ها خوب یادم نمی‌ماند. بعضی ها را هم بار اول است که میبینی، در مراسم های قبل تر چشم تو چشم هم نشده اید اما به همدیگر دست می‌دهید، موقع خداخافظی همدیگر را بغل می‌کنید؛ آدم ها توی هیئت همیشه برایت آشنا ترند. درست مثل تینا خادم جدید حسینیه و رفیق جدید من.❤️ 2️⃣ 🖤🍃🖤🍃🖤🍃 @golabbaton95
گُلابَتون
♥️ رفیق جان! خودت میدونی که این روزها، فضای مجازی پر شده از راز و رمزهای قانون جذب برای رسیدن به خواسته‌ها و حیفه که من و توی بچه شیعه از نعمت نامه نوشتن به امام معصوم، که قطعا پایه و اساس محکم و عقلی و از طرفی تاثیرات فراوان داره، غافل بشیم! توی این اضطراب و تشویش زمین و زمان، چه تکیه‌گاهی بهتر از امام معصوم؟ چه پناه‌گاهی امن‌تر از آغوش گرم پدرهای واقعیت؟ حاجت داشتن از این خانواده‌، اگر صادقانه و در نهایت ادب باشه قطعاً عنایات ویژه‌ای رو به دنبال داره و با کلی خیر و برکت و فیض همراهه. حالا وقتشه دست به کار بشی. بسم‌الله! کاغذ و قلم رو بردار و نامه بنویس به اربابت. بنویس تا در زیارت اربعین برسونی خدمتشون، ان‌شاءالله. نگو شاید توفیق نشه که اربعین راهی بشم. نگران لب مرز موندن یا حتی برگشتن نباش. اگر به هر دلیلی راهی این سفر نشدی، ما هستیم و نمی‌ذاریم نامه‌ت به مقصد نرسه. کاروان اربعین حسینیه انقلاب اسلامی دختران، قول میده امانت‌دار شما باشه و نامه‌های دلی، صادقانه، خالصانه و پدر دختری‌تون رو به داخل ضریح ارباب برسونه، به مدد ارباب، ان‌شاءالله. میدونم دلت آماده‌ست و کلی حرف داری با اربابت. پس دست به کار شو. کافیه به دلت رجوع کنی و قلم رو بذاری روی کاغذ، میبینی که این تو نیستی که دست به قلم شده. این احساسات خالص و پاکته که برای ارباب می‌نویسه. آغوش صندوقِ نامه‌ها که با نیت و تمام قلب‌مون به شکل ضریح ارباب طراحیش کردیم، به روی نامه‌های دلی شما بازه بازه. ما منتظریم تا نامه‌هاتون رو بهمون برسونید و ما هم برسونیم به ضریح ارباب. 🏡منتظرتونیم در زنبیل آباد، کوچه چهارده معصوم شرقی (مخابرات)، انتهای کوچه، روبروی دبستان، پلاک ۱۰۷، ساختمان حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم. ⏰فقط و فقط فردا، دوشنبه، ۱۵ مرداد ساعت ۱۶:۱۵ آخرین هیئتِ ماهِ محرم و صفرِ ۱۴۴۶... ❤️🌱❤️🌱❤️ @golabbaton95
گُلابَتون
#پویش_نامه_ای_به_محبوب ♥️ رفیق جان! خودت میدونی که این روزها، فضای مجازی پر شده از راز و رمزهای قان
رفیق جان🌸 آخرین فرصت‌های ما قبل اربعین رو غنیمت بشمار... شاید رزق زیارت اربعین تو،‌‌وسط اشک‌های روضه رقم خورد...😭🍃 کسی چه می‌داند که سه‌ساله‌ی ارباب کی و کجا اربعین ما را از بابا حسین طلب‌ می‌کند💔🥺 فرصتِ هیئتِ فردا ویژه‌ی توست❤️ ✨✨✨✨✨ @golabbaton95
روایت مصور و مکتوب از آخرین هیئت محرم ۱۴۴۶🍃 ماکت موشک آذیین شده از پرچم های مقاومت، روی پرده سیاهپوش هیئت نصب شده بود و به یاد شهدای مقاومت پرنده های آزادی در اطرافش.🕊🌷 لقمه چشمک زن پذیرایی را موقع نشستن همراه کارت شماره کفشداری هیئت توی کیفم گذاشتم و چشم چرخاندم کجای حسینیه هم دید خوبی دارم و هم در جهت وزش باد کولر قرار می‌گیرم. این کار را باید طوری انجام میدادم که خادم های محترم انتظامات هم از من راضی باشند و نگویند عزیزم ردیف های جلوتر را پر کنید لطفا. با موفقیت جای خوب و استراتژیک را یافتم. صدای قرآن توجهم را جلب کرد و این یعنی مجلس اباعبدالله شروع شده بود. خانم جوان، قاری قرآن بود. تلاوت را با چند آیه از سوره بقره آغاز کرد. بعد از قرائت دلنشین‌اش می‌گفت شهید اکبرزاده درست وقتی برای رفتن به جنگ عزم کرده اما هنوز دلش تردید را روانه می‌کرده بر صفحه فکر و خیالش؛ به استخاره پناه آورده است. تا عقل و دلش را همراه کند. آیه ۲۴ سوره توبه ایمانش را دو چندان کرد تا جهاد در راه خدا را محبوب تر از هر دلبستگی بداند.💖 با صلوات قاری را که همراهی کردیم، سپس از زبان حضرت زینب دل گویه هایی خوانده شد. شبیه روضه بود و نبود... کتابی که از یک سوال شروع می‌شود و پاسخش را بانو زینب با همه وجودش می‌دهد... بگو چگونه دل از حسین کندی؟❤ ادامه دارد... 1️⃣ 🖤🍃@golabbaton95
گُلابَتون
روایت مصور و مکتوب از آخرین هیئت محرم ۱۴۴۶🍃 ⁉️دشمن ما کیه؟⁉️ استاد همان ابتدای منبر تعاملی، با یک سوال از جمع شروع کرد. چد لحظه همه جا در سکوت فرو رفت. خجالتها کنار زده شده و آرام آرام جوابهایی گفته شد. استاد ولی یک جواب را بلندتر از گوینده تکرار کرد: *اسرائیل!* و ادامه داد: خیلی عالیه پس شما هم یک سفارت خانه برای کشور اسرائیل در خاک ایران بزنید. اسرائیل همان نامی‌ست که خودشان روی تجاوزی که کرده اند گذاشتند. آن‌ها فقط یک گروه یهودی صهیونیست هستند‌. بغل دستی هم زد به پهلوی بغل دستیش و آرام گفت: توی تلوزیون دیدمشون فکر کنم! رفیقش همانطور که رو به رو را نگاه می‌کرد و سعی میکرد معلوم نباشد حرف می‌زند زیر لب گفت:عه. من ندیدم. با خودم گفتم چه حرکت زشتی! این وسط جای پچ پچ کردن هست! ثانیه ای نگذشت که خودم هم برایم سوال شد! اسم استاد چه بود؟ توی پوستر خوانده بودم! به کل فراموش کردم و خودم هم همان عاقبت دچار شدم. یکی از خادمهای هیئت جلوتر از من نشسته بود، زدم به شانه اش و پرسیدم:فامیلی استاد چی بود؟ گفت:استاد اصغردوست. کارشناس مسائل منطقه هستن و درباره حوزه مقاومت و جهان تحقیقات وسیعی داشتن. فوری گوشه دفترچه ام یادداشت کردم. اسم شان را برای سرچ می‌خواستم و پیگیری مطالبی که ارجاع می‌دادند به سخنرانی هایشان. استاد اصغردوست بهمان یادآوری کردند که اگر ما درباره فلسطین نخوانیم ندانیم‌‌‌ نفهمیمم این رشته در خانواده هم تسری پیدا می‌کند. ادامه دارد... 2️⃣ 🖤🍃@golabbaton95
گُلابَتون
روایت مصور و مکتوب از آخرین هیئت محرم ۱۴۴۶🍃 استاد برای منبر تعاملی بعد سه کتاب را پیش روی‌مان گذاشتند تا با خواندن آن‌ها با مبارزه حق و باطل امروز دنیا بیشتر ‌آشنا شویم💯: ۱. کتاب برده داری مدرن ۲. رو به پایان ۳. پروتکل های دانشوران صهیون ایشان تاکید داشتند که اگر قصه فلسطین و جنایت یهود صهیونیست را نخوانیم، برای ظهور آماده نیستیم. از مهم‌ترین جریان حق و باطل دوریم. انگار این بی اطلاعی، ما را خسران زده می‌کند که استاد یکبار دیگر تاکیدش را با این جمله نشان داد: بچه‌ها حتما حتما اخبار فلسطین را دنبال کنید.✨️ منبر را ایشان با روضه ای به پایان رساندن و از جمع ما خارج شدند. چراغ‌ها را یکی یکی خاموش کردیم و مداح اهل‌بیت (ع) دل‌ها را به کربلا برد.💔😭 دل‌هایی که این روزها بی‌تاب‌تر از همیشه در هوای مشایه می‌تپد... چشم‌هایمان هنوز خیس اشک بود که پشت میکروفن گفتند نامه بنویسید و با امام حسین (ع) حرف بزنید.✉️💖 ما نامه‌هایتان را می‌رسانیم به شش گوشه ضریح آقا... دلم گواه می‌دهد امام نامه‌ها را یک به یک می‌خوانند‌... هم نامه نوشته شده من را و هم نامه های نانوشته دخترک فلسطینی در کُنج پناهگاه جنوب لبنان‌ را🕊✉️... پایان...؟ برای از تو گفتن که پایانی نیست...❤️ ▪️پی‌نوشت: آخرین هیئت عزاداری دخترانه ما در ماه محرم و صفر. با طعم توسل و اشک روضه برای رزق اربعین از حضرت💚 3️⃣ 🖤🍃@golabbaton95
📸| ✍️🏼| روایت مصور و مکتوب از روضه‌های خانگی، در ایام ماه صفر ۱۴۴۶🍃 بر پا کردن ، رسمِ خوشایندِ همیشگیِ ماست.✨️ اگر توفیق شامل‌ِ حالمان شود، علم روضه را در دهه فاطمیه، ماه محرم و صفر برافراشته می‌کنیم💖... خانه‌هایمان را مهیا می‌کنیم برای پیچیدن صدای سخنران و روضه‌خوان، قدوم مهمانان و دعای خیر و توفیقِ فراوان..❤️✨️و هر ساله، منازل خانواده‌ های بهشت کریمه و خادم‌های حسینیه، سیاه‌پوش روضه‌ی ارباب می‌شود، 🤲🏼 اغلب اوقات، کتاب‌هایی مثل "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" که مان هست، چاشنی روضه‌مان می‌شود✨️ و گاهی منبرانه‌ای از اساتید، با توجه به محتوای سیر بحث و گفتگوها، رزق جمع‌مان را تکمیل می‌کند.💖 بعد؛ وقت آن می‌شود که چادرها را روی سر بکشیم، چراغ‌ها را خاموش کنیم و از میان جمع‌مان کسی دکلمه کند مصیبت را.... کلمه‌ها کنار هم قرار می‌گیرند تا حقیقتی سخت و عظیم را به جان‌ها و روح‌هایمان بنشاند...💔 و اینجاست که فقط اشک می‌تواند آرام مان کند...😭 🗓 روضه‌های خانگی ۱۴۰۳ 🖤@golabbaton95
🖤 ✨️ من هم شبیه او جا ماندم! بی‌تاب و نگران بودم. خودم را به در و دیوار زدم تا بشود. چه قدر تلاش کردم. دل توی دلم نبود که با شنیدن صدای تلفن به خودم آمدم. به سرعت رفتم و تلفن را جواب دادم. ولی انقدر خبر کوتاه و دور از انتظارم بود که انگار یک پارچ آب یخ روی تنم خالی کرده باشند، خشکم زد! گوشی را قطع کردم و به غروب خورشید نگاه کردم که همه‌ی امیدم را با خودش برده بود. از پشت پنجره به آسمان نگاه می‌کردم و می‌گفتم چرا؟ چرا من...؟💔 همه دوستانم بار سفر بسته بودند، راهی جاده‌ی عشق بودند و من جا مانده‌ی جمع آن‌ها بودم.😔 دستان لرزانم که خیس از باران چشمانم بود را در هم فشردم. تماشای آسمان و غروب دلگیرش زمان را از یادم برده بود و ساعت‌ها گذشته بود. سکوتِ خانه و صدای تیک تاکِ ضعیف ساعت را در تاریکی شب می‌شد حس کرد. همه در خانه خواب بودند اما من بی‌خواب شده بودم. برای اینکه کسی را از حال دلم با خبر نکنم، خودم را به خواب زدم.💔 ادامه دارد... 1️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
🖤#اربعین ✨️#بخوانید من هم شبیه او جا ماندم! بی‌تاب و نگران بودم. خودم را به در و دیوار زدم تا بشود
ادامه... نمی‌دانم چه شد که یک‌باره صدای مداحی به گوشم خورد. بلافاصله خودم را وسط جمعیتی بزرگ دیدم که مثل دریا خروشان بود.🌊 همه در چهره‌شان خستگی و تشنگی موج می‌زد اما با‌ شوق و حرارت قدم برمی‌داشتند تا به کعبه‌ی عشق برسند. با چشم‌های خودم دیدم که عشق حسین (ع) چگونه زبانه می‌کشید و شعله‌ورتر می‌شد.💖 دیدم که چگونه آدم‌هایی از من عاشق‌تر هستند و این غمِ شیرین را با تمام وجود حس و لمس می‌کنند. صدای اذان صبح مسجد محل را شنیدم و از خواب پریدم. دور و برم را که نگاه کردم، فهمیدم در خانه هستم و همه‌ی این‌ها خواب بوده💔. از آن ماجرا سه سال است که می‌گذرد و من امسال هم شبیه سه ساله‌ی شام شدم...😭 ✍️🏼: از خادم واحد مکتوبات حسینیه انقلاب اسلامی دختران پ‌ن: مادر سهمِ بچه‌ی نیومده رو کنار می‌ذاره.. بیشتر از سهمش هم کنار می‌ذاره..🥲💔 2️⃣ 🖤@golabbaton95