🔰
#داستان_آموزنده 👌
💠 دعوا شده بود....
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام رسید.
🌟فرمودند: آقای قصاب ولش کن بزار بره.
🔸گفت: بتو ربطی نداره.!!
🌟فرمود: ولش کن بزار بره
🔸 دوباره گفت : بتو ربطی نداره و دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت مولاعلی(ع)
🌟آقا امیرالمؤمنین هم سرشو انداخت پایین و رفت.
♦️مردم ریختن گفتن فهمیدی کی رو زدی؟!
🔸گفت: نه فضولی میکرد زدمش!!
♦️ گفتن: زدی تو گوش علی بن ابیطالب خلیفه مسلمین.
🔶وقتی قصاب اینو شنید ساطور رو برداشت و دست خودشو قطع کرد و گفت: دستی که بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست.
دستی که بخوره تو صورت امام زمان هم نباشه بهتره دیگه.
📚بحارالانوار/ ج 41 / ص 203
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
#داستان_آموزنده
👌#شرافتومردانگی
💠 در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی می کرد که بسیار میهمان نواز بود و شغلش آب فروشی بود.
🔸روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران (ساسانی) با لباسی مبدل به در خانه این مرد میرود و میگوید که از راه دوری آمده و دو روز جا میخواهد.
🔸آن مرد بهرام را با شادی میپذیرد و میگوید بمان تا بروم و پول در بیاورم.
مرد میرود و تا میتواند آب میفروشد و سپس با میوه و خوراک نزد بهرام باز میگردد.
بهرام به میهمان نوازی مرد اطمینان پیدا میکند ولی میخواهد آن مرد را بیشتر امتحان کند.
🔹بنابراین تا قبل از آمد مرد به دربار رجوع می کند و میگوید: دستور دهید که هیچ کس حق ندارد از این مرد در سطح شهر آب بخرد.
فردای آنروز مرد آب فروش به بهرام میگوید که بمان تا بروم و قدری پول در بیاورم.
مرد آب فروش هرچه در بازار گشت هیچکس از او آب نخرید.
🔸در آخر مرد آب فروش که دید نمیتواند برای میهمان خویش آب تهیه کند مشک آبش را فروخت و میوه و خوراک نزد بهرام برد.
🔹بهرام او را گفت :
تو چگونه پول در آوردی؟
مگر نگفتی که کسی از تو آب نخرید؟
🔸مرد گفت:
مشک آب خویش را فروختم، تو نگران نباش و میل کن فردا روز برای خویش فکری خواهم کرد.
➖➖➖💠➖➖➖
@GOLBANG_SHOMAL
🔹بهرام پس از این واقعه فردای آن روز به دربار رجوع کرد و باز با لباسی مبدل نزد پولدارترین تاجر شهر که از اشراف نیز بود رجوع نمود و گفت :
من میهمانم و امشب را جا میخواهم.
🔹مرد نه تنها بهرام را نپذیرفت بلکه با ضرب تازیانه او را از منزل بیرون کرد.
🔹فردای آنروز بهرام در حالیکه بر تخت سلطتنت جلوس کرده بود آن دو مرد یعنی تاجر و آب فروش را اظهار کرد.
🔹هر دوی آنان که دیدند آن مرد شخص شاه شاهان - امپراطوری ایران بوده بسیار هراسیدند.
بهرام از مرد آب فروش بسیار تشکر و سپاسگزاری کرد و او را به سبب رفتار نیکویش با مهربانی پذیرفت.
🔹بهرام دستور داد که تمام اموال مرد تاجر را بگیرند و به مرد آب فروش بدهند تا یاد بگیرد که....
♦️ انسان حتی اگر در اوج تنگدستی و فقر باشد باید #شرافت، #مردانگی و مهماننوازی خویش را حفظ کند.‼️
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
#داستان_آموزنده 👌
💠 ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر میرفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یکطرف افتاده و قبایش یکطرف دیگر.
ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت.
قاضی به هوش آمد و قبا را ندید.
🔹به نوکرش سپرد:
قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور.
اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش میرفت.
جلوی او را گرفت و گفت:
باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت.
🔹به محضر قاضی که رسیدند،
ملا گفت :
دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم.
هروقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم.
🔹قاضی گفت:
من چه میدانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر میکنیم.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
هدایت شده از کانال خبری گلبانگ شمال
#داستان_آموزنده 👌
✍حاتم طایی را گفتند :
بزرگ همت تر از خود در جهان دیده ای؟
🔷گفت:
بلی یک روز چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتی بیرون رفتم.
خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده.
🔸گفتم:
به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟
🔷گفت:
هر که نان از عمل خویش خورَد
منت حاتم طایی نبرد
من وی را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
#داستان_آموزنده 👌
💠روزی حکیمی به شاگردانش گفت:
فردا هرکدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.
روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت :
هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.
🔸شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که :
🧅پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.
♦️حکیم پاسخ زیبایی داد:
این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید.
🔹این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
🎋 #داستان_آموزنده 👌
🍀 مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود و نوشته بود:
زردآلو هر کیلو ۵۰۰ تومن، هسته زردآلو هرکیلو ۷۰۰ تومن.
🔹یکی پرسید: چرا هستهاش از خود زردآلو گرانتر است؟
🔸فروشنده گفت: چون عقل آدم را زیاد میکند.
🔹مرد کمی فکر کرد و گفت: یک کیلو هسته بده.
خرید و همان نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد.
با خود گفت: چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو را میخوردم هم هستهش را، هم ارزانتر بود.
رفت و همین حرف را به فروشنده گفت.
🔸فروشنده گفت: بله، نگفتم عقل آدم را زیاد میکند. چه زود هم اثر کرد‼️
💚🤍💖
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
#داستان_آموزنده 👌
💠 دزدى نيمه شب مشغول سرقت از يك دكان بود....
🔸 عابرى که از آنجا رد میشد، پرسيد: شما اينجا چه مىكنى؟
🔹دزد پاسخ داد: دارم "دُهُل" میزنم!
🔹عابر پرسيد: اگر دهل میزنی پس چرا صدايى ندارد؟!
🔹سارق گفت: صدايش فردا در میآید!!
♦️ حالا حكايتِ حال و روز امروز مردم ايران است، ساز و آواز و پايكوبى كه در شب امضاى برجام و... داشتند، هر چه كه بيشتر به جلو ميرويم ، بيشتر صدايش شنيده میشود.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
#داستان_آموزنده 👌
💠 #سعدبنمعاذ یکی از بهترین اصحاب و یاوران پیامبراکرم(ص) بود.
او بزرگ و آقای انصار و از نخستین کسانی از مردم مدینه بود که اسلام آورد و #پیامبر را به مدینه دعوت کرد. او بازوی ولایت و رسالت بود.
🔹وقتی که خبر رحلت سعدبنمعاذ را به پیامبر دادند، آن حضرت به سرعت با پای پیاده و برهنه به سوی #جنازه_سعد شتافتند در حالی که در بین راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنایی نکردند.
به هنگام #تشییع جنازه سعد دیدند که رسولخدا (ص) در پشت تابوت، سمت راست تابوت، جلوی تابوت و سمت چپ تابوت حرکت میکنند.
🔸پرسیدند: "یا #رسولالله،
این چه حالیست که از شما میبینیم؟!"
🔸فرمودند:
به خدا، دستم در دست برادرم جبرائیل است که مرا دور تابوت سعد طواف میدهد.
اینک #جبرائیل و #میکائیل به همراه هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه سعد شرکت کردهاند.
🔹 #پیامبراکرم (ص) با دست مبارک خویش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت و برای او از خداوند طلب مغفرت فرمود.
#مادر_سعد وقتی این صحنه را دید،
خطاب به فرزندش سعد گفت:
"یا سعد، هنیئاً لَکَ الجنّةُ؛ فرزندم، بهشت گوارای وجودت باد."
🔸پیامبر با شنیدن این جمله چهره درهم کشید و با ناراحتی و عتاب فرمود:
#مادر_سعد! درباره امر پروردگار اینگونه با قاطعیت سخن مگو!
همینک قبر، چنان فشاری بر فرزندت سعد وارد ساخت که شیری که در دوران کودکی از سینه تو نوشیده بود، از سر انگشتانش خارج شد.
🔹همه مات و مبهوت مانده بودند،
آخر چرا⁉️ کسی که هفتادهزار ملک به تشییع جنازهاش آمدهاند و پیامبر با دست خویش او را دفن کرده و برایش طلب مغفرت فرمودهاند، چرا باید چنین #فشار قبر داشته باشد⁉️
پیامبر اکرم در پاسخ فرمودند:
⚠️آری، برای آن که #اخلاقش با اهل و عیالش اندکی بد بوده است.‼️
📚 بحارالانوار _ ج 21_ ص 257
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
📜 #داستان_آموزنده
💠کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند، «فلمینگ» نام داشت.
🔹یک روز در حالیکه به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک شنید.
وسایلش را روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
🔹پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را از باتلاق بیرون بکشد.
🔹فلمینگ او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل فلمینگ آمد.
🔸مرد اشراف زاده ای از کالسکه پیاده شد و خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فلمینگ نجاتش داده بود.
🔸اشراف زاده گفت :
شما زندگی پسرم را نجات دادی، می خواهم جبران کنم.
🔹کشاورز اسکاتلندی جواب داد:
من نمیتوانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم.
در همین لحظه، پسر کشاورز وارد کلبه شد.
🔸اشراف زاده پرسید:
پسر شماست؟
🔹کشاورز با افتخار جواب داد: بله.
اشراف زاده گفت:
با هم معاملهای می کنیم!
اجازه بدهید او را همراه خود ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که شما به او افتخار خواهید کرد.
🔷پسر فلمینگ با هزینه ی آن اشراف زاده بزرگ شد و تحصیل کرد، تا اینکه روزی از دانشکده ی پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلیمنگ کاشف پنی سیلین مشهور شد.
🔸سال ها بعد، همان اشراف زاده به بیماری ذات الریه مبتلا شد.
فکر می کنید چه چیزی نجاتش داد؟
بله! درست حدس زدید؛ همان پنی سیلین.
#نتیجه_اخلاقی: 👇
✍هیچ عملی بدون عکس العمل در صحنه ی هستی به وجود نمیآید؛ خواه خوب و خواه زشت.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
#داستان_آموزنده 👌
💠ماجرای هارون مکی و تنور آتش
🔷مأمون رقّى نقل مىکند:
روزى خدمت امام صادق(ع) بودم، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرده، نشست.
🔹آنگاه عرض کرد:
یابن رسول الله، امامت حق شماست.
زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید،
از چه رو براى گرفتن حق قیام نمىکنید، درحالىکه یکصدهزار تن از پیروانتان با
شمشیرهاى بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
🔸امام صادق عليهالسلام فرمود:
اى خراسانى !
بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.
سپس دستور دادند،
تنور را آتش کند.
بلافاصله آتش تنور افروخته شد،
بطوریکه شعلههای آن، قسمت بالاى تنور را سفید کرد.
به سهل فرمود : اى خراسانى !
برخیز و در میان این تنور بنشین !
🔹خراسانى شروع به عذرخواهى کرد و گفت:
یابن رسول الله !
مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر!
🔸امام صادق فرمود:
ناراحت نباش ! تو را بخشیدم .
🔷 در همین هنگام، هارون مکى، در حالى که نعلین خود را به دست گرفته بود،
با پاى برهنه وارد شد و سلام کرد.
امام صادق پاسخ سلام او را داد و فرمود:
در تنور بنشین !
هارون نعلینش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
🔸امام با خراسانى شروع به صحبت کرد.
و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن میگفت که گویا سالهاى دراز در آنجا بوده اند.
سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است.
🔹سهل میگوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است.
همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد.
🔸امام به سهل فرمود:
در خراسان چندنفر از اینان پیدا میشود؟
عرض کرد:
بخدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمیشود.
🔸امام صادق هم فرمودند:
آرى ! بخدا سوگند!
یک نفر هم پیدا نميشود.
اگر پنج نفر همدست و همداستان این
مرد یافت مىشد، ما قیام میکردیم.‼️
📚 بحار، ج ۴۷، ص ۱۲۳
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
🎋 #داستان_آموزنده
🍀مرد سرمایهداری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
♦️روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت: زندگی من به کسی ربط ندارد.
♦️تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچکس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
♦️اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...‼️
🍀قضاوت کار ما نیست...‼️
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL
🔰
#داستان_آموزنده 👌
♦️ضربالمثل #دزد_باش ولی #مرد_باش
💠در دوران قدیم اقامت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر متفاوت بودند...
در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت
که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنیاش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری میکرد.
🔸سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند.
این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است
چون دیوارها خیلی بلند است و نمیتوان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است، شروع به کندن زمین کردند.
🔹پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند.
آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند...
صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید،
🔸حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند.
به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند...
مأموران هر چه گشتند نشانهای پیدا نکردند.
🔹حاکم گفت : چون هیچ نشانهای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است.
دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شدهاند.
یکی از سه دزد گفت : این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند.!
🔸پس رفت و گفت :
نزنید این دزدی کار من است.
من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم.
حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت :
شما دروغ میگویید!
دزد گفت : یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفرهای میانهی چاه را بتواند ببیند.
🔹هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج میشود، بیرون بیاید.
مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمیکند خودش جلوی چشم همه از دهانهی چاه وارد شد.
و از راه تونل فرار کرد...
مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید.
🔸ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته...
حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند.
🔹در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت :
اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمهی نگهبان بیگناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش.
♦️ از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی میکند ولی اصول انسانیت را رعایت میکند این ضربالمثل را به کار میبرند.
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL