eitaa logo
🇵🇸گلبرگ ۱۳۹۷🇮🇷
958 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3هزار ویدیو
169 فایل
کودک🌻 گلبرگ گل است🌺 همانقدر: لطیف،شکننده و حساس🥰 #تربیت_تفریحی و #پرورش‌نسل‌‌امام‌زمانی براساس‌روانشناسی‌رشد‌ با معیار قرآن و روایات در مهدکودک و پیش دبستانی گلبرگ&کانال ادمين @hasmhmn پل ارتباطی: 09199858431 تلفن ثابت: 37832805-025
مشاهده در ایتا
دانلود
#تلنگر #داستانک ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ... #یااباصالح_کمک_کن_مؤمن_شویم...
#تلنگر #داستانک مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد. یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد. رهگذری پرسید: ...
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. مرد آدرس زن را به دست آورد و به منشی خود دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. 🔸منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ 🔸زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، تنها شیطان فرمانبردار نیست. .
" حتماً حکمت خداست" روزگاری پادشاهی بود که وزیری داشت که همیشه همراه پادشاه بود و هر اتفاق خیر یا شری که برای پادشاه می افتاد، خطاب به پادشاه می گفت:« حتماً حکمت خداست!» تا اینکه روزی پادشاه دستش را با چاقو برید و وزیر مثل همیشه گفت: «بریده شدن دستت حکمتی دارد!» پادشاه این بار عصبانی شد و با تندی با وزیر برخورد کرد و او که به حکمت این اتفاق باور نداشت، وزیر را به زندان انداخت. فردای آن روز طبق عادت به شکار رفت، ولی این بار بدون وزیر بود. پادشاه مشغول شکار بود که عده ای مردان بومی او را گرفتند و خواستند پادشاه را برای خدایانشان قربانی کنند؛ ولی قبل از قربانی کردن، متوجه شدند دست پادشاه زخمی است و آنان تنها قربانی سالم و بدون نقص می خواستند. به خاطر همین پادشاه را آزاد کردند. پادشاه به قصر برگشت و پیش وزیر در زندان رفت و قضیه را برای او نقل کرد و گفت:« حکمت بریده شدن دستم را فهمیدم ولی حکمت زندان رفتن تو را نفهمیدم!» وزیر جواب داد:« اگر من زندان نبودم حتماً با تو به شکار می آمدم و من که سالم بودم به جای شما حتماً قربانی می شدم.»