هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
📜 #متن |🔰می دیدم که...
🌱اوائل بلوغم بود كه كارهايم را حساب مى كردم و قلّه هايم را تخمين مى زدم و راهم را ارزيابى مى كردم و پس از اين همه به خودم رو مى آوردم كه چه دارم.
🌱 در اين هنگام به امكانات و وابستگى ها از قدرت و ثروت و دوستها و خويشها و حتى دست و پا و مغز و شعور و استعدادهاى خودم فكر مى كردم و مى ديدم كه اينها چقدر فاصله دارند و چقدر هنگام احتياج، از من دور مى شوند. هنگامى كه صداشان مى زنى جوابت را نمى دهند.مى ديدم ثروتمندهايى كه در كنار صندوقهايى از ثروت و جواهرات تشنه و گرسنه مُردند.
🌱 مى ديدم قدرتهايى كه به ضعف رسيدند و بهارهايى كه پاييزشان رسيد. مى ديدم كه چگونه دوستها دشمن مى شوند و چگونه خويشان بيگانه مى گردند.
🌱با اين ديدارها از قلّه ها و راه هاى دشوار و از اين نيروها و همراه هاى بى خيال، سرم گيج مى رفت و وحشت، توانم را مى گرفت كه چگونه با اين مرده ها و يا ميرنده ها- دوستها و خويشها و...- كارم را و راهم را شروع كنم؟
🌱پس از اين ديدارها و وحشتها و تنهايى ها، گويا اين آيه دوباره و تازه نازل شده باشد، در من بزرگ مى شد. گويا از تمام هستى مى شنيدى كه اگر ضعيفى و تكيه گاه مى خواهى؛
«تَوَكَّل عَلَى الْحَىِّ الَّذى لايَمُوت.»
🌱 بر زنده ى كه نمى ميرد، بر او كه هر تكيه گاهى بر او تكيه دارد، تكيه كن.راستى كه قدرت و نيروى اين تكيه گاه ديگر حتى در برابر شكست ها از پا نمى نشيند.
🌱 چون (براى تو) مهم درست رفتن و با او رفتن است. و آنها كه اين گونه شروع مى كنند با شروع شان رسيده اند.
❛❛ عینصاد
📚 #بشنو_از_نی | ص ۱۵
#⃣ #بریده_کتاب #سیر_و_سلوک
👤: @ad_Einsad