eitaa logo
گلچین شعر
14.7هزار دنبال‌کننده
918 عکس
310 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
مباد چیزی از این انتظار کم بشود و در مسیر تماشا غبار کم بشود کنار آینه قیچی زدی به موهایت که از طبیعت من آبشار کم بشود برای عشق نگارنده هست و می ترسم خدا نکرده زمانی نگار کم بشود چه حسرتی بکشد واگن پر از شوقی که در میانه ی ریل از قطار کم بشود به اسب های اصیل تو برنخواهد خورد از این قبیله اگر یک سوار کم بشود سری که در قدم عشق سر به زیر نشد خوشا برابر تو روی دار کم بشود @golchine_sher
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدايا مگذار بوي پيراهن يوسف به زليخا برسد ترسم اين نيست که او با لب خندان برود ترسم اين است که او روز مبادا برسد عقل مي‌گفت که سهم من و تو دلتنگي است عشق فرمود‌: نبايد به مساوا برسد‌! گفته بودم که تو را دوست ندارم ديگر درد آنجا که عميق است به حاشا برسد @golchine_sher
سرِ گیسوی تو در مشت گره خورده‌ی باد خبر از خانه‌ی ویران‌شده در مه می‌داد من همان نامه‌ی نفرین شده بودم که مرا، بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد .... داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی‌خبری آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد ... هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می‌کرد غار در کوه چه باشد؟! دهنی بی فریاد ... داشتم خوابِ شفایی ابدی می‌دیدم که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد .... بغض من گریه شد و راه تماشا را بست از تو جز منظره‌ای تار ندارم در یاد ..... @golchine_sher
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌! گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر... درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد @golchine_sher
بس که آمیخته شد با غم عشقت جانم بوی گیسوی تو را می‌دهد انگشتانم مردم از عشق میان من و تو باخبرند بی‌دلیل از نظر خلق مکن پنهانم ای گل سرخ که بر گریه‌ی من می‌خندی منم آن ابر که می‌گریم و می‌خندانم نتوانست دل سنگ تو را نرم کند ناله‌ی بی‌اثر و گریه‌ی بی‌پایانم چشم بردار از آن ساعت و بی‌تاب مباش باز هم وقت جدایی‌ست! خودم می دانم @golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی بگیر از من عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی سرم سپرده تر از روزهای پیوندست دلم گرفته تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش قشنگ می شود این عشق با پشیمانی @golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می‌روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم @golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی بگیر از من عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی سرم سپرده تر از روزهای پیوندست دلم گرفته تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش قشنگ می شود این عشق با پشیمانی @golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می‌روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم @golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی ماجرای عشقِ ما را ساده می‌انگاشتی! من زمینِ کوچکی بودم که از ترسِ کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی! وقتِ برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت این‌قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی! نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساسِ خوبی داشتی! ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می‌بُردم تو را... نگذاشتی... @golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی ماجرای عشق ما را ساده می‌انگاشتی! من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی! وقت برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت این‌قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی! نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی! ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می‌بُردم تو را، نگذاشتی @golchine_sher
تاک در دبِّه بیانداز، خرابم کن عشق منقلم دفتر شعر است کبابم کن عشق حال ناجور کجا ؟ صحبت انگور کجا ؟ کارم از سرکه گذشته‌ست شرابم کن عشق ! چوب تابوت مرا خوب بسوزان و سپس دور میخانه بگردان و مذابم کن عشق من هم اندازه خود شیوه‌ی رندی بلدم حرف کافی است به یک بوسه مجابم کن عشق اینور پرده مگر چیست که آنور باشد؟ پرسشم مسئله ساز است، جوابم کن عشق تو که تایید نکردی من ناقابل را دست‌کم لایق انکار حسابم کن عشق @golchine_sher