eitaa logo
گلچین شعر
13.9هزار دنبال‌کننده
750 عکس
261 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
من بغض فرو میخورم و جای تو خالیست هرجا که دو تـا صندلی ســـاده ببینــم.. @golchine_sher
برخاست غبار از قدمت لحظه‌ی رفتن تا روز ابد پیرهنم را نتکانم...! @golchine_sher
بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو عشق بی آغاز، بی پایان بماند بهتر است @golchine_sher
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای با هر قدم که دور شدی، استخوان شکست... @golchine_sher
گیسو رها نکن که به اندازه ی نیاز افسانه های در هم و برهم شنیده اییم.. @golchine_sher
ای قهوهٔ شیرین‌شده با قاشق رویا تلخ‌است ترا از دهن‌افتاده ببینم من بغض فرو‌می‌خورم و جای تو خالی‌است... هرجاکه دوتا صندلی ساده ببینم @golchine_sher
می‌میرم اگر دلت پر از غم بشود یا چشم تو میزبان شبنم بشود پاییز و بهار را به هم می‌دوزم یک نخ اگر از پیرهنت کم بشود @golchine_sher
صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم، بنگارم... @golchine_sher
از گریه نگو بغض من افشا شدنی نیست بغضی که به تسلیم رسد وا شدنی نیست من چند غزل پیر شوم تا که بفهمی تصویر تو در قاب زمان جا شدنی نیست؟ تلفیق جنون من و آسودگی تو زیبا شدنی نیست که زیبا شدنی نیست همخانگی و عشق قشنگ است ولی خب چیزیست که با منطق دنیا شدنی نیست درباره ی عشق تو همین قدر بگویم روحی است که از کالبدم پا شدنی نیست پرسیدمت از آب، جواب آمد از آتش: درد تو و پروانه مداوا شدنی نیست @golchine_sher
من بغض فرو میخورم و جای تو خالیست هرجا که دو تـا صندلی ســـاده ببینــم @golchine_sher
مباد چیزی از این انتظار کم بشود وَ در مسیر تماشا غبار کم بشود کنار آینه قیچی زدی به موهایت که از طبیعت من آبشار کم بشود برای عشق نگارنده هست و می ترسم خدا نکرده زمانی، نگار کم بشود! چه حسرتی بکشد! واگن پر از شوقی که در میانه‌ی ریل، از قطار کم بشود به اسب‌های اصیل تو برنخواهد خورد از این قبیله اگر یک سوار کم بشود سری که در قدم عشق سر به زیر نشد خوشا برابر تو روی دار کم بشود @golchine_sher
چه استراحت خوبیست در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم ازاین شلوغِ شما می روم به غار خودم @golchine_sher
ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدم عشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدم مثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روز بوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدم ناگهان ریختی در آغوشم... سرم افتاد روی شانه ی تو سیل موهات روی شانه ی من، من دلم ریخت...آبشار شدم عطر گلهای سرخ پیرهنت، گرم و آرام در تنم پیچید خوشه خوشه پُر از تبِ انگور... دانه دانه پُر از انار شدم خنده هایت... دریچه ای به بهار،چشمهایت... پیاله های شراب دور از خنده های تو دلتنگ، دور از چشم تو خمار شدم یک شب از کوچه باد می آمد، ناگهان ریختی از آغوشم... بعد از آن شب پُراز هوای سفر، بعد ازآن شب پُراز قطار شدم عاقبت مثل قلعه های شنی، بی تو می میرم از ادامه ی باد... بی تو می ترسم از غبار شدن بی تو "در کوچه باد می آید*"...! @golchine_sher
چه استراحت خوبیست در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم ازاین شلوغِ شما می روم به غار خودم @golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی بگیر از من عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی سرم سپرده تر از روزهای پیوندست دلم گرفته تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش قشنگ می شود این عشق با پشیمانی @golchine_sher
مباد چیزی از این انتظار کم بشود و در مسیر تماشا غبار کم بشود کنار آینه قیچی زدی به موهایت که از طبیعت من آبشار کم بشود برای عشق نگارنده هست و می ترسم خدا نکرده زمانی نگار کم بشود چه حسرتی بکشد واگن پر از شوقی که در میانه ی ریل از قطار کم بشود به اسب های اصیل تو برنخواهد خورد از این قبیله اگر یک سوار کم بشود سری که در قدم عشق سر به زیر نشد خوشا برابر تو روی دار کم بشود @golchine_sher
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدايا مگذار بوي پيراهن يوسف به زليخا برسد ترسم اين نيست که او با لب خندان برود ترسم اين است که او روز مبادا برسد عقل مي‌گفت که سهم من و تو دلتنگي است عشق فرمود‌: نبايد به مساوا برسد‌! گفته بودم که تو را دوست ندارم ديگر درد آنجا که عميق است به حاشا برسد @golchine_sher
سرِ گیسوی تو در مشت گره خورده‌ی باد خبر از خانه‌ی ویران‌شده در مه می‌داد من همان نامه‌ی نفرین شده بودم که مرا، بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد .... داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی‌خبری آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد ... هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می‌کرد غار در کوه چه باشد؟! دهنی بی فریاد ... داشتم خوابِ شفایی ابدی می‌دیدم که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد .... بغض من گریه شد و راه تماشا را بست از تو جز منظره‌ای تار ندارم در یاد ..... @golchine_sher
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌! گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر... درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد @golchine_sher
بس که آمیخته شد با غم عشقت جانم بوی گیسوی تو را می‌دهد انگشتانم مردم از عشق میان من و تو باخبرند بی‌دلیل از نظر خلق مکن پنهانم ای گل سرخ که بر گریه‌ی من می‌خندی منم آن ابر که می‌گریم و می‌خندانم نتوانست دل سنگ تو را نرم کند ناله‌ی بی‌اثر و گریه‌ی بی‌پایانم چشم بردار از آن ساعت و بی‌تاب مباش باز هم وقت جدایی‌ست! خودم می دانم @golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی بگیر از من عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی سرم سپرده تر از روزهای پیوندست دلم گرفته تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش قشنگ می شود این عشق با پشیمانی @golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می‌روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم @golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی بگیر از من عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی سرم سپرده تر از روزهای پیوندست دلم گرفته تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش قشنگ می شود این عشق با پشیمانی @golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می‌روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم @golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی ماجرای عشقِ ما را ساده می‌انگاشتی! من زمینِ کوچکی بودم که از ترسِ کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی! وقتِ برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت این‌قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی! نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساسِ خوبی داشتی! ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می‌بُردم تو را... نگذاشتی... @golchine_sher