گفتم به دست خویش چه داری که قانعی؟
گفتا
به خون هیچکس آلوده نیستم..
#حسین_جنتی
@golchine_sher
باید کــــه ز داغم خبــری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکــر دشمن پسری داشتـــه باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچـهی دست تبــری داشتـه باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تــو دیـن دگـــری داشته باشد !
آویخــــته از گــــردن من شـــاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سر درگمـــی ام داد گـــره در گـــره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !
#حسین_جنتی
@golchine_sher
میکشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود
بی شانهی تو سر به کجا میگذاشتم،
ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود؟!
پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه میشکافت، گریبان اگر نبود!
در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!
از این جهانِ سفله به یک خیزش بلند،
رد میشدیم، تنگیِ دامان اگر نبود!
میگفتمت چه دیدهام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ
عشق گهگاهی نهنگیرا بهساحل میکشد!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
ظهور کن! که به تنگ آمدیم از تزویر
زِ دستِ منتظرانت خلاصکن مارا !
#حسین_جنتی
@golchine_sher
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکــر دشمن پسری داشتـــه باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچــــه ی دست تبــــری داشتـه باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تــــو دیــــن دگـــری داشته باشد !
آویخــــته از گــــردن من شـــاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سر درگمـــی ام داد گـــره در گـــره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !
#حسین_جنتی
@golchine_sher
گذشت خوبیام از حد، به شک دچار شدند
به احترام کمی خم شدم، سوار شدند!
خودم به تیشهی تزئین، تراششان دادم
کجای کار غلط بود کردگار شدند؟!
عجب مدار از این شهر، بادهنوشانش
به شرحِ حرمتِ مِی، بر سرِ منار شدند
دلم ز آینهبودن به تنگ آمدهاست
که یکبهیک همه یارانِ من غبار شدند
رفو کنید رفیقان من! چه روزنهها
که راه در دل هم یافتند و غار شدند
حذر کنید رفیقان من! چه نجواها
که من ندیده گرفتم، سرم هوار شدند
چه کِرمها که لگدمالشان نکردی و حیف
که تا دَمار درآرند از تو، مار شدند...!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
چتر ها در شُرشُرِ دلگیر باران می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا
من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست
ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا
خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید
ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا
درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا
جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین
یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا
#حسین_جنتی
@golchine_sher
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه
#حسین_جنتی
#محرم
#امام_حسین
@golchine_sher
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزهها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
باغبانیست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!
هر طرف مینگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
.
بیشهای سوخته در قلب کویری ست، منم!
وندر آن بیشهٔ آتش زده شیری ست، منم!
ای فلک خیره به روئین تنیات چشم مدوز
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری ست منم!
تا قفس هست مرا لذت آزادی نیست
هرکجا در همه آفاق اسیری ست منم!
زندگی سنگ عظیمی ست ولی می شکند
که روان زیرِ پِیاش جوی حقیری ست، منم!
در پِی آبِ حیاتی به خرابات برو
خسته از عُمر در آن زاویه پیری ست، منم!
گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری ست منم!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
بیشه ای سوخته در قلبِ کویری ست، منم!
وندر آن بیشه ی آتش زده شیری ست، منم!
ای فلک! خیره به روئین تنی ات چشم مدوز،
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری ست منم!
تا قفس هست مرا لذت آزادی نیست،
هرکجا در همه آفاق اسیری ست منم!
زندگی سنگ عظیمی ست، ولی می شکند
که روان زیرِ پِی اش جوی حقیری ست، منم!
در پِی آبِ حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عُمر - در آن زاویه پیری ست، منم!
گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری ست منم!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
باید که ز داغم خبری داشته باشد،
هر مرد کهبا خود جگری داشته باشد...
حالم چو دلیریست کهاز بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد...
حالم چو درختیاست کهیک شاخه نا اهل
بازیچهی دست تبری داشته باشد...
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد...
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی کهدری داشته باشد...
سردرگمیام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی کهسری داشته باشد...!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
من چنانت دوست خواهمداشت تا دیگر وَرافتد
از زبان مردمانِ کوی و بَرزن نام مجنون!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
میکُشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود
بی شانهی تو سر به کجا میگذاشتم،
ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود؟!
پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه میشکافت، گریبان اگر نبود!
در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!
از این جهانِ سفله به یک خیزش بلند،
رد میشدیم، تنگیِ دامان اگر نبود!
میگفتمت چه دیدهام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!
دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!
در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر
سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!
هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم
از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!
بو برده است لشکر من، بس که گفته ام
از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!
من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،
پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!
من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،
موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!
باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،
روشن شود، دلایل این باوری که نیست!
هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست
فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!
#حسین_جنتی
@golchine_sher
ای بوسهی تو باطل سحر حیای من!
وی دکمه دکمه منتظر دستهای من!
شرمندهام اگر نفست تنگ میشود
از بوسههای پشت هم بیهوای من
جان میرسید بر لبت از دیدن خودت
بودی اگر هرآینه امروز جای من
دودش ز چشمهای سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگ صدای من
نفرین به من! اگر که ملایک شنیدهاند
جز آرزوی داشتنت در دعای من
رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که بر ملا شدی از ردّ پای من
هستی نخی است در نظرم، بسته بر دو میخ
یک سو وفای توست، دگر سو وفای من
#حسین_جنتی
@golchine_sher
من! پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست!
دل بستهام ، به همهمهی لشکری که نیست!
در قلعه، بی خبر ز غمِ مردمان شهر
سرگرم تاج سوختهام، بر سری که نیست!
دیریست اینکه مردمِ من مثلِ بیوهها،
نان میخورند و حسرتِ نانآوری که نیست...
هر روز بر فرازِ یقین، مژده میدهم
از احتمال آتیهی بهتری که نیست!
بو برده است لشکر من، بس که گفتهام
از فتنههای دشمنِ ویرانگری، که نیست!
من! باورم شدهست که در من، فرشتهها،
پیغام میبرند، به پیغمبری که نیست!
من! باورم شده ست، که در من رسیده است،
موسای من، به خدمتِ جادوگری که نیست!
باید، برای اینهمه ناباوری که هست،
روشن شود، دلایلِ این باوری که نیست!
هرچند، از هراسِ هجومی که ممکن است،
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،
فهمیدهام ، که کارِ صدفهای ابله است،
تا پای جان، محافظت از گوهری که نیست!!
#حسین_جنتی
@golchine_sher