ما يك شرابِ كهنه بدهكار دلبريم
گرگيم و سالهاست كسى را نميدريم
در دور باطلى كه فِتاديم سرخوشيم،
از ابتدا به فكرِ نفس هاى آخريم
مى خواستى كه شرط قُمارم شوى
ما آبروى رفته خود را نمى بريم
آنقدر خورده ايم كه تَرسم به روز حشر
وقتِ حساب يكسره بالا بياوريم
هر پِيك، پيكريست به پيكار دَر شده،
حالم خراب تر شده بُگذار بگذريم
#حسين_شيردل
@golchine_sher
عیار، عاقبت از یار میزند بیرون
دو زلف، عین دو تا مار میزند بیرون
عجیب نیست که آهو شبی زلانه ی خویش؛
بهقصد خوردن کفتار میزند بیرون؟
جگر بکار و ببین از عصارهی جگرت
چه هندِهای جگرخوار میزند بیرون!
سبُک نشد دلم از گریه، بلکه از چشمم
بجای اشک، خس و خار میزند بیرون
شبیه بچه یتیمی سرم بهزانوی توست
که عطر دامن گلدار میزند بیرون ...
#حسین_شیردل
@golchine_sher
تماشاخانهی آهوست این طرزی که میریزی
چگونه اخم را، لبخند را، باهم میآمیزی؟
توقف میکند باران و طوفان و تگرگ و برف
همینکه شال خود را روی آویزی میآویزی
تو چون پروانهها ترسو نبودی، نیستی هرگز
تو وقتی روی انگشتی نشستی، برنمیخیزی
تو جای خالیات را مینشانی رو به روی من
کجایی تا بگویی: «ماه من، با من بگو چیزی!»
سکوتی تلخ را مینوشم و آرام میگویم:
چه احوال غزل سوزی ... چه اوضاع غمانگیزی ...
#حسین_شیردل
@golchine_sher
ما يک شراب کهنه بدهکار دلبريم
گرگيم و سال هاست کسی را نمی دريم
در دور باطلی که فتاديم سرخوشيم
از ابتدا به فکر نفس های آخريم
مي خواستی که شرط قمارم شوی، شدی
ما آبروی رفته ی خود را نمی بريم
آنقدر خورده ايم که ترسم به روز حشر
وقت حساب يکسره بالا بياوريم
هر پيک پيکری است به پيکار در شده
حالم خراب تر شده، بگذار بگذريم
#حسین_شیردل
@golchine_sher
آب دهان انداختي، در آن شنا كرديم
از فیلها تنها به عاجي اكتفا كرديم
مانند يوسف در ته چاهيم و از وحشت
ـ در بیحواسی ـ گرگها را همصدا كرديم
آنقدر در بیاعتنایی غرق بودي تا
در يك سحر، خود حاجت خود را روا كرديم
در شهر من با غربتیها گرم میگیرند
آنچه نبايد كرد را با آشنا كرديم
گفتند «میآیی» و ما خوشحال از اينكه
يك سنگ را در سنگلاخي جابهجا كرديم!
#حسین_شیردل
@golchine_sher