اما "من و تو"
دور از هم مىپوسيم
غمم از وحشتِ پوسيدن نيست
غمم از زيستن بى تو در اين لحظهى پُردلهره است ..
#حمید_مصدق
@golchine_sher
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سرِ رودِ خروشانِ حیات
آبِ این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید...
#حمید_مصدق
@golchine_sher
گاهگاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت
یاد میآرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت...
سالها هست که از دیدهی من رفتی، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز...
#حمید_مصدق
@golchine_sher
گاهگاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت،
یاد میآرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند:
"که از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست که از دیدهی من رفتی، لیک
دلم از مِهر تو آکنده هنوز...
#حمید_مصدق
@golchine_sher
گاهگاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت،
یاد میآرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند:
"که از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست که از دیدهی من رفتی، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز...
#حمید_مصدق
@golchine_sher
من به خود میگویم:
چه كسی باور كرد، جنگلِ جانِ مرا
آتشِ عشقِ تو خاكستر كرد؟
#حمید_مصدق
@golchine_sher
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
- که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا
سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی.
#حمید_مصدق
@golchine_sher
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان ...!
#حمید_مصدق
@golchine_sher
چشمک زند به بخت سیاهم ستارهای
دادهست روشنی به شبم، ماه پارهای
ای ماه شب فروز، ز من درگذر که من
از خلق روزگار، گرفتم کنارهای
دشتم، فریب خورده ز هر ابر تیرهای
یا چوب خشک سوخته از هر شرارهای
بگذار مست باشم که این درد کهنه را
جز با مِیِ کهن، نه علاجی نه چارهای
از من تو درگذر که دگر در خور تو نیست
مردی دلش ز تیغ جفا پاره پارهای
#حمید_مصدق
@golchine_sher
چشمک زند به بخت سیاهم ستارهای
دادهست روشنی به شبم، ماه پارهای
ای ماه شب فروز، ز من درگذر که من
از خلق روزگار، گرفتم کنارهای
دشتم، فریب خورده ز هر ابر تیرهای
یا چوب خشک سوخته از هر شرارهای
بگذار مست باشم که این درد کهنه را
جز با مِی کهن، نه علاجی نه چارهای
از من تو درگذر که دگر در خور تو نیست
مردی دلش ز تیغ جفا پاره پارهای
#حمید_مصدق
@golchine_sher
و به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پِی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خشخِش گامِ تو تکرارکنان،
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق این پندارم که چرا،
خانه ی کوچک ما سیب نداشت
#حمید_مصدق
@golchine_sher