بی من خوشی، وگرنه از آنِ تو میشدم
جان میسپردم آخر و جانِ تو میشدم
گفتم که مُردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریفِ زبانِ تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
هم عصرِ شاعرانِ زمانِ تو میشدم
ای عمرِ چند روزهی دنیا! بدونِ عشق
تا کی اسیر سود و زیانِ تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگرانِ تو میشدم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریهی بسیار میکردم
همان "آغاز" باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخواند و من تکرار میکردم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن توفانیم
مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دست های دیگران زندانیم
بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم
می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
همان آغاز باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار اول، باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینام بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرهی اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
به عقل سر بسپارم، دعاى خلق اين است
روا مباد دعايى كه عين نفرين است
رهايم از هوس ديدن بهشت، كه عشق
طمعْ بريدن از اين سفره هاى رنگين است
اگرچه دين مرا گيسوى رهاى تو برد
كسى كه بنده ى موى تو نيست بى دين است
تو هم تحمل اشك مرا نخواهى داشت
مخواه گريه كنم، بغض ابر سنگين است
وداع كردى و گفتى كه بازميگردى
چقدر لحن تو وقت دروغ، شيرين است
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بیوفایی بیش از این؟
گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟
موجی و بر تکهسنگی خُرد، سیلی میزنی
با بهخاکافتادگان، زورآزمایی بیش از این؟
زاهد دلسنگ را از گوشهی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟
پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندهی عشقم، رهایی بیش از این؟
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟
بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چهها کنم
گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول دادهام که بخواهم وفا کنم؟
بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم...
اشکی نماندهاست که جاری کنم ز چشم
جانی نماندهاست که دیگر فدا کنم
ای عشق، من که عقل خود از دست دادهام،
دیوانهام مگر که تو را هم رها کنم؟
زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم...
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
چشمِ من، چشم تورا دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم؛
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی
چهبسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد
ای که مهرت نرسیدهست به من، باورکن
هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
بیدل بیهمزبان! چه بر تو گذشتهست؟
پیر به ظاهر جوان! چه بر تو گذشتهست؟
در شب طوفان بگو چه بر سرت آمد؟
ای گل بیباغبان چه بر تو گذشته ست؟
صاعقهی عشق آتشت زد و سوزاند
سوختهی ناگهان! چه بر تو گذشتهست؟
از تو که در راه ماندهای چه بگویم؟
گم شدهی کاروان! چه بر تو گذشتهست؟
آه که از هایوهوی تو خبری نیست
ای دل دیوانه، هان! چه بر تو گذشتهست؟
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
بی من خوشی، وگرنه از آنِ تو میشدم
جان میسپردم آخر و جانِ تو میشدم
گفتم که مُردَم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمانِ تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیانِ تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگرانِ تو میشدم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
تا زمانی که جهان را قفسی میدانم
هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم
گریهام باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندانلب از اینند که من گریانم
حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت،
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم
دوستان هیچ نکردند و رسیدند به تو
من به دنبال تو میگردم و سرگردانم
زهد ورزیدم و غافل که عوض خواهم کرد
تاری از موی تو را با همۀ ایمانم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه بازیهای دریا داستان دارد !
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست
دلدادگیهای زلیخا داستان دارد
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده ست، فردا داستان دارد !
عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصهگویی دیگر از ما داستان دارد
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
تو خوب مطلقی و طاقت قیاسم نیست
قیاس شیوۀ جان خداشناسم نیست
به هرچه مینگرم جلوۀ وجود خداست
قسم که غیر خدا هیچ در لباسم نیست
بگو به رکعت چندم رسیدهاست نماز؟
که با خیال تو مشغولم و حواسم نیست
چنین که مذهب عشّاق را شناختهام
شراب میخورم و از کسی هراسم نیست
من از محبت دنیا دل آنچنان کندم
که هرچه ناز کند شوق التماسم نیست
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست!
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
خلاف گوشهنشینان و عافیتطلبان
تو در میانهی میدان کارزار بایست!
نه مثل قایق فرسودهای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیدهای کنار بایست!
در این زمانهی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!.
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
هرکه جز من بود از دیدارمان مأیوس بود
همتم را رود اگر میداشت اقیانوس بود
رد شدی از بین ما دیوانگان و مدتیست
بحثمان این است: آهو بود یا طاووس بود؟
خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توست
خوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود
عطر گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندان خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطرات بیشماری پشت این افسوس بود
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن
آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن
درد دل تو را چه کسی گوش میکند ؟
ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن
دستت به گیسوان رهایش نمیرسد
از دوردستها به نگاهی بسنده کن
سرمستی صواب اگر کارساز نیست
گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن
اهل نظر نگاه به دنیا نمیکنند
تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
رفتی، که با قرار خداحافظی کنم
نومید و ناگوار خداحافظی کنم
این عادت من است که با خاطرات تو
روزی هزار بار خداحافظی کنم
دستی به قلب شیشهایت میکشی که من
ناچار چون غبار خداحافظی کنم
بر من تبر زدند و شکستند و سخت بود
اینگونه با بهار خداحافظی کنم
بازآ که با شنیدن سین سلام تو
با خلق روزگار خداحافظی کنم!
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
این چشمها کنایه به چشمان یوسف است
یا خانقاه مردم اهل تصوّف است؟
توصیف ناپذیری و این را به غیر تو
در وصف هرکسی که بگویم تعارف است!
در جمع دوستان تو همچون غریبهها
یک لحظه جا ندارم و جای تأسّف است...
آن پادشاه فاتح اگر چشمهای توست
پیروز عاشقی که دلش در تصرّف است
ای صد هزار مصرع پیچیده موی تو!
شعر مرا ببخش اگر بیتکلف است
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
در وصف تو بسیار سرودیم و ندیدی
یک عمر غزلخوان تو بودیم و ندیدی
با دیدنت ای خاطرهی خوش، همگان را
از خاطرهی خویش زدودیم و ندیدی
ای دلزده از سردی آغوش زمانه!
ما این همه آغوش گشودیم و ندیدی
موهای تو شعرند و همین چند غزل را
از دفتر شعر تو ربودیم و ندیدی
چون گَرد که پنهان شده از گردش چشمت
هستیم و نمیبینی، بودیم و ندیدی
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
بی من خوشی، وگرنه از آن تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
بی من خوشی، وگرنه از آنِ تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
میانِ شادیِ دیدار و انتظار، یکی
همیشه قسمتِ مرد است از این دو کار یکی
هزار دوست غمم را شنیده است ولی
نیامدهست به یاری از این هزار یکی
به سویت آمدهام با دو همسفر در راه
دلِ شکسته یکی، جانِ بیقرار یکی
تو پادشاهِ همه عالمی به تنهایی
من از میانِ گدایانِ بیشمار یکی
به بامِ هیچکسی جز تو پر نخواهم زد
که نیست مثلِ تو در خلق روزگار یکی!
#سجاد_سامانی
@golchine_sher