کار ما نیست
شناسایی راز گل سرخ ،
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ
شناور باشیم!
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
خانه ی دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه یِ پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره یِ جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست.
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد
چینی نازکِ تنهایی من
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
تا که مادر هست
قدر او باید گفت
کف پایش بوسید
پی شادی اَش رفت
بعد او دنیا نیست، بعد مادر جان نیست …
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد
چینی نازکِ تنهایی من!
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
من مسلمانم ...
قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه ، مُهرم نور ...
دشت سجاده من !
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم !
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم ،
که اذانش را
باد گفته باشد سر گلدسته سرو !
من نمازم را
پِیِ تکبیره الاحرام علف میخوانم !
پِیِ قد قامت موج ...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
زندگي ، سبزترين آيه ، در انديشه برگ
زندگي، خاطر دريايي يک قطره، در آرامش رود
زندگي، حس شکوفايي يک مزرعه، در باور بذر
زندگي، باور درياست در انديشه ماهي، در تنگ
زندگي، ترجمه روشن خاک است، در آيينه عشق
زندگي، فهم نفهميدن هاست
زندگي، پنجره اي باز، به دنياي وجود
تا که اين پنجره باز است، جهاني با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازي اين پنجره را دريابيم
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
از صدای گذر آب چنان فهمیدم..
تند تر از آب روان عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آرزویم این است:
آنقدر سیر بخند تا که ندانی غم چیست...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
لحظه هارا دریاب
زندگی فردا نه،
همین امروز است..
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به كسی،
ورنه هر خار و خسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تاكوچه وپس كوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
نرسیده به درخت ،
کوچه باغیست
که از خواب خدا سبزتر است،
و در آن عشق
به اندازهی پَرهای صداقت آبیست....
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
من گِره خواهم زد
چشمان را با خورشید ‚
دلها را با عشق
سایهها را با آب
شاخهها را با باد ...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
روزگارم این است
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی
جملهی کوتاهی یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی، گویم
دلخوشم با نفسی، حبه قندی، چایی
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمهی دنیایی
دل خوشیها کم نیست،
دیدهها نابیناست ...!
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
از صدای گذر آب
چنان فهمیدم: تندتر از آب روان،
عمر گران میگذرد .
زندگی را نفسی، ارزش غم خوردن نیست؟
آرزویم این است آنقدر سیر بخندی
که ندانی غم چیست
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خُرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
دوستانی ، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده ی من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو
من نمازم را پِی تکبیره الاحرام علف می خوانم،
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب ،
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر
حجر الاسود من روشنی باغچه است
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است
اهل کاشانم.....
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشهی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا – پریانی که سر از آب بدر میآرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشهی انگور نبود.
هیچ آیینهی تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند، نوبت پنجرههاست.»
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است، که به فوارهی هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده سالهی شهر، شاخهی معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
صبح یعنی پرواز!
قد کشیدن در باد
چه کسی می گوید؛
پشت این ثانیهها،
تاریک است؟
گام اگر برداریم..!
روشنی نزدیک است.
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلّی باز است.
بامها جای کبوترهایی است که به فوّاره هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده سالۀ شهر، شاخۀ معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازۀ چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
می تراوید آفتاب از بوته ها.
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشا ، یار باد،
مویش اَفشان ،
گونه اش شبنم زده...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
ما نه"سهراب" و نه مشتاق به تنها شدنیم
بلکه با قایقمان راهـی دریا شدنیم
همه ی سال هـوای دلـمان بارانـی است
چه کسی گفت در اندیشه ی نازا شدنیم؟!
غنچه های دم صبحیم که با یک لبخند
غافل از دست اجل فکر شکوفا شدنیم
زیر این سقف که هر لحظه فرو می ریزد
درد داریم و به دنبال مداوا شدنیم
هر چه بـر آیـنه ی غیرتمان سنـگ زنند
پشت این پنجره ها محو تماشا شدنیم
عمرمان گر چه به دلتنگی پاییز گذشت
باز هـم چشم بـراه شب یلـدا شدنیم
نشد این زندگی آنگونه که باید... اما
عشق باشد همگی آدم شیدا شدنیم
#سمیه_پرویزی
#عضو_کانال
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
صبح یعنی پرواز !
قد کشیدن در باد
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها
تاریک است ؟
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
#سهراب_سپهری
@golchine_sher