میگذارم سر راه این دل بیحوصله را
این همه حسرت و دلتنگی و آه و گله را
آن دلیلی که مرا زنده نگه دارد کو
مگر ای عشق غمت حل کند این مسئله را
دلخوشم گاه به همصحبتی خاطرهای
از دلم کاش نگیرند همین مشغله را
اختیار دل آوارهی ما دست تو ماند
فقط ای دوست به منزل برسان قافله را
ماهی کوچک دلتنگ! شکایت تا کی؟
تنگ را بشکن و پایان بده این قائله را
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
نوشتم هرچه از هم دورتر،
آسودهتر
اما
کسی در گوشِ من میگفت:
من دلتنگِ دیدارم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
چه بود سهم من از عشق _خندهای کوتاه
چه بود قسمتم از عمر _گریهای جانکاه
اگر نبود فراقت نمینوشتم شعر
اگر نبود خیالت نمیکشیدم آه
چگونه سر نگذارم به شانهات ای کوه
چگونه دل نسپارم به دیدنت ای ماه
به حکم عشق فقط حرف، حرفِ معشوق است
به حکم عقل تو هم عاشقی و هم خودخواه
اگر قرار به دلکندن از هم است که هیچ
اگر هنوز بنا عاشقی است بسمالله...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
در حسرت شکستن تنگ سفالیام
باران کجاست خسته از این خشکسالیام
خشکیده است چشمهی اشکم ولی هنوز
در یاد مانده خاطرههای زلالیام
گل میدهد دوباره به یادت بهار و من
پاییز نخنما شدهی باغ قالیام
آنها که ردّی از تو ندیدند گفتهاند
دیوانهام که در پی عشقی خیالیام
صد سال هم که بگذرد آشفتهی تواَم
هرگز گمان مکن که من از عشق خالیام
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
از این دوری نمیترسم که میدانم دل عاشق
به گمراهی نمیافتد اگر اهل یقین باشد...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
افتاد نگاهم به نگاهی که نباید
رفتیم سرانجام به راهی که نباید
با وسوسهٔ عشق همان صبح نخستین
نزدیک شد آدم به گناهی که نباید
نفرین به نگاهی که پس از آن همه پرهیز
ناگاه به حرف آمد، گاهی که نباید
در هر گذری جلوهای از جذبهٔ ماه است
ای برکه مشو خیره به ماهی که نباید
در قصهٔ دلبستن و دلکندنم آخر
افتاد دل از چاله به چاهی که نباید
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
گفتم به رسم عاشقی خوشبین بمانم
چشمانتظارِ صبح فروردین بمانم
حتی اگر سهم من از تو تلخکامیست
آرام جانت باشم و شیرین بمانم
چون بادبادکها تو آن بالا بمانی
چون کودکان با شوق این پایین بمانم
خطی اگر بر بدگمانی میکشیدم
میخواستم پای خدا و دین بمانم
ارزان گذشتی از من و قسمت بر این شد
تا آخر عمر گران غمگین بمانم
دارم به آخر میرسم ای کاش میشد
چون روز اول با تو سرسنگین بمانم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
دلخوشم گاه به همصحبتی خاطرهای
از دلم کاش نگیرند همین مشغله را...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به دنیا آمدی تا عشق با من همنشین باشد
نشستی روبرویم تا زمین عرش برین باشد
برایت تاج و تختی از گل و لبخند آوردم
شدی فرمانروا تا سرزمینم سرزمین باشد
چه شبهایی که با چشم سخنگویت برای من
غزل خواندی و گفتم زندگی شاید همین باشد
همین با هم نشستن ها، همین از عشق گفتنها
همین دنیای کوچک میتواند بهترین باشد
از این دوری نمیترسم که میدانم دل عاشق
به گمراهی نمیافتد اگر اهل یقین باشد
یقین دارم که روزی روزگار وصل میآید
اگر حتی فراق بین ما دیوار چین باشد
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
چه بود سهم من از عشق _خندهای کوتاه
چه بود قسمتم از عمر _گریهای جانکاه
اگر نبود فراقت نمینوشتم شعر
اگر نبود خیالت نمیکشیدم آه
چگونه سر نگذارم به شانهات ای کوه
چگونه دل نسپارم به دیدنت ای ماه
به حکم عشق فقط حرف، حرفِ معشوق است
به حکم عقل تو هم عاشقی و هم خودخواه
اگر قرار به دلکندن از هم است که هیچ
اگر هنوز بنا عاشقی است بسمالله...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به دستم شاخهی گل میدهی یا خار ای دنیا
نقاب دوستی از صورتت بردار ای دنیا
کسی دیگر سراغ از عشق و شیدایی نمیگیرد
چه آوردی به روز دلبر و دلدار ای دنیا
گرفتی دست ظالم را هزاران بار و با اجبار
گرفتی بارها از بیگناه اقرار ای دنیا
در این بیهودگی هر روز گرد خویش میگردی
چه سودی میبری از این همه تکرار ای دنیا
چرا انکار؟! من عمری تو را میخواستم اما
نمیخواهم تو را دیگر، چرا اصرار ای دنیا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
دلتنگ صدای تو و لبریز سکوتم
من غنچهی تبعیدی باغ ملکوتم
بر باد نرفته است سر سبزم و عمری است
در باغچهی خاطره مدیون سکوتم
میخواهمت ای عشق که در ظلمت دنیا
من گم شدهی تشنه لبی در برهوتم
از خویش اگر دست کشیدم، نکشیدم
جز نقش تمنای تو در قاب قنوتم
گفتم همهجا از تو و از خویش نگفتم
من آینهی وصف جلال و جبروتم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
هزار بار رساندم به هر طریق سلامی
نمیرسد ز تو اما نه قاصدی نه پیامی
کجای این شب غمگین نشستهای به تماشا
بدون اینکه بگویی به اهلِ شهر، کلامی
چه رازهای مگویی چه عطرِ خاطرهگویی
هنوز میرسد از شیشهای غمی به مشامی
نگاه کردن و از دیدن تو دست کشیدن
عجب حلالِ حرامی... عجب حلالِ حرامی
فراق با همه تنهاییاش اگرچه به سر شد
وصال با همه زیباییاش نداشت دوامی
به این امید که روزی به سوی خانه بیایی
دوباره آینهای را گذاشتم لبِ بامی
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
مینشینی شعر میخوانی و من محو صدایت
مینشینم دست زیر چانه پای حرفهایت
شوق داری از غزلهای قدیمی هم بخوانی
دوست دارم بشنوم تا صبح از حال و هوایت
میبرد هر واژه ما را تا خیال دوردستی
شعر میخوانی برایم اشک میریزم برایت
از چه میترسانیام ای عشق از اندوه فردا
هرچه باداباد میدانی که میمانم به پایت
سالها از آخرین دیدار در باران گذشته
روز وصل دوستداران یاد باد و هایهایت
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به دنیا آمدی تا عشق با من همنشین باشد
نشستی روبرویم تا زمین عرش برین باشد
برایت تاج و تختی از گل و لبخند آوردم
شدی فرمانروا تا سرزمینم سرزمین باشد
چه شبهایی که با چشم سخنگویت برای من
غزل خواندی و گفتم زندگی شاید همین باشد
همین با هم نشستها، همین از عشق گفتنها
همین دنیای کوچک میتواند بهترین باشد
از این دوری نمیترسم که میدانم دل عاشق
به گمراهی نمیافتد اگر اهل یقین باشد
یقین دارم که روزی روزگار وصل میآید
اگر حتی فراق بین ما دیوار چین باشد
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
چه بود سهم من از عشق _خندهای کوتاه
چه بود قسمتم از عمر _گریهای جانکاه
اگر نبود فراقت نمینوشتم شعر
اگر نبود خیالت نمیکشیدم آه
چگونه سر نگذارم به شانهات ای کوه
چگونه دل نسپارم به دیدنت ای ماه
به حکم عشق فقط حرف، حرفِ معشوق است
به حکم عقل تو هم عاشقی و هم خودخواه
اگر قرار به دلکندن از هم است که هیچ
اگر هنوز بنا عاشقی است بسمالله...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به خود گفتم دل از اندیشهی دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را، اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر، اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
به دستم شاخهی گل میدهی یا خار ای دنیا
نقاب دوستی از صورتت بردار ای دنیا
کسی دیگر سراغ از عشق و شیدایی نمیگیرد
چه آوردی به روز دلبر و دلدار ای دنیا
گرفتی دست ظالم را هزاران بار و با اجبار
گرفتی بارها از بیگناه اقرار ای دنیا
در این بیهودگی هر روز گرد خویش میگردی
چه سودی میبری از این همه تکرار ای دنیا
چرا انکار؟! من عمری تو را میخواستم اما
نمیخواهم تو را دیگر، چرا اصرار ای دنیا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
دلتنگ صدای تو و لبریز سکوتم
من غنچهی تبعیدی باغ ملکوتم
بر باد نرفته است سر سبزم و عمری است
در باغچهی خاطره مدیون سکوتم
میخواهمت ای عشق که در ظلمت دنیا
من گم شدهی تشنه لبی در برهوتم
از خویش اگر دست کشیدم، نکشیدم
جز نقش تمنای تو در قاب قنوتم
گفتم همهجا از تو و از خویش نگفتم
من آینهی وصف جلال و جبروتم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
خون نیست در رگم، که دوات است بعد از این
دستم به دامن کلمات است بعد از این
رفتی و در خیامِ فراق تو سوختیم
در چشم ما اگرچه فرات است بعد از این
تغییر کرده فلسفهی مرگ و زندگی
الحق که مرگ آب حیات است بعد از این
حی علی البکاء دلم تنگ رفتن است
این گریه نیست صوم و صلاة است بعد از این
ای کشتی نشسته به دریای عاشقی
آغوشِ اشک راه نجات است بعد از این
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
چه بود سهم من از عشق _خندهای کوتاه
چه بود قسمتم از عمر _گریهای جانکاه
اگر نبود فراقت نمینوشتم شعر
اگر نبود خیالت نمیکشیدم آه
چگونه سر نگذارم به شانهات ای کوه
چگونه دل نسپارم به دیدنت ای ماه
به حکم عشق فقط حرف، حرفِ معشوق است
به حکم عقل تو هم عاشقی و هم خودخواه
اگر قرار به دلکندن از هم است که هیچ
اگر هنوز بنا عاشقیست بسمالله...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher