خون نیست در رگم، که دوات است بعد از این
دستم به دامن کلمات است بعد از این
رفتی و در خیامِ فراق تو سوختیم
در چشم ما اگرچه فرات است بعد از این
تغییر کرده فلسفهی مرگ و زندگی
الحق که مرگ آب حیات است بعد از این
حی علی البکاء دلم تنگ رفتن است
این گریه نیست صوم و صلاة است بعد از این
ای کشتی نشسته به دریای عاشقی
آغوشِ اشک راه نجات است بعد از این
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
چه بود سهم من از عشق _خندهای کوتاه
چه بود قسمتم از عمر _گریهای جانکاه
اگر نبود فراقت نمینوشتم شعر
اگر نبود خیالت نمیکشیدم آه
چگونه سر نگذارم به شانهات ای کوه
چگونه دل نسپارم به دیدنت ای ماه
به حکم عشق فقط حرف، حرفِ معشوق است
به حکم عقل تو هم عاشقی و هم خودخواه
اگر قرار به دلکندن از هم است که هیچ
اگر هنوز بنا عاشقیست بسمالله...
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۵ مهر ۱۴۰۳
به قهر از همهی مردم زمانه برو
زمانه رحم ندارد برو، به خانه برو
بریز در چمدانِ غزل، مضامین را
به پایبوسی آن شاه، شاعرانه برو
اگر تحمل اهلِ زمانه ممکن نیست
به خانهی پدری با همین بهانه برو
نشانه رفته اگر زندگی غرورت را
تو هم دریغ مکن اشک را، نشانه برو
قفس برای تو تنگ است فکر رفتن باش
ببخش بال و پرت را، به بیکرانه برو
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۱۸ مهر ۱۴۰۳
غنچههای سرخ پژمردند بر پیراهنت
بویِ رفتن میدهد این روزها خندیدنت
از نگاهت میتوان فهمید حرفت را ولی
لهجهی باران گرفته چشمهای روشنت
من نمیدانم چرا تا حرف رفتن میزنی
ناگهان سرمیگذارد اشکِ من بر دامنت
قلعهای در دوردستِ آرزوهای منی
کاش روزی صلح میکردی تو هم با دشمنت
با دلِ من دشمنی کردی ولی بخشیدمت
بازگرد ای بیوفا روزی به خاکِ میهنت
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۰ مهر ۱۴۰۳
اسیر آسمان بودم گمان کردم که آزادم
شدم غرق تماشا و به دام عشق افتادم
تمام عمر مبهوت شکوه عاشقی بودم
مسیر از بس که زیبا بود مقصد رفت از یادم
نمیدانم کیام یا راهیام سوی کجا تنها
همین اندازه میدانم که اهل عشق آبادم
به راز خندههایم پی نخواهی برد ای دنیا
غمی بی انتها در قلب خود دارم ولی شادم
در این نیزار هر نی را که دیدم نالهای دارد
به جایی میرسید از دست دل ای کاش فریادم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۱۰ آبان ۱۴۰۳
مینشینی شعر میخوانی و من محو صدایت
مینشینم دست زیر چانه پای حرفهایت
شوق داری از غزلهای قدیمی هم بخوانی
دوست دارم بشنوم تا صبح از حال و هوایت
میبرد هر واژه ما را تا خیال دوردستی
شعر میخوانی برایم اشک میریزم برایت
از چه میترسانیام ای عشق از اندوه فردا
هرچه باداباد میدانی که میمانم به پایت
سالها از آخرین دیدار در باران گذشته
روز وصل دوستداران یاد باد و هایهایت
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۶ آبان ۱۴۰۳
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۹ آبان ۱۴۰۳
خون نیست در رگم، که دوات است بعد از این
دستم به دامن کلمات است بعد از این
رفتی و در خیامِ فراق تو سوختیم
در چشم ما اگرچه فرات است بعد از این
تغییر کرده فلسفهی مرگ و زندگی
الحق که مرگ آب حیات است بعد از این
حی علی البکاء دلم تنگ رفتن است
این گریه نیست صوم و صلاة است بعد از این
ای کشتی نشسته به دریای عاشقی
آغوشِ اشک راه نجات است بعد از این
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۹ آذر ۱۴۰۳
به قهر از همهی مردم زمانه برو
زمانه رحم ندارد برو، به خانه برو
بریز در چمدانِ غزل، مضامین را
به پایبوسی آن شاه، شاعرانه برو
اگر تحمل اهلِ زمانه ممکن نیست
به خانهی پدری با همین بهانه برو
نشانه رفته اگر زندگی غرورت را
تو هم دریغ مکن اشک را، نشانه برو
قفس برای تو تنگ است فکر رفتن باش
ببخش بال و پرت را، به بیکران برو
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۱۸ آذر ۱۴۰۳
مینشینی شعر میخوانی و من محو صدایت
مینشینم دست زیر چانه پای حرفهایت
شوق داری از غزلهای قدیمی هم بخوانی
دوست دارم بشنوم تا صبح از حال و هوایت
میبرد هر واژه ما را تا خیال دوردستی
شعر میخوانی برایم اشک میریزم برایت
از چه میترسانیام ای عشق از اندوه فردا
هر چه باداباد میدانی که میمانم به پایت
سالها از آخرین دیدار در باران گذشته
روز وصل دوستداران یاد باد و هایهایت
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۶ دی
گفتم به رسم عاشقی خوشبین بمانم
چشمانتظارِ صبح فروردین بمانم
حتی اگر سهم من از تو تلخکامیست
آرام جانت باشم و شیرین بمانم
چون بادبادکها تو آن بالا بمانی
چون کودکان با شوق این پایین بمانم
خطی اگر بر بدگمانی میکشیدم
میخواستم پای خدا و دین بمانم
ارزان گذشتی از من و قسمت بر این شد
تا آخر عمر گران غمگین بمانم
دارم به آخر میرسم ای کاش میشد
چون روز اول با تو سرسنگین بمانم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۲۳ بهمن
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
۱۹ اسفند