مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود
مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود
مرا بخوان که پس از این همه الهه ناز
دوباره ورد زبانــــــــم اتل متل بشود!
سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار
که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود
هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟
که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود
قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست
اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود
بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن
که در تمام جهان این سخن مثل بشود
اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد
من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد
نه گل که خوشهی انگور گور خود شدهای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد
پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد
نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد
هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد
به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
در فال او کسیست که در فال من نبود
من مال او نبودم و او مال من نبود
ماهی که طبق میل شما سالها گذشت
یک لحظه هم مطابق امیال من نبود
آنکه دلم به خاطرش از خود خبر نداشت
حتی دو روز با خبر از حال من نبود
بیچاره من، که چشمم یک عمر آزگار
دنبال آن کسیست که دنبال من نبود
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
کـه بـــه عشق تو بشر قاری قرآن شده است
مثـل من باغچـه ی خانــه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است!
بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است
بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد
خبـر از آمدنت داشت که پنهان شده است!
عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است
عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است!
عشـق دانشـکده تجربـه ی انسانهاست
گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است
هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
-روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است-
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند!
دسته گل غش می کند!، پروانه پشتک می زند!
کفش در می آوری، قالی علامت می دهد!
جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند!
هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود
گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند!
میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند!
روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود
صندلی دف می نوازد! میز تنبک می زند!
درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند
پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند!
عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام
باز هم قلبم برای قبلها لک می زند!
زندگی گر چه برای پر زدن می سازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند!
عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد
گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند!
باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند!
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود
مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود
مرا بخوان که پس از این همه الهه ی ناز
دوباره ورد زبانــــــــم اتل متل بشود!
سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار
که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود
هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟
که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود
قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست
اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود
بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن
که در تمام جهان این سخن مثَل بشود
اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
ای بازی زیبایِ لبت بسته زبان را
زیبایی تو، کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدأ تاریخِ تغزّل
تأخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل، مجمعِ لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را!
عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتّی سرطان را
کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامهرسان را!
خورشید هم از چشم سیاه تو میافتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یکعمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنان که به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو میگریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حدّاقل نقش جهان را
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
هر شب برای من دو سه رویا میآوری
خورشیدی و ستاره به دنیا میآوری!
با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا
مثل گذشته، حال مرا جا میآوری
تنها معلّمی تو که از این همه کتاب
زنگ حساب دفتر انشا میآوری!
در آیة نخست اشارات هر شبت
«واللیل» را به خاطر لیلا میآوری!
گاهی مرا که در دل تو جا نداشتم
میخوانی و بهانهی بیجا میآوری!
با این که با اشاره به خشکیدن درخت
در بین وعده های خود «امّا» میآوری
من کودکانه منتظر سیب هستم و
هر شب دلم خوش است که فردا میآوری!
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
روسری وا میکنی، خورشید عینک میزند!
دسته گل غش میکند، پروانه پشتک میزند!
کفش در میآوری، قالی علامت میدهد!
جامه از تن میکَنی، آیینه چشمک میزند!
هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت میشود
گاز آتش میخورد، یخچال برفک میزند!
میوهها با پای خود تا پیشدستی میدوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک میزند!
روبهرویم مینشینی جشن بر پا میشود
صندلی دف مینوازد میز تنبک میزند!
درد دلها از لبت تا گوش من صف میکشند
پیش از آن، چشمت به چشم من پیامک میزند!
عشق من این روزها با اینکه درگیر توام
باز هم قلبم برای قبلها لک میزند!
زندگی گرچه برای پر زدن میسازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند
عشق گاهی با پر قو صخره را میپرورد
گاه سنگین میشود چَکُش به میخک میزند
باز هم با بوسهای راه تو را میبندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک میزند
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!
وقتی که ماندهای نگرانی که ماندهای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!
عاشق که میشوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!
من بی تو در غریبترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید ، شبی پیش من آمد، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!
سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher