آمدم تنها به شوقِ دیدنت این راه را
گرچه تسکین میدهی هر غصّهی جانکاه را
شاهِ ایوانِ نجف! از راهِ دوری آمدم
لایقِ دیدار کن این چشمِ خاطرخواه را
خاکِ آدم را به مهرت یاعلی آمیختند
نیست آدم؛ هر که عاشق نیست این درگاه را
شد نمک گیرِ شما از عرش تا فرشِ جهان
در پناهِ لطفِ خود آورده ای گمراه را
همدمی پیدا نشد از کوفیانِ کور و کر
با همین هم صحبتی، شرمنده کردی چاه را
نورِ این صحن و سرایت، شعله در آفاق زد
رو کند سویِ تو هر کس می پرستد ماه را
مثلِ کفترها به این گنبدطلا خو کرده ام
مثلِ کفتر در طوافم این زیارتگاه را
«اَشهَدُ اَنَّ عَلیًّ حُجَّه¨ُ الله»، این علی ست؛
جانشین شد او و آلِ او رسولُ الله را
میکشد یک ذرّه از مِهرِ تو او را در بهشت_
هر که در طولِ زمان، گُم کرده باشد راه را
از بِلادِ فارس تا این خطّه با سر آمدم
دختری اهلِ کویرم، دوست دارم شاه را
کاش در عصرِ شما بودیم و از یارانتان
کاش میشد با شما این فرصتِ کوتاه را...
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
درست روز نخستین ماه بهمن بود
رسید پیش من آن کس که نیمهی من بود
رسید پیش من و در دلم قرار گرفت
شبیه مهر که در آسمان روشن بود
نشسته بود کنارم، کسی چه میدانست
نفس نفس زدنم از سر شکفتن بود
که ماه بهمن.. و خورشید.. و دست یخزدهام..
اجاق بوسه و دستی که شال گردن بود...
به هر کجا که رسیدم پس از محبت او
کویر و کوه و بیابان نبود و گلشن بود
به چشمهای عزیزش قسم که یک عالم
اسیر جاذبهی چشمهای این زن بود
گذشت از من و چشمم ندید جایی را...
که لحظه لحظهی بی او، سرم به دامن بود
به قلب پارهی من مهلتی نداد، کسی_
که در تمام زمین، بهترین کس من بود
چه شد که رفت؟ نمیدانم!؛ و نفهمیدم_
چرا به جای رسیدن به فکر رفتن بود.
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
چه سخت می گذرد عمر،
شانه یِ تو کجاست؟
برای خستگی ام
تکیه گاه می خواهم !
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
درست روز نخستین ماه بهمن بود
رسید پیش من آن کس که نیمهی من بود
رسید پیش من و در دلم قرار گرفت
شبیه مهر که در آسمان روشن بود
نشسته بود کنارم، کسی چه میدانست
نفس نفس زدنم از سر شکفتن بود
که ماه بهمن.. و خورشید.. و دست یخزدهام..
اجاق بوسه و دستی که شال گردن بود...
به هر کجا که رسیدم پس از محبت او
کویر و کوه و بیابان نبود و گلشن بود
به چشمهای عزیزش قسم که یک عالم
اسیر جاذبهی چشمهای این زن بود
گذشت از من و چشمم ندید جایی را...
که لحظه لحظهی بی او، سرم به دامن بود
به قلب پارهی من مهلتی نداد، کسی_
که در تمام زمین، بهترین کس من بود
چه شد که رفت؟ نمیدانم!؛ و نفهمیدم_
چرا به جای رسیدن به فکر رفتن بود.
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
نشستهام به امیدی که آفتاب شود
یخِ تنم مگر از تابشِ تو آب شود
کنارِ من بنشینی و عاشقی بکنی
زمان، دوباره پُر از لحظههایِ ناب شود
دوباره تلخیِ چای و دوباره حسرتِ تو
بیا که در دلِ من باز، قند آب شود
چقدر برف نشستهست رویِ موهایم
بعید نیست «زمستان» به آن خطاب شود
دلت گرفته ولی آرزویِ من این است:
بهایِ تنگدلی پایِ من حساب شود
اشاره کن به نگاهی دوباره مست شوم
که ظرفها همه پیمانهی شراب شود
به دوستداشتنت دلخوشم؛ ملالی نیست
اگر تمامِ خوشیهایِ من سراب شود
امید هست که در زیرِ بارشِ باران
دعایِ خستهدلان زود مُستجاب شود
خدا کند که نیاید برایِ من روزی
که در نبودِ تو این شعرها کتاب شود.
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا کی تو باید دست روی دست بگذاری
بیزارم از این پا و آن پا كردنت ای عشق
یا نوشدارو باش یا زخمی بزن كاری
من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد
بیگانه با آداب و تشریفات درباری
هر كس نگاهت كرد چشمش را درآوردم
شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری
آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری
چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد
باید برای چادرم حرمت نگه داری
تو میرسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری كه از من چشم برداری
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
تمام خانه، پیچ کوچه ها، طول خیابان را
به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را
برای دیدن چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ
شبیه برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را
خدا با دیدن چشمان اشک آلود من امروز
برای حس همدردی فرستاده ست باران را
نه آغوشی، نه حتی پاسخ گرم سلامم ، آه
چگونه حس نباید کرد سرمای زمستان را؟
تو وقتی می رسی که فرصت لب باز کردن نیست
و در خود می کُشم من آرزوهای فراوان را
نگاهم می کنی؛ چون کوه، سرسختم ولی چشمم
گواهی می دهد آرامش ماقبل توفان را
میان خانه عطرآشنایی دور پیچیده
و باد آورده از آغوش سبزت بوی ریحان را
و من که عاشق سرسبزی و کوه و در و دشتم
ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را
من از آداب مهمانداری ات چیزی نمی دانم
ولی در شهر من رسم است، می بوسند مهمان را
میان بازوانت خلوت امنی فراهم کن
برایم فاش کن آن عشق پنهان در گریبان را
تو بین خواب هایم با پرستو کوچ خواهی کرد
و من از صبح تا شب، یکه و تنها کلاغان را
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا کی تو باید دست روی دست بگذاری
بیزارم از این پا و آن پا كردنت ای عشق
یا نوشدارو باش یا زخمی بزن كاری
من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد
بیگانه با آداب و تشریفات درباری
هر كس نگاهت كرد چشمش را درآوردم
شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری
آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری
چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد
باید برای چادرم حرمت نگه داری
تو میرسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری كه از من چشم برداری
#فاطمه_سلیمان_پور
@golchine_sher