به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوسها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را
اگر این بار رو در رو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آسمانِ بغضدارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امیدی که شاید بگذری از کوچهام یک شب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را
#میلاد_حبیبی
@golchine_sher
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوسها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را
اگر این بار رو در رو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آسمانِ بغضدارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امیدی که شاید بگذری از کوچهام یک شب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را
#میلاد_حبیبی
@golchine_sher
به امیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب
به در آویختم فانوس هرشب روشن خود را
#میلاد_حبیبی
@golchine_sher
اگر این بار رو در رو شدم در آینه با خود
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
#میلاد_حبیبی
@golchine_sher
چنان با بودنش این خاک غرق نور ایمان شد
که گویی شب به دست مهربان او چراغان شد
به روی هر لب آهی بود از غم ، از ستم ،از رنج.
یکایک آه ها با هم گره خوردند..... طوفان شد
چه طوفانی که از ریشه درخت ظلم را می کَند.
چه طوفانی : که از آن کاخ شاهنشاه ویران شد
یقین کردیم ما هر قدرتی جز عشق پوشالی است
پس از آنی که سعد آباد تسلیم جماران شد
دریغ آن پیرمرد مهربان از آن زمان که رفت
تمام حرفهایش در دل تاریخ پنهان شد
یکی دنیا به کامش مزه کرد و راه دیگر رفت
یکی جا زد میان راه . برگشت و پشیمان شد.
از آن روزی که ما از آرمانهایش گذر کردیم
خمینی در میان شهر ، تنها یک خیابان شد
دریغ آن پیرمرد مهربان با آنهمه اوصاف
فقط یک قاب عکس ساده بر میز مدیران شد
#امام_خمینی_رحمه_الله_علیه
#میلاد_حبیبی
@golchine_sher