این روزها مانند بغضی در گلو، بندم
باور کنید این روزها با جبر میخندم
صد بار پشتِ خندههای خویش میگریم
اما نمیفهمد کسی، از بس هنرمندم
هر قدر بالا میروم با تکههای جان
پایین نمیآید از آن بالا خداوندم
من عهد بستم با خودم، با دستهای خود
مالِ خودم باشد فقط، قبری اگر کندم...
این روزگارِ لعنتی از کودکیهایم
با درد و غمهای فراوان داده پیوندم
جز تو کسی از دردهای من نمیفهمد
پیش آ، برای من بنال ای شعر؛ فرزندم!
غمهای من!دوریِ او!شبگریهها!سیگار!
از آشنایی با شما بسیار خرسندم
#هارون_بهیار
@golchine_sher