ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
@golchine_sher
با ما نفسی بنشين، كان روی نكو ديدن
هم چشـم كُنَد روشـن، هم عمـر بيفزايد !
#همام_تبريزی
@golchine_sher
موقوفِ اِلتفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن
#همام_تبریزی
@golchine_sher
ما را مگو حكايت شادی كه تا به حَشر
ماييم و سينهای كه در آن ماجرای توست...
#همام_تبريزی
@golchine_sher
گویند رفیقان که برو یار دگر گیر
مشکل همه این است که چون او دگری نیست
#همام_تبریزی
@golchine_sher
ما را مگو حكايت شادی كه تا به حَشر
ماييم و سينهای كه در آن ماجرای توست...
#همام_تبريزی
@golchine_sher
گــويــنــد حـريـفـان: كــه بــرو يـارِ دگــر گيـــر
مشكل همه اينست كه چون او دگری نیست
#همام_تبریزی
@golchine_sher
ما را مگو حکایت شادی، که تا به حشر
مائیم و سینهای که در آن ماجرای توست...
#همام_تبریزی
@golchine_sher