من سردم است، حرف به خرجم نمی رود
دلگیرم از تَوالی این روزهای بد
ما قرن هاست راه به جایی نبرده ایم
اینجا که پیش قافله ها راه نابلد
چشمانمان به راه رسیدن سفید شد
آن کس که سال هاست … چرا پس نمی رسد ؟
آن کس که سال هاست چرا … آه زندگی !
دیگر نزن به بخت منِ خسته جان لگد
یک روز من پرنده شدن را گریستم
دانستم این قفس زده دیگر نمی پرد
یک روز من پرنده و حالا منم همین
مردی که روبروی تو سیگار می کشد
#پوریا_سوری
@golchine_sher
من سردم است، حرف به خرجم نمی رود
دلگیرم از توالی این روزهای بد
ما قرن هاست راه به جایی نبرده ایم
اینجا که پیش قافله ها راه نابلد
چشمانمان به راه رسیدن سفید شد
آن کس که سال هاست … چرا پس نمی رسد ؟
آن کس که سال هاست چرا … آه زندگی !
دیگر نزن به بخت منِ خسته جان لگد
یک روز من پرنده شدن را گریستم
دانستم این قفس زده دیگر نمی پرد
یک روز من پرنده و حالا منم همین
مردی که روبروی تو سیگار می کشد
#پوریا_سوری
@golchine_sher
پنجره واژه ای است زندانی، بین دیوارها اسیر شده
آنقدر مانده سینه ی ديوار، تا که غمگین و گوشه گیر شده
پنجره پوستش ترک خورده، شیشه هایش کثیف و لک خورده
ابر ! باران نبار، بی انصاف ! تا نبیند چه قدر پیر شده
پنجره گفته بود می خواهد رابط ما و آسمان باشد
سال ها بسته مانده از آن روز، بسته و خسته و حقیر شده
پنجره گفته بود از دیوار خواسته بگذرد همین یک بار
گفته با خنده در جوابش که او برای همین اجیر شده
#پوریا_سوری
@golchine_sher