مثل سرداری اسیرم، “اعتباری سوخته”
تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته
شهر بعد از جنگم و آرامشم طوفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
دردلم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بیقراری زخمهام مثل سهتاری سوخته
باختم خود را به پایت ، از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
میخواستم که سیر ببینم تورا نشد!
ای چشمِ بیقرار چه جای خجالت است
#حسین_دهلوی
@robaiiyat_takbait
دوباره مثل تو بی اختیار می گریم
و پا به پای هوای بهار می گریم
چو مادری که دلش داغ نوجوان دیده
بریده از همه، دیوانه وار می گریم
تو آرزوی قنوت نماز من شده ای
ببین! برای تو روزی سه بار می گریم
ببخش! عاشق تو رازدار خوبی نیست
میان کوچه اگر بی گدار می گریم!
به یاد خاطره ی کوله بار بسته ی
تو همیشه پشت سر هر قطار می گریم…
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این است
جان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!
جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزِبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تَر شد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
هر نالهای که عاشق بیمار میکِشد
آتش به سینههای گرفتار میکشد
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد
سنگم مزن! که شیشهی شفاف قلب من
حتی نوازشی شود، آزار میکشد
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد
یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال
چشمی که نیست، حسرت دیدار میکشد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
پیداست ماه و ابر شب تار نازک است
امشب حجاب چهرهی دلدار نازک است
سرمست مینوازی با زلف او خوشی
آهستهتر نسیم! که این تار نازک است
چون چشم بستهام به جهان، دیدهام تو را!
فهمیدهام که پردهی اسرار نازک است
میترسم از هجوم غمت بشکند؛ دریغ!
در سینهام دلیست که بسیار نازک است
چیزی نمانده است که طوفان به پا شود
بغضِ مرا ببین که چه مقدار نازک است!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لباش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم!
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سردرگم!
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم!
همیشه عطر تو بیتاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
ابر میبارید بر آیندهی دلگیر من
خنده میزد کاتب تقدیر بر تدبیر من!
اشک میآمد به استقبال ما وقت وداع
سخت میلرزید در چشمان او تصویر من
شرم اگر مانع نمیشد، بیشتر میدیدمت
بگذرند ای کاش چشمان من از تقصیر من
با سخنچینی مرا از چشم او انداختند
سادهلوحان غافلند از آه پر تأثیر من
مُصحفی هستم میان مکتب کج فهمها
هرچه میخواهند میگویند در تفسیر من
هیچ ابری موجب خاموشی خورشید نیست
روسیاه است آن که کوشیدهست در تحقیر من
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
بیشانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سرِ زانوست...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
ناگهان آتشفشان خفتهای بیدار شد
یک نظر دیدم تو را، یک عمر کارم زار شد
هیچ راهی نیست با زندان غم خو کردهام
هر دری هم باز بود, از بخت من دیوار شد
هرکسی حالِ مرا پرسید، بر حالم گریست
هر که آمد بر سرِ بالین من، بیمار شد
بعد از این با هیچ لبخندی نمیلرزد دلم
بعد دیدارِ تو ای گل! گل به چشمم خوار شد
کاش قدری بیشتر وصل تو را میخواستم
حیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
ابر میبارید بر آیندهی دلگیر من
خنده میزد کاتب تقدیر بر تدبیر من!
اشک میآمد به استقبال ما وقت وداع
سخت میلرزید در چشمان او تصویر من
شرم اگر مانع نمیشد، بیشتر میدیدمت
بگذرند ای کاش چشمان من از تقصیر من
با سخنچینی مرا از چشم او انداختند
سادهلوحان غافلند از آه پر تأثیر من
مُصحفی هستم میان مکتب کج فهمها
هرچه میخواهند میگویند در تفسیر من
هیچ ابری موجب خاموشی خورشید نیست
روسیاه است آن که کوشیدهست در تحقیر من
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
دعا نمیکنم، این روزها مرادی نیست
تو را به مهر و محبت که اعتقادی نیست!
ببخش اگر که به تو خیره میشوم گاهی…
خیال کردهام این حاجتِ زیادی نیست!
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است
شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست!
سکوت کردی و دیدی چه زخمها خوردم
سکوت معنیاش این است: انتقادی نیست!
تو شاهزادهی مغرور قصهای؛ جز من
دوای بیکسیات دست شهرزادی نیست!
به سیل گریه قسم، آبروی من رفتهست
از این به بعد به چشمانم اعتمادی نیست
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
شکسته آنچه میانِ من و تو حرمتِ ماست
نظر به آینه و سنگ کن! حکایتِ ماست
به حرفهای خوشت دلخوشیم، میبینی؟
به باد تکیه زدن نیز قابلیت ماست!
نشد ز حلقهی دیوانگان فرار کنیم
قسم به موی تو، بندی به پای همت ماست
به اوج خویش چرا غرهای چنین ای موج؟
خروش تا به کجا؟ نیستی نهایتِ ماست!
چه باک از این که شرابِ تو سهم غیر شود؟
همیشه خونِ جگر خوردهایم! عادتِ ماست!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
چشمهایم خیره در آن چشمهای روشن است
عادت آیینهها حیرت به بار آوردن است
باید از آن چشم بیاحساس میفهمیدمت
ای که با من بودنت از ترس تنها ماندن است!
خواستم با عشق پابندت کنم، اما نشد
خصلت رود خروشان، بیمحابا رفتن است
باورت هرگز نخواهد شد، ولی ای سنگدل
آنچه از دستش گریزی نیست، نفرین من است
عشق روزی آتش جان را گلستان میکند
چاره تنها با غم دنیا مدارا کردن است
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پر از خاطرهی اوست
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سر زانوست
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست
یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
هزار شِکوه به دل ماند و تا گلو نرسید
چه نامهها که نوشتم، ولی به او نرسید
خوشا به گریه، که روزِ وداع، دستانم
اگر رسید به گیسوش، بیوضو نرسید
هزار حرفِ جگرسوز بر دهانم بود
شکست بغضم و کارم به گفتگو نرسید
میانِ شهر، گریبان دریدم از غمِ خویش
رمیده بودم و عقلم به آبرو نرسید
جهان چه بزمِ خسیسانهای به پا کردهست
که عمرِ ما به سر آمد، ولی سبو نرسید
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم نیستم
فکرِ زخمی دیگرم، دنبالِ مرهم نیستم...
ظاهرم چونبید مجنوناستو باطن مثلِسرو
از تواضع سر به زیر انداختم؛ خم نیستم...
لطفِ خورشید است اگر از ماه نوری میرسد
آنچهفهمیدی غلطبود؛ آنچههستم، نیستم..!
شیشهای نازکدلم؛اما بدان ایسنگدل!
خُردشدهرکسکهمیپنداشت محکمنیستم...
جام زهرت را بیاور! من برایِ زندگی
بیشاز این چیزیکهمیبینی مصممنیستم..!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
خویش را گم کردهام بعد از تو در آوار خویش!
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو
«اشک میریزد برای گرمی بازار خویش»
آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها
دیدهام خواب تو را با دیدهی بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقاب کهنهایست
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش!
باشد ای خورشیدِ پنهان! در حجابِ خویش باش
باز هم خو میکنم با سایهی دیوار خویش...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با ارزشیم؛ گوهرِ یکدانهایم ما
مارا بخر! که اشکِ یتیمانهایم ما
با اینکه دلشکستهی سنگ ملامتیم
باز آمدیم سوی تو؛... دیوانهایم ما!
بیهوده خیرهای به افقهای دوردست
یادت نرفته است که پروانهایم ما؟!
از ما همیشه مردم کوتاهبین شهر
رنجیدهاند؛ معنی بیگانهایم ما
کوتاه بود شوکتِ این قلعهی شنی
دیر آمدی؛ ببخش که ویرانه ایم ما!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
نمانده هیچ به جز دردِ بیشمار از من
که انتقام گرفتهست روزگار از من
هرآنچه داشتهام، دادهام به خاطرِ تو
دل مرا ببر اکنون به یادگار از من
یقین که آینهام لایق نگاه تو نیست
مگر که اشک بشوید کمی غبار از من
پس از تو ناخوشم ای باغبان! بیا و ببین
که برگ برگ جدا میشود بهار از من
امید بسته به دیدار تازهی من و تو
نمیگریزد اگر جان بیقرار از من
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی آقای حسین دهلوی در دیدار جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب با رهبر انقلاب در شب میلاد امام حسن مجتبی علیهالسلام
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
آتش زدی به جان و دل بیقرار من
آیا دلت نسوخت به حال نزار من؟
گاهی رقیبِ سنگدلم را نظاره کن
با سنگ او مگر بشناسی عیارِ من
چون فرش پیشِ پای تو بودم تمامِ عمر
چشمت ولی نخورد به نقش و نگارِ من
#حسین_دهلوی
@golchine_sher