با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
هر نالهای که عاشق بیمار میکشد
آتش به سینههای گرفتار میکشد
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد
سنگم مزن! که شیشهی شفاف قلب من
حتی نوازشی شود، آزار میکشد
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد
یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال
چشمی که نیست، حسرت دیدار میکشد
#حسین_دهلوی
#عضوکانال
@golchine_sher
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم!
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سردرگم!
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم!
همیشه عطر تو بیتاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لباش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
ابر میبارید بر آیندهی دلگیر من
خنده میزد کاتب تقدیر بر تدبیر من!
اشک میآمد به استقبال ما وقت وداع
سخت میلرزید در چشمان او تصویر من
شرم اگر مانع نمیشد، بیشتر میدیدمت
بگذرند ای کاش چشمان من از تقصیر من
با سخنچینی مرا از چشم او انداختند
سادهلوحان غافلند از آه پر تأثیر من
مُصحفی هستم میان مکتب کج فهمها
هرچه میخواهند میگویند در تفسیر من
هیچ ابری موجب خاموشی خورشید نیست
روسیاه است آن که کوشیدهست در تحقیر من
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این است
جان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!
چون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
شکسته آنچه میانِ من و تو حرمتِ ماست
نظر به آینه و سنگ کن! حکایتِ ماست
به حرفهای خوشت دلخوشیم، میبینی؟
به باد تکیه زدن نیز قابلیت ماست!
نشد ز حلقهی دیوانگان فرار کنیم
قسم به موی تو، بندی به پای همت ماست
به اوج خویش چرا غرهای چنین ای موج؟
خروش تا به کجا؟ نیستی نهایتِ ماست!
چه باک از این که شرابِ تو سهم غیر شود؟
همیشه خونِ جگر خوردهایم! عادتِ ماست!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
قطرهای بیتابم، از دریا جدا افتادهام
مصرعی هستم که از شعر تو جا افتادهام
پیش از اینها قسمتی از سرنوشتت بودهام
برگی از این دفترم؛ اما جدا افتادهام
دامن افشاندی، رها کردی مرا؛ همچون غبار
بس که حیرانم نمیدانم کجا افتادهام
مثل آن اشکی که روز وصل از چشمم چکید
خود نمیدانم که از چشمت چرا افتادهام
چیست تکلیفم؟ نه میمیرم، نه میآیی... دریغ
در مسیر جادهای بیانتها افتادهام
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
بندهی جام زر و ساق بلورین نیستم
دست بر دامان این دنیای مسکین نیستم
همدم هرکس شدم، رنجید و کامش تلخ شد
من شرابم، از نخستین جرعه شیرین نیستم
وصلهای ناجورم و خوارم، ولی طردم مکن
من هم از باغ تواَم، هرچند رنگین نیستم
میروی با غیر و من با گریه میگویم «به خیر»!
خاطرت آسوده باشد؛ اهل نفرین نیستم
عاقبت با مرگ دیدارت میسر میشود
آخرِ این قصه شیرین است؛ بدبین نیستم
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این است
جان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!
جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پر از خاطرهی اوست
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سر زانوست
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست
یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
غنچهای لببستهام، برچیده دامن در بغل
دور از آسیب خزان دارم گلستان در بغل
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
هیچکس باور ندارد عشق را، تکلیف چیست؟
باید از این کفر بگریزیم، ایمان در بغل
جز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغضِ بیتابیست «توفان در بغل»
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در بغل...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
هر نالهای که عاشق بیمار میکشد
آتش به سینههای گرفتار میکشد
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد
سنگم مزن! که شیشهی شفاف قلب من
حتی نوازشی شود، آزار میکشد
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد
یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال
چشمی که نیست، حسرت دیدار میکشد
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
پیداست ماه و ابر شب تار نازک است
امشب حجاب چهرهی دلدار نازک است
سرمست مینوازی با زلف او خوشی
آهستهتر نسیم! که این تار نازک است
چون چشم بستهام به جهان، دیدهام تو را!
فهمیدهام که پردهی اسرار نازک است
میترسم از هجوم غمت بشکند؛ دریغ!
در سینهام دلیست که بسیار نازک است
چیزی نمانده است که طوفان به پا شود
بغضِ مرا ببین که چه مقدار نازک است!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
زندگی مجموعهای از رنج و حسرتهای ماست
آه از این دنیا که لبریز از شکایتهای ماست
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا میزدیم
این که تنهاییم، تاوان خجالتهای ماست
از خدا میخواستم جام شراب عشق را
این خمار غصه تاثیر عبادتهای ماست!
از دویدنهای ما این چرخ، چرخیدن گرفت
آه، بازار زمین گرم از مصیبتهای ماست!
بیقراریهای من؛ حاضرجوابیهای دوست
شعرهای خواجه سرشار از حکایتهای ماست!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لباش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
وقتی که چنین دست به دامان شرابم
پیداست که چشمان تو کردهست خرابم
از شمع وجودم چه به جا مانده به جز اشک؟
هم معنی بیهودگیام، نقش بر آبم !
هر چند شبیهیم، دریغا که به هر حال
تو چشمهی جوشانی و من موج سرابم
سوگند به یکتایی چشمان تو ای دوست
یک عمر نیامد احدی جز تو به خوابم
بین من و دریا، نفسی بیش نماندهست
افسوس که هرگز نشکستهست حبابم
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
برای چیست که از رفتن تو دلنگرانم؟
مگر چقدر قرار است بیتو زنده بمانم
شکایتی اگر از عشق دارم، از سر خامیست
بهلطف خویش خطای مرا ببخش، جوانم
خزان سوختهام پُر شد از شکوه شکوفه
هزارشکر که پای تو باز شد به جهانم
بهقول اهل سخن شاعری زبانزدم اما
همیشه پیش تو لکنت گرفتهاست زبانم
اگرچه پیش تو ماندن تمام حاجت من بود
ولی اراده کنی، بسته میشود چمدانم
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم!
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سردرگم!
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم!
همیشه عطر تو بیتاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
با ارزشیم؛ گوهرِ یکدانهایم ما
مارا بخر! که اشکِ یتیمانهایم ما
با اینکه دلشکستهی سنگ ملامتیم
باز آمدیم سوی تو؛... دیوانهایم ما!
بیهوده خیرهای به افقهای دوردست
یادت نرفته است که پروانهایم ما؟!
از ما همیشه مردم کوتاهبین شهر
رنجیدهاند؛ معنی بیگانهایم ما
کوتاه بود شوکتِ این قلعهی شنی
دیر آمدی؛ ببخش که ویرانه ایم ما!
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
نوید فتح
نوید فتح میآید، نوای لشکر ماست
صدا، صدای رجز خواندن برادر ماست
همیشه آن که ز جور یزیدیان زمان
دهان به شکوه گشودهست، زخم پیکر ماست
بگو به دشمن ما، مرزها شکسته شدهست
بگو که حرمت اسلام مرز کشور ماست
کدام اختر اقبال؟! فکر پوچ مکن
که این ستارۀ تابنده، برق خنجر ماست
شکسته هیمنۀ آهنین گنبد خصم
چرا که سایۀ پروردگار بر سر ماست
به دشمنان برسان عمرشان سر آمده است
نه اینکه شعر بگوییم! حرف رهبر ماست
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیدهتر از پیرمردهاست
قلبی شکسته، قامت خسته: تمام من
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher