eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.9هزار ویدیو
157 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿_______________________________ داستان عاشقانه دختری با یک گل سرخ "جان بلانکارد" از روی نیمکت برخاست؛ لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت. دختری با یک گل سرخ...! از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته ی کلمات کتاب ... بلکه شیفته ی یادداشتهایی با مداد، که در حاشیه ی صفحات آن به چشم می‌خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد: "دوشیزه هالیس می نل" با اندکی جست و جو و صرف وقت توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. "جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یکسال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاکِ قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد. جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت "میس هالیس" روبه رو شد. به نظر هالیس اگر "جان" قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. ولی سرانجام روز بازگشت "جان " فرا رسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند: ۷ بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک. هالیس نوشته بود: " تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت ." بنابراین راس ساعت ۷ بعد از ظهر "جان" به دنبال دختری میگشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود. ادامه ی ماجرا را از زبان خود "جان" بشنوید: زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا، کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود. چشمان آبی رنگش به رنگ آبی دریا بود و در لباس صورتی روشنش به شکوفه های بهاری می مانست که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزدیک شدم. لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت: "ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟" بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم و در این حال "میس هالیس" را دیدم. تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا 50 ساله ...! با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود و مُچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر صورتی پوش از من دور میشد و من احساس کردم که بر سر یک دو راهی قرارگرفته ام. از طرفی شوق و تمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر صورتی پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعیِ کلمه مسحور کرده بود؛ به ماندن دعوتم می کرد. او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید. و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم. با کتاب جلد چرمی آبی رنگی که در دست داشتم و در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد جلو رفتم. از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود. اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود. دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم. به نشانه ی احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم. من "جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید. از ملاقات شما بسیار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره ی آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم!! ولی آن خانم جوان که لباس صورتی به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت؛ از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست. او گفت که این فقط یک امتحان است! 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
🌿🌿🌿_______________________________ متاسفم که توی فرهنگی بزرگ شدم که مردمش تصور می‌کنند با اندوه به خدا نزدیک‌ترند! ‌‌‌‌‌
‏هر احمقی میتونه بهت بگه دوست داره! ‏ولی‌آدم‌های محدودی میتونن بهت ‏ثابت کنن که دوستت دارند.
هدف مهمِ شما در زندگی بايد رسيدن به خوش‌بختی و آرامش باشد و اين نيز ممكن نخواهد شد مگر اينكه ترس،، شک و افكار منفی را از صحنه زندگيتان حذف كنيد... شاد و مثبت اندیش باشیم ‌𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟" و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..." نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی. نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها... که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنظرم یکی از زیباترین خونه‌های قاجاری باقی مونده در ایران همین خونه هست که در تبریز است 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
هر روز شاد،خوشحال و سرحال به خودت بگو امروز روزِ منه، روزِ موفقیت های تازه. میبینی که معجزه میکنه روزتون همراه با آرامش...🌸 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
زندگی و زمان، معلم های شگفت انگیزی هستند. زندگی به ما می آموزد از زمان درست استفاده کنیم . و زمان به ما، ارزش زندگی کردن را می آموزد.
هر گاه زنی به تو پناه آورد برای او بمیر. زیرا یک زن, هرگز به مردی پناه نمی‌برد؛ مگر آن‌که نزد او از بزرگترینِ مردان باشد. ‌╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    @golchintap ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
۵ راه‌ براي ‌افزايش‌ آرامش‌ ذهني : ۱- موزيك آرام گوش كن🎶 ۲- با آرامش‌ در يك مكان سرسبز قدم بزن🌱 ۳- تا حد امكان كمتر در درگيري و تنش باش✨ ٤- بيشتر‌ كتاب بخون📚 ۵- بيشتر‌ ديگران رو ببخش🌊 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔زنگ تفریح با دیدنش مو به تن آدم سیخ میشه 😰 عجب دل و جرأتی داره 😳 حتما ببینید!! 🤦🏻‍♂ 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
❣(سه) ساعت در ماه مبارک رمضان وجود دارد که خیلی گرانبهاست،پس اگر تو بر آن ها محافظت کنی نهایتا این سه ساعت تا آخر ماه مبارک رمضان میشود (نود) ساعت!!!* ❣ که این سه ساعت عبارتند از: ۱:ساعت افطار، افطاری را زود حاضر کن و وقتی برای دعا بزار.چون برای روزه دار دعایی هست که مردود نمیشود پس برای خودت و عزیزانت و مردگان دعا کن ۲:ساعت دوم آخر شب است پس با خداوند خلوت کن که خداوند صدا میزند آیا درخواست کننده ای هست اجابتش کنم آیا استغفار کننده ای هست ببخشمش پس در آن زیاد استغفار کن ۳:واما ساعت سوم نشستن تو بعد نماز صبح در جایگاه نمازت تا وقت اشراق. این نود ساعت است پس بر بقیه اوقات مداومت کن بر ذکر و دوری ازغیبت....نماز های فرض و نافله را بجا بیار که فقط سی روز است و به سرعت میگذرد. ❣سه دعا در سجودتان فراموش نشود 1- اللهم إنی أسألك حسن الخاتمة 2)اللهم ارزقني توبة نصوحه قبل الموت 3)اللهم يا مقلب القلوب ثبّت قلبي علي دينك ❣اگر خواستى اين متن را منتشر كنى نيت خير كنيد تا شايد خداوند متعال بدین وسيله بلاياىهای دنيای و آخرت را از خودتتون خانواده و مملکت ایران و جهان اسلام و مقاومت دور بگرداند. ان شاءالله 🌼🌼🌼✌️😍 هدیه کنید به همه دوستان و آشنایان با ذکر ۳صلوات برحضرت محمد وال محمد وعجل فرجهم اللهم اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌺🌺🌺✌️ اللهم أرزقنی شفاعت امام الحسین و حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام 🤲😭 التماس دعا ویژه برای سلامتی و ظهور آقا مون حضرت مهدی صاحب عصر عجل‌الله‌تعالے‌فرجه 🌼🌼🌼💥🌼🌼🌼💥🌼🌼🌼💥🌼🌼🌼 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
سلام، عزیزان همراه، شب خوش 🔸بعضی دعاها عجیب به دل می شینه: ⬅️ خداوندا: نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی … میان این دو گم شده ام هم خودم و هم تو را آزار می دهم هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ... 🙏امین یارب العالمین🙏
💫 روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قویتر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را می‏ آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قویترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی را شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا