📝
حسادت یه خصلتِ خیلی بدیه،
اینجوری ام نیست که خودت متوجه بشی که حسود هستی ، یا به کسی حسادت میکنی یانه.
ادمها تو موقعیت های مختلف همیشه ری اکشن های متفاوتی رو از خودشون بروز میدن،
اما همین که نمیتونی پیشرفت کسی رو ببینی،
به یه پله بالا بودن دیگران نسبت به خودت گارد داشته باشی،
همینکه جواب تغییرات زندگیِ دیگران به خوب شدن رو ،
سربالا و با بیتفاوتی میدی.
همین که فکر میکنی همه دارن ازت جلو میزنن و تو در حال درجا زدنی.
پس ناخواسته کمر به تخریبشون میبندی،
همین که کمکی از دستت برمیاد،
میتونی اما دریغش میکنی ...
همین که از اتفاقهای مثبتِ دیگران یه نقاب به صورت میزنی و خوشحال میشی اما تهِ قلبت دل آشوبه میگیری و گاها شبها تا دیروقت بهشون فکر میکنی و سهوا رفتار و حرفهایی ناخواسته انجام میدی که باعث دلگیری میشه.
بذار اینجوری برات بگم این خصلت در وحودت ریشه داره و توی پذیرش این خصلت امتناع میکنی.
حسادت و رها کن رفیق....
بذارش یه جا و تا میتونی ازش دور شو.
چون تو ادمی هستی که همه زندگیت رو برمبنای انتخاب و تصمیم دیگران میچینی و فکر میکنی هیچ چیزی برای ارائه دادنِ خودت نداری.
چشمهاتو ببند و وقتی باز کردی فقط مسیر زندگیِ خودت رو ببین.
👤#فرگل_مشتاقی
📝
برای زن بودن زیادی قویبودیم،
زیادی محکم و نشکن به چشم اومدیم.
زیادی به دیگران نشون دادیم انقدر جسور و شجاع و بی پرواییم که از هیچ چیزی نمیترسیم.
برای زن بودن زیادی روی عشق و محبتی که بی چشم داشت نثار دیگران میکردیم و حتی یک دونه ش رو پس نمیگرفتیم حساب کرده بودیم.
زیادی دنیا رو دستِ کم گرفتیم و هر بار که با شلاق به تن و روحمون میزد و زمین میخوردیم لبخندی میزدیم و از زمین بلند میشدیم و جسورانه در حالی که از درد به خودمون میپیچیدیم میگفتیم:
اصلا هم درد نداشت.
ما زیادی دردهامون رو دست کم گرفتیم
تا اینکه روزیروزگاری درخفا و تنهایی جلوی آینه ایستادیم و از تَرکهایی که برداشته بودیم و چشمهایی که هرآن در حال طوفان و روحی که هرلحظه در حال متلاشی شدن بود ترسیدیم و یک قدم به عقب برگشتیم تا نفس تازه کنیم و اینبار قدمِ بلندتری برداریم تا نشون بدیم اون بالی که به رویاها میدیم رو خودمون میسازیم.
👤#فرگل_مشتاقی
📝
یکی از بهترین اتفاقاتی که میتونه برای یک آدم تو کلِ روزهای زندگیش بیفته،
دست کشیدن از آدمیه که میدونستی دوست داشتنش ریشه هاتو خشک میکنه و همیشه خودت رو پیشِ خودت زیر سوال میبره.
دل کندن از کسی که قدرِ بودنت رو نمیدونست.
تورو نمیدید،
تورو نمیخوند،
تورو بلد نبود و هیچی ازت نمیدونست.
دلتنگی و بیقراری نکردن و برگشتن به روتین اصلیِ زندگیت،
به شخصی که قبل از دوست داشتنش بودی.
به روزهایی که قلب و روحت آزاد و رها بود و تنها دغدغهت پیشرفت و بالا رفتن از پله هایی بود که حتی دیدنش هم نفسهاتو بند میآورد.
نه به چشم اومدنِ کسی که دوست داشتنت رو نه تنها دوست نداشت بلکه بودن و موندنت هم هیچوقت هیچ دردی رو ازش درمان نمیکرد.
اونجاست که به خودت میگی:
«آخیش بلاخره قلبم از این همه غم و دلتنگی آزاد شد»
👤#فرگل_مشتاقی