eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
29.4هزار ویدیو
163 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤
📝 دوتا از پرونده های موکل به نتیجه رسیده است، سومی را هم رفته ام دادگاه، پرونده را خوانده ام و دیده ام قاضی قرار کارشناسی صادر کرده است. این یعنی احتمالا رای می گیرم. چرا پس خوشحال نیستم؟ شاید چون گذراست! در سی و هشت سالگی تجربه عمیقم از زندگی آن است که شادی و غم این جهان، ثبات ندارد. آدم تا می آید یک دل سیر، بخندد، کامش تلخ می شود و از آن طرف، خیلی وقتها، برای خیلی چیزها که عمرش را می گذارد و با تمام وجود عزاداری می کند، بعد از چند وقت، وسط یک قهقه ی سرمستانه، می بیند که این خود اوست که فکر می کرده دوام نمی آورد و شگفتا که زنده است و آن غصه، اصلا یادش نمی آید. شب را نخوابیده ام و دادخواست موکل دیگر را نوشته ام و حالا بی حوصله ای که برای رانندگی باشد، نشسته ام توی اسنپ و بی خیال آنکه میخواستم وقت رسیدن تا شرکت را مغتنم بدانم و از سامانه آرای قضایی، سابقه رسیدگی به یک موضوع حقوقی را و رویه را در بیاورم، گوگل را سرچ می کنم که به من ایده بازی های جدید با بچه بدهد و فکر می کنم آدمیزاد چقدر توی زندگی مسئولیت دارد و چقدر بعضی وقتها، بعضی کارهایی که دوست دارد بکند، با هم در تعارض قرار می گیرند و مدام باید انتخاب بکند و انتخاب بکند و انتخاب بکند. بعد آخرش از دور که می ایستد و نگاه می کند، می بیند دور خودش می چرخیده، همه اختیارات در دایره بزرگتری که جبر بوده، خلاصه می شده و فکر می کرده که کاره ای است. سرم را بالا می آورم. به مقصد رسیده ام. پیاده می شوم. با فکرهای توی سرم که اصلا مقصد اصلی و واقعی کجاست و من کجای راه رفته و نرفته ام و می رسم یا نمی رسم . آسانسور می رود بالا. شعر قیصر توی سرم می چرخد: " موجیم و وصل ما از خود بریدن است. ساحل، بهانه ای است، رفتن رسیدن است ... " ... 👤
📝 نشسته ام پشت در شعبه دادگاه. یک ساعت از وقت رسیدگی گذشته و قاضی اصلا هنوز نیامده، که رسیدگی ها شروع بشوند. می دانستم. قبلا هم توی این شعبه پرونده داشته ام. نشسته ام به صبوری، که "جز این چاره ندارم". می نویسم چاره و فکرم می رود به اینکه این چهار حرف ساده چه کلمه حیاتی و مهمی را می‌سازند. آدم، بی چاره، سردرگم است و سردرگمی، عمر آدم را می کاهد، چاره خوب است. چاره نجات دهنده است. یک نفر توی دفتر شعبه کناری صدایش را می برد بالا، آن نفر دیگر _ که قرار است کار این یکی را انجام بدهد و نمی دهد، _ هم صدایش را می برد بالا. همه می روند کنار در شعبه و نگاه می کنند. من نشسته ام و دارم می نویسم. سرم را هم بالا نمی برم. عادت کرده ام انگار‌. توی این سال های آمدن و رفتن توی دادگاه ها، بی تابی و سردرگمی مردمان طفلک را زیاد دیده ام و هربار با خودم گفته ام کاش چاره ها، مثل بسته های توری آجیل مشکل گشا، توی یک سبد دسته دار، چیده شده بودند و کسی سبد را دست من می داد تا یکی یکی به این مراجعین بی نوا بدهم، گره از کارشان گشاده شود، جان بگیرند و بروند دنبال ادامه زندگی‌شان. سبد دست من نیست. چاره های مشکل گشا هم ... به ناتوانی دستانم فکر می کنم. 👤
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤