eitaa logo
مجله ادبی گلستان برنا
95 دنبال‌کننده
77 عکس
36 ویدیو
5 فایل
مجله ادبی گلستان برنا مجله ای به همت و مدیریت نوجوانان دبیرستان کارآفرین برنا ادمین کانال : @Admin_Etea کانال آپارات: https://www.aparat.com/golestan_borna آدرس جیمیل: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">golestanborna@gmail.com مارا به دوستان و آشنایان معرفی کنید...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺به نام خدا🔺 🔸 سخن آغازین 🔸 ✍️ مسعود شیخ حسینی از بچگی هر موقع کاری را می خواستم شروع کنم باید از شنبه شروع می کردم ، اگر تصمیم مهم تری بود می گذاشتم برای شروع ماه و اول سال هم که کلا باید یک زندگی جدید را آغاز می کردم! انگار مسئولی بودم که هر شنبه باید روبان افتتاح پروژه ای را می چیدم . پروژه های بزرگتر ، روبان های بزرگتر و روزهای بزرگتر. حالا از بین این 1456 شنبه ی عمرم، هیچ کدام از شنبه ها را به خاطر ندارم اما هزار شنبه ی دیگر قرار است برسد تا کارهای مهم را شروع کنم. هزار کتاب است که از شنبه قرار است شروع کنم بخوانم . شنبه ای قرار است برسد که کمتر بخوابم و .... امروز اما چهارشنبه است. 25 اسفند 1400. با هر منطقی روزی نیست که بخواهم کاری را شروع کنم . هم آخر هفته است ، هم دو روز مانده به نیمه شعبان و هم آخر سال . توی اخبار نمی بینید مسئولی قیچی به دست ، دو طرف گل روی روبان قرمز را بچیند و گل را بگذارد روی سینی. اما من می خواهم این کار را بکنم . شاید همین که منتظر روز خاص نمانم این روز را روز خاص کند! برای شروع این کار، در این موقع دلیل دیگری هم دارم . این بار قرار نیست من شروع کنم. این بار تنها نیستم. درست است که الان که این پست را می گذارم آن بالای صفحه جلوی تعداد اعضا عدد 1 را نوشته ، اما بعید است وقتی شما این متن را می خوانید هنوز 1 مانده باشد ( اگر هنوز تعداد 1 بود نخندید و عضو کانال شوید که من ضایع نشوم ) همراهان من در این کار ، نوجوانانی هستند پر انرژی و خلاق و زیرک . نوجوانان پایه هفتم دبیرستان کارآفرین برنا. کسانی که به توانایی تک تک شان باور دارم. ببخشید اصلاح می کنم. آن ها ، همراه من نیستند.من همراه آن ها هستم. قصدم بازی با کلمات و ساخت جمله پند آمیز نیست. می خواهم بگویم من همانی هستم که فقط روبان را می چیند . اصل کار با دیگران است. دیگرانی که به زودی با آن ها آشنا می شوید. پس با ما همراه شوید تا آن ها را بشناسید. 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
🔺به نام خدا🔺 🔸سخن سردبیر ضعیف حقیر🔸 ✍️ پرهام زمانی قسمتی از متن : "سخنم را میخواهم با اعتراض های حق به جانب همیشگی ام شروع کنم. ما شش سال درس خواندیم بماند.6 ماه دیگرم رویش درس خواندیم آن هم بماند . ولی در کدام تجربه ای اندوختیم؟.شاید در بعضی از پروژه های گروهی قصد این کار را داشتند ولی... این هم بماند. ولی...." 🕰زمان انتشار : پنج شنبه 26 اسفند ساعت 8 شب 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
مجله ادبی گلستان برنا
🔺به نام خدا🔺 🔸سخن سردبیر ضعیف حقیر🔸 ✍️ پرهام زمانی قسمتی از متن : "سخنم را میخواهم با اعتراض های ح
🔺به نام خدا🔺 🔸سخن سردبیر ضعیف حقیر🔸 ✍️ پرهام زمانی سخنم را میخواهم با اعتراض های حق به جانب همیشگی ام شروع کنم. ما شش سال درس خواندیم بماند.6 ماه دیگرم رویش درس خواندیم آن هم بماند .ولی در کدام تجربه ای اندوختیم؟.شاید در بعضی از پروژه های گروهی قصد این کار را داشتند ولی... این هم بماند. ولی نشریه گلستان برنا(که کمی در اخر در باره اسمش هم حرف دارم)که به همت اقا شیخ حسینی معلم عزیز که در حق همه ما برادری کردند در چند روز مانده به میلاد منجی عالم بشریت و چند روز بیشتر به عید نوروز آغاز به کار کرد. این قطعا و به لطف خدا تجربه ای بی بدیل برای همه دست اندر کاران نوجوان خواهد بود که بتوانند توشه ای از تجربه جدا از کار های گروهی مدرسه بیندوزند. بنده به عنوان سردبیر نشریه خاک پای شما دست اندر کاران پرتلاش هستم(آخه شما که میدانید نظر شخصی ام چیز دیگریست پس این را جدی نگیرید) و تلاش میکنم در محیطی دوستانه و ارام و دور از جنجال های همیشگی ام کنار هم بتن مسلحی باشم برای پایه و اساس نشریه برنا و هیچ زمین لرزه نتواند مارا از هم جدا سازد.(پس ارزو دارم بتوانید با اخلاق به غایت بی حوصله من کنار بیاید) پس نشریه گلستان برنا حتما با سردبیر بی حوصله اش و دست اندر کارانی که ساز مخالف بزنند و موانعی زیاد که... بماند ان شا الله توشه راهی برای ادامه راه دوستان باشد. به عنوان شخصی که دارد رد میشود و تابلو نشریه را میبیند نظری هم درباره نام نشریه بدهم. به نظر گلستان برنا اسم مناسبی است اما برای نشریه ای که همه در ان گل باشند و از گل به هم بالاتر نگویند. ولی من به عنوان سردبیر میگویم که در نشریه ما جای این رمانتیک بازی ها نیست و باید برای تولید یک محتوا تلاش کنید.بجنگید.خون به پا کنید و در اخر با چنگ و دندان محتوایی تولید کنید که مورد قبول قرار گیرد پس کسی در این نشریه گل نیست و همه برای اینکه حق شان خورده نشود مثل خرزهره باشند. پس به نظرم این اسم مناسبی برا نشریه ما نبود و به درد یک نشریه ای که چند پیرمرد آرام و بی آزار که باهم با احترام رفتار میکنند و چهارشنبه ها جمع میشوند گلستان سعدی میخوانند میخورد. و فقط خداست که در این دنیا همه چیز میگرداند.ما چه کاره ایم.شاید صلاحی در این اسم باشد. خب مثل بقیه نطق کردن هایم سرتان درد گرفت پس زحمت را کم کنم. والسلام. عزت زیاد!🌹🙋🏼‍♂️ پرهام زمانی از نشریه گلستان برنا 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
🔸کی می‌آیی؟ سوار خورشید به دست! 🔸که ماه به انتظارت از نیمه شکست 🔸گفتند که روز جمعه خواهی آمد 🔸این‌جا هر هفت‌روزِ هفته جمعه‌ست میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت مبارک باد 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
25.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ سبز آبی 🎙 شعر خوانی سیدحمیدرضا برقعی 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
✍️ سید محمدهادی نبوی 🔸🔸🔸 «سلام به همه خواننده های این متن. اول از همه می خواهم از شما تشکر کنم که برای این متن وقت می گذارید و می خوانید . دوم می خواهم از آقای شیخ حسینی ، شروع کننده و تهیه کننده این نشریه تشکر کنم. و سوم از تمام دست اندر کاران این نشریه . و در آخر از تمام اعضا و دنبال کنندگان این نشریه تشکر و قدردانی می کنم. انشاءالله تا آخر شما برایمان بمانید و در آینده ای نه چندان دور به تکامل نشریه صدم بپردازیم.تا آخر کمکمان کنید و برایمان بمانید. با آرزوی موفقیت،بدرود.» 🔸🔸🔸 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
🔺به نام خدا🔺 🔸آسمان شب محله ما🔸 ✍️ محمد سبحان کریمی قسمتی از متن : «.... برای همین فرصت را از دست ندادم و شروع به گشت و گذار کردم. کمی جلوتر که رفتم یک چیزی شبیه ماشین قدیمی دیدم که تایرهایش پنچر و بدنه و بتونه شده و صندلی‌های رنگ و رو رفته داشت. سوار شدم کمی که جلوتر رفتم دیدم صدای جیغ و داد می آید و ....» 🕰زمان انتشار : شنبه 28 اسفند ساعت 8 شب 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
🔸 به نام خدا 🔸 💠آسمان شب محله ی ما💠 ✍ محمد سبحان کریمی سلام ! اسم من علی است . آسمان شب محله ما بسیار زیبا است. در آسمان شب محله ما ستاره های بسیاری وجود دارد که از نظر من یکی از آنها خیلی براق است. شاید در آنجا موجوداتی زیادی وجود دارد. در این فکرها بودم که مادرم صدایم کرد و گفت‌‌‌‌: برو بخواب از روی مبلی که پارچه های سبز داشت و چوب چوب هایی طلایی بلند شدم و از راه پله بالا رفتم و به در آبی رنگ اتاقم رسیدم در را باز کردم. در با صدای ییییی باز شد رفتم روی تخت سبز رنگ فنری ام خوابیدم کنار تخت میز تحریرم بود و روی آن چراغ شب خواب، لامپ اتاق را خاموش کردم و لامپ شب خواب زرد رنگ را روشن کردم. کم کم داشت خوابم می‌برد. که خودم را در یک جای خیلی عجیبی دیدم. کره زمین از نظرم خیلی کوچک به نظر می‌رسید و وقتی قدم زدم فهمیدم که در همان ستاره هستم که فکر می‌کردم در آن موجودات زنده وجود دارد. برای همین فرصت را از دست ندادم و شروع به گشت و گذار کردم. کمی جلوتر که رفتم یک چیزی شبیه ماشین قدیمی دیدم که تایرهایش پنچر و بدنه و بتونه شده و صندلی‌های رنگ و رو رفته داشت. سوار شدم کمی که جلوتر رفتم دیدم صدای جیغ و داد می آید یک لحظه تنم لرزید گوش هایم را تیز کردم و شنیدم کسی به زبان فارسی میگوید سلام ( علی ) ، اسم من را از کجا میدانست؟ از ماشین پیاده شدم. و به سمت مدرسه رفتم. داشت خشکم میزد. رفتم و در نارنجی و طوسی مدرسه ی برنامه که همان مدرسه ای بود که در آن درس میخواندم را باز کردم و وارد شدم . چیزی دیدم که تنم یخ کرد. خودم را دیدم ! گفتم حتما همه اش خواب است. چند تا سیلی در صورت خود زدم که شاید بیدار شوم ولی فایده نداشت . یکی از بچه ها که اسمش عارف بود که آن را میشناختم چون همکلاسی ام بود. آن را دیدم و بعد از چند دقیقه همه ی هم کلاسی هایم آمدند . نه کمتر و نه بیشتر ، ناگهان یکی از بچه ها گفت علی چرا تو دو تا شدی؟! یکی از بچه ها که در دنیای موازی زیاد مطالعه داشت ، نزدیک شد و گفت : وای ! باورم نمیشود من همیشه میگفتم دنیای موازی وجود دارد ولی شما ها مرا مسخره میکردید حالا میبینید علی دوم از دنیای موازی آمده . همه خشکشان زده بود . و ادامه داد تنها راه برای برگشت علی دوم این است که هر دو علی دستشان را روی پیشانی هم بگذارند تا علی دوم به خانه برود یا... من (علی) گفتم: یا چی؟ او گفت راستش امکان دارد از بین بروی ولی چاره ای نداریم. وگرنه هر دو بعد از چند دقیقه از بین میروید. این کار را کردیم و دستم را روی پیشانی کپی خودم گذاشتم و کپی خودم دستش را روی پیشانی من گذاشت و چشهایمان را بستیم . احساس سردی روی پیشانی ام کردم و ناگهان بیدار شدم و دیدم مادرم دستش روی صورتم است و می‌گوید مسواک نزدی! 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌
44.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑به نام خدا🛑 سلام خدمت همه ی اعضای محترم کانال . محمدهادی رفیعی هستم . قرار است به عنوان نویسنده ، گوینده و طراح در این کانال فعالیت داشته باشم . امیدوارم بتوانیم در کنار هم لحظات خوب و شیرینی را سپری کنیم .🌹 📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌 📌@golestan_borna 📌