متاع خویش
از حافظ
صالح و طالح، متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید؟
بلبل عاشق، تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
طالح: بدکار.
متاع: کالا، در این جا مجازاً عمل.
شاخ نبات حافظ، ص ۵۳۶.
#متاع
#حافظ
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
یاران
از فرخی یزدی
آسوده درین دیرِ کهن، نیست کسی
بی درد و غم و رنج و مِحَن، نیست کسی
یاران، شُرکایِ موقع منفعتند
هنگام ضرر، شریک من نیست کسی
گوشهی تماشا، ص ۱۰۷.
#یاران
#فرخییزدی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
بهار
از خسرو احتشامی هونهگانی
جام در جام است از خندانیِ گل، باغ و دشت
این همه، پیمانهی لعلی بُوَد نوش بهار
بک سحر بوییده در گلشن دهان غنچه را
تا قیامت کولی باد است مدهوش بهار
یاقوت و انارستان، ص ۴۷.
#بهار
#احتشامیهونهگانی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
یک رباعی از بیدل دهلوی
ما را نه زری است، نی نثار سیمی
جز تحفهی عجزِ بندگی، تقدیمی
چون شاخ گلی که خم شود پیش نسیم
از دوست سلامی و ز ما تسلیمی
مُرَقَّع صدرنگ، محمدکاظم کاظمی، ص ۹۶.
#تحفهیبندگی
#بیدلدهلوی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
خندهی سَحَر
از یدالله بهزاد کرمانشاهی
هرچند راز دل ز حریفان نهفتهایم
با هر که گفتهایم سخن، راست گفتهایم
تا هر دلی ز شادی ما بهرهای بَرَد
چون خندهی سحر، ز افقها شکُفتهایم
خلوت انس، مشفق کاشانی و رضا اسماعیلی، ص ۱۱۹.
#خندهیسحر
#یداللهبهزادکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
لبخند سحرخیزان
از فریدون مشیری
باران همه شب، سرشک غم، ریزان است
شب، مضطرب از وایِ شبآویزان است
چیزی به سحر نمانده، برخیز که صبح
در مَطلَعِ لبخند سحرخیزان است
گوشهی تماشا، ص ۸۳.
#لبخندسحرخیزان
#فریدونمشیری
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
باب رحمت
از خوشدل تهرانی
از درِ خود، هر که حاجتمند را رد میکند
باب رحمت را به روی خویشتن، سد میکند
مشاعره، خرمی، ص ۲۱.
#بابرحمت
#خوشدلتهرانی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
ما چرا گم گشتیم؟
از محمدرضا احمدی
کاش میفهمیدیم، آب در راهِ خداست
خاک، تسبیح خدا را هر دم
زیرِ پای من و ما میگوید
ما چرا گم گشتیم؟
هر که پاسخ را گفت
او خدا را فهمید!
از تنهایی جوان، محمدرضا احمدی، ص ۷۱.
#گمشدنانسان
#محمدرضااحمدی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
دست تکان دادن گلها
از محمدحسین محمدی
میآمدی و تو را نشان میدادند
دل را به دَمِ گرم تو جان میدادند
میرفتی و میوزید بر دشت، نسیم
گُلها همگی، دست تکان میدادند
گوشهی تماشا، ص ۲۰۳.
#گلها
#محمدحسینامیدی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae