هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_10058564.mp3
5.15M
🔊 السَّلام عَلَيكِ يافاطِمه الزهرا
آجَركِ الله في مُصيبه أُمِّك
▪روضه شام وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
#پیشنهاد_دانلود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanane_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔻حدیث روز🔻
🔸امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
نیاز عاقلان به ادب، همانند نیاز کشتزار به باران است
📚 غررالحکم ، ح ۳۴۷۵
📆 امروز یکشنبه
6 خرداد 1397
11 رمضان 1439
27 مه 2018
🌷 ذکر امروز 100 مرتبه (یا ذالجلال و الاکرام)🌷
دعای روز یازدهم ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى را وحرام کن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.
التماس دعا...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۱...التماس دعا.mp3
4.06M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء یازدهم۱۱
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #محمودرضا_بیضایی و #مصطفےصدرزاده
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🚨صدام خرمشهر را که اشغال کرد گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند من #کلید بصره را در اختیارشان میگذارم....
📌خرمشهر را پس گرفتیم اما از #کلید بصره خبری نشد چون دروغ میگفت...
🚨کلا ما از #کلید سابقه خوبی نداریم
😃😃😃😃😃
#کلید
#صدام
#حسن_روحانی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎥بـوسـیدن تـربت کـربلا تـوسط شهید مدافع حرم محسن حججی قبل شـهـادتـش
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
حاج میثم طاهری.mp3
5.91M
مداحی| #حاج_میثم_طاهری
یه چیزی شبیه بغض توی گلومه ای شهید..
به یاد #شهیداحسان_فتحے🌹
💠سبک و شعر: #محمدجواددرویشی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌸به نام خدا
يكي از عمليات های مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند.
با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نميشه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. گفتم: واقعًا به اين دليل نرفتي!؟
مكثي كرد و گفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نميخواهيم، ما رهبر را ميخواهيم براي اطاعت كردن. من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضي باشد.
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎥بـوسـیدن تـربت کـربلا تـوسط شهید مدافع حرم محسن حججی قبل شـهـادتـش
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فردا خورشید عمود بر خانه خدا میتابد
🔹فردا، هنگام اذان ظهر در مکه مکرمه (۱۳:۴۸ دقیقه به وقت ایران) خورشید عمود بر خانه خدا میتابد.
🔸در این ساعت در هر کجای کره زمین به سمت خورشید بایستیم، دقیقاً راستای قبله خواهد بود.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
این دیگه چه دینیه که شما دارید....
#حتما_مطالعه_شود👆
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
✨پندنامه✨
"دشمنان اسلام کمر همت بستند ولایت را ازما بگیرند.
همت کنید متحد و یکدل باشید تا ولایت باقی بماند."
🌷شهید سید مجتبی علمدار🌷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#ماه_رمضان_و_شهدا...
🔸ماه رمضان را آمده بود خانه...
بہ علی می گفت:
«امسال ماه رمضون از خدا احدی الحسنیین را خواستم؛ یا #شهادت یا #زیارت.»
هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه،
هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند،
توی حال خودش نبود، ناله می زد،
داد می کشید ، استغفار می کرد ،
از حال می رفت.
از دعا که بر می گشتند، گوشه ی حیاط،
می ایستاد #نماز_شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛
نمی توانست خوب #قنوت بگیرد، با همان حال، #العفو می گفت، گریه می کرد، میگفت:
« ماه رمضون که تموم بشه،
من هم تموم می شم ...»
📚 یادگاران جلد هشت
کتاب شهید ردانی پور، ص ۷۵
#شھید_مصطفی_ردانی_پور
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💢کدام روزه مقبول است؟
#شهید_مطهری
اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، #روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان #احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از #سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر #نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و میتوانیم #جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست.
📚 آزادی معنوی، ص۵۰
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۷
ایستادم،چند لحظہ بعد با قدم هاے آرام بہ سمتش رفتم.
نگاهے بہ پشت سرم انداختم،ڪسے نبود؛پس مرا ندید!
نفسم را بیرون دادم و نزدیڪش رسیدم،اول بہ عڪسش چشم دوختم.
لبخند معصومش انگار زندہ بود!
چشمان قهوہ اے رنگش من را نگاہ میڪرد،ریش هاے مشڪے رنگش مرتب بود.
عڪسش هم آرامم میڪرد!
ڪنارش نشستم،مزارش مثل همیشہ شستہ شدہ و پر از گل بود.
از بس محبوب بود این بشر!
اما هیچڪس مثل من درڪش نڪرد!
گلبرگ ها را از روے اسمش
ڪنار زدم،دستم را آرام روے اسم و فامیلش ڪشیدم.
نامش را براے پسرم زمزمہ ڪردم تا یاد بگیرد:❤️شهید هادے عسگری❤️
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،دوبارہ نامش را نوازش ڪردم؛زیر لب گفتم:سلام مَحرَم ترینم....
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۸
دستم را ڪنار پسوند اسمش متوقف میڪنم ❤️شهید❤️
لایقش بود.
اگر خدا او را براے وصال خودش انتخاب نمیڪرد جاے تعجب داشت.
یاد آخرین جملہ اش مے افتم:"ڪار خوبہ خدا دُرس ڪنہ،بندہ هاش چے ڪارہ ان؟!"
چقدر متواضع بود!
چند لحظہ سُست میشوم با درماندگے زمزمہ میڪنم:ڪاش بودے....ڪاش نمیرفتے....
و در دل با خودم میگویم اگر مے ماند خیلے چیزها فرق میڪرد!
چشمانم را مے بندم و دوبارہ بہ شش سال قبل برمیگردم...
جلوے آینہ ایستادہ بودم و آرام موهایم را شانہ میڪردم،ساعت هفت صبح بود.
تصمیم گرفتہ بودم بہ مدرسہ بازگردم.
شیفت مدرسہ ام چرخشے بود،یڪ هفتہ صبحے و یڪ هفتہ بعدازظهرے.
در ذهنم یڪ نقشہ ے تمیز ڪشیدہ بودم هم براے مدرسہ رفتن بدون دعوا هم پسرِ عسگرے!
شانہ را آرام روے موهایم میڪشیدم و میخندیدم.
پسرِ بیچارہ!
براے چہ خیالاتے قرار است خانہ ے ما بیاید و من قرار است چہ ڪارها ڪنم!
شانہ را روے میز عسلے گذاشتم،ڪِش مدل پاپیونے صورتے رنگم را برداشتم و مشغول بستن موهایم شدم.
در آینہ خودم را نگاہ ڪردم،رنگ و رویم برگشتہ بود!
باید این سہ روز خانہ نشینے و درست تغذیہ نڪردن را جبران میڪردم!
از طرفے تلاشم براے ڪنڪور بیشتر شدہ بود.
موهایم را ڪہ بستم سریع مانتو و شلوار مدرسہ ام را تن ڪردم و از اتاق خارج شدم.
همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیداشتم پر انرژے و بلند گفتم:سلام!
وارد آشپزخانہ شدم.
پدر و مادرم و نورا با تعجب بہ هم نگاہ میڪردند،جا خوردہ بودند چطور من از لاڪ خودم در آمدہ ام!
دم اسبے موهایم روے شانہ ے راستم افتاد.
تنها یاسین بدون توجہ مشغول خوردن لقمہ ے بزرگش بود.
با لبخند ڪنار یاسین نشستم.
مادرم با نگرانے بہ لباسے ڪہ تنم بود نگاہ ڪرد.
در حالے ڪہ دستم را میان موهاے یاسین میبردم گفتم:آروم بخور فسقل،خفہ میشے!
بدون اینڪہ نگاهم ڪند با دهان پُر گفت:نع!
موهایش را بہ هم ریختم و گفتم:بع! زبون بع بعے حرف میزنے!
تعجب مادرم و نورا بیشتر شد.
زیر نگاہ هاے متعجب شان،ڪارد را برداشتم و روے ڪرہ ڪشیدم.
تڪہ اے نان برداشتم و مشغول مالیدن ڪرہ رویش شدم.
پدرم سرفہ اے ڪرد و گفت:ڪجا بہ سلامتے؟!
بدون اینڪہ نگاهم را از نان بگیرم گفتم:مدرسہ!
پدرم جدے گفت:سہ روز پیش باهات اتمام حجت ڪردم!
همانطور ڪہ لقمہ را نزدیڪ دهانم را میبردم گفتم:دارید میگید سہ روز پیش!
گاز ڪوچڪے از لقمہ ام زدم و ادامہ دادم:اجازہ زن دست شوهرشہ!
پدرم با چشم هاے گرد شدہ نگاهم ڪرد.
قبل از اینڪہ چیزے بپرسند گفتم:مگہ قرار نیس پسر عسگرے بیاد خواستگارے؟!
نورا با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:لابد جواب توام مثبتہ؟!
لقمہ ام را ڪامل خوردم و پاسخ دادم:وقتے بابا انتخابش ڪردہ و نظرش مثبتہ یعنے پسر خوبیہ!
با دیدن چهرہ ے پدر و مادرم و نورا احساس ڪردم ڪم ماندہ شاخ دربیاورند.
بہ زور جلوے خندہ ام را گرفتہ بودم.
همانطور ڪہ از روے صندلے بلند میشدم گفتم:شاید اون یعنے منظورم پسر عسگریہ....
پدرم نگذاشت ادامہ بدهم،گفت:هادے! اسمش هادیہ!
در دل گفتم"هدایتش میڪنم،قشنگ معنے اسمشو میارم جلوے چشاش!"
با شرم ساختگے گفتم:همون...آقا هادے! مگہ تحصیل ڪردہ نیس؟! فڪ نڪنم با درس خوندن منم مخالف باشہ!
پدرم نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:حالا بیان اون با خودتونہ!
لبخند شیطنت آمیزے روے لب هایم نقش بست،بہ سمت یخچال چرخیدم و درش را باز ڪردم.
نگاهے بہ طبقاتش انداختم و پاڪت شیر را برداشتم.
صداے پچ پچ هاے مادرم مے آمد.
بدون توجہ در ڪابینت را باز ڪردم و لیوانے برداشتم،در حالے ڪہ داخل لیوان شیر میریختم گفتم:پس من اجازہ دارم برم مدرسہ بابا جون؟!
پدرم خرمایے در دهانش گذاشت و گفت:فعلا برو!
سپس ادامہ داد:حالا دارے دُرس میشے! همیشہ همینطور حرف گوش ڪن باش!
پوزخندے زدم و آرام گفتم:یعنے لال و تو سرے خور باش!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۹
لیوان شیرم را سر ڪشیدم،خواستم از آشپزخانہ خارج شوم ڪہ مادرم گفت:ڪجا؟! صُبونہ؟!
نگاهش ڪردم و گفتم:نمیخورم،دیرم میشہ!
سپس از آشپزخانہ خارج شدم.
با شوق بہ سمت اتاقم دویدم و در را باز ڪردم.
مقنعہ ام را از روے رخت آویز برداشتم،همانطور ڪہ سرش میڪردم بلند گفتم:مامان باید بیاے غیبتامو موجہ ڪنیا!
چادرم را هم برداشتم و روے سرم انداختم.
با وسواس مرتبش ڪردم و ڪولہ ام را از روے تخت برداشتم.
دلم میخواست از این قفس پرواز ڪنم!
خواستم در اتاق را باز ڪنم ڪہ نورا با اخم وارد شد،در را آرام بست.
جدے گفتم:چیزے شدہ؟!
بہ در تڪیہ داد،موهایش را با یڪ دست از روے صورتش ڪنار زد.
دست بہ سینہ شد:چے تو سرتہ آیہ؟!
_یہ چیزے بہ اسم مغز با ڪلے رگ و خون!
بدون اینڪہ حتے لبخند بزند گفت:الان باهات شوخے ندارم!
سرش را تڪان داد:بخاطرہ دانشگاہ رفتن میخواے بہ این پسرہ جواب مثبت بدے؟ بدون اینڪہ بشناسیش؟
جوابے ندادم.
ادامہ داد:خودتو بدبخت نڪن! شاید یڪے باشہ لنگہ بابا!
ڪولہ ام را روے دوشم انداختنم؛نزدیڪش رفتم و گفتم:خدافظ.
بازویم را گرفت و در چشمانم زل زد:پس تصمیمتو گرفتے؟!
محڪم تر گفتم:خدافظ!
از حیاط خارج شدم و در را بستم.
اولین قدم را ڪہ در ڪوچہ گذاشتم با تمام وجود نفس عمیقے ڪشیدم.
چقدر هواے خانہ سنگین بود!
نگاهم بہ رو بہ روے خانہ مان افتاد،ساختمانے ڪہ داشتند مے ساختند!
در این چند هفتہ چہ سریع اسڪلتش را ڪامل ساختہ بودند.
چند ڪارگر بیرون ساختمان مشغول بودند و تعداد زیادے هم در طبقات ساختمان.
سرم را بلند ڪردم،خیلے بلند بود!
بہ اندازہ ے سقف آرزوهاے من!
احساس ڪردم ڪسے از بالا نگاهم میڪند،دقیق تر نگاهم ڪردم.
خودش را عقب ڪشید!
شانہ ام را بالا انداختم و بہ سمت مدرسہ قدم برداشتم.
چقدر آن روزها بیخیال بودم،غافل از آنڪہ قرار است چہ اتفاقاتے بیوفتد!
اتفاقاتے ڪہ این روزهایم در ڪنارش خندہ دار بہ نظر مے آمد و من آرزو میڪردم ڪاش در همان روزها مے ماندم.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷