eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🍃 مامان جان ، این که درزیر نوشتم ، معنی رانمی نویسم ،چون عربی است ومی خواهم خودتان معنی آن را پیدا کنید، ووقتی معنی آن را پیدا کردید ، منظورم را می فهمید ، نگران من هم نباشید. من طلبنی وجدنی *ومن جدنی عرفنی*ومن عرفنی احبنی *ومن احبنی عشقنی*ومن عشقنی عشقته*ومن عشقته قتلته*ومن قتلته فعلی دیته*ومن علی دیته فانا دیته. ☑️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
شهـادت ، هـمین است دیگر بہ ناگہ ، در شب قـــــدر پنجرہ ای باز می شود بہ سمتِ بهـشت #شهـید_مهدی_فر
🕊اولین تصویر از پیکر مطهر شهید مدافع حرم #محمدمهدی_فریدونی پس از شهادت #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
شہادت آرزوی آخرم...mp3
1.7M
⚫ شهادت آرزوی آخرم فدا شم زیر پای دلبرم دارم جون میکَنم کاشکی بیاد حسین ابن علی بالا سرم... سید رضا نریمانی ⚫ http://eitaa.com/golestanekhaterat
#شهیدمدافع_حرم_علیرضابریری به روایت همسرش #تصویربازشود http://eitaa.com/golestanekhaterat
📸تصویر تأثیرگذار دخترک فلسطینی در کنار قبر پدر شهیدش fna.ir/bmn5wn 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💥💥 همه می‌دانستند که چقدر من و به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین ما. با این حال محسن همیشه می‌گفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمون علی شک نکن. اما وقتی پای دفاع از حضرت زینب (س) بیاید وسط، دل می کنم و می‌رم.» به نقل از : شهید حججی برای شادی روح شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat
#الـلّهـم_الرزقـنا... #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
😳 بعد از شهادت آقا علی زیاد زمین می خورد، همه نگران بودند و میگفتند شاید به خاطر اتفاقات این مدت مشکلی براش پیش اومده ونگران بودیم ومی خواستیم او را پیش ببریم که شبی آقا به خواب یکی از نزدیکانمان آمد وگفت: نگران نباشید وقتی داره بازی میکنه می دود که بیاد بغل من ولی امکانش نیست می خوره زمین... علی مشکلی نداره وسالمه نگران نباشید... 🌟راوی شهید مدافع حرم محسن حججی. برای شادی روح شهدا 🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat
مراسم استقبال از شهید مدافع حرم #محمد_مهدی_فریدونی شادی روحش بر امیرمومنان #۳صلوات https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#ای_شـهیـد باید خودت تمـام دلـم را عـوض کنی با این دلـم، به دردِ #شهادت نمی خورم #خادم‌الشهدا #شهیدحجت‌اله‌رحیمی http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داغ مادر داغ بابا کربلا هم پیش رو روزهای سخت زینب بعد از این آغاز شد http://eitaa.com/golestanekhaterat 🏴🏴🏴
امروز سالروز شهادت شهید عزیزی بود ڪه پیڪر مطهرشون همچون گل پرپر و قطعه قطعه شد...😔 شهید عطشان 🌷 شهید_جواد_محمدی 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
امروز سالروز شهادت شهید عزیزی بود ڪه پیڪر مطهرشون همچون گل پرپر و قطعه قطعه شد...😔 شهید عطشان 🌷 شهید_جواد_محمدی 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۷ میان دو قفسہ ڪہ انگار راهرویے باز ڪردہ اند قدم برمیدارم،نگاهے بہ ڪتاب هاے تاریخے مے اندازم و مشغول انتخاب میشوم. چند دقیقہ میگذرد،صداے خندہ هاے دخترے ڪہ آن سمت قفسہ ے ڪتاب هاست اعصابم را بہ هم میریزد! مگر اینجا جاے بلند خندیدن است؟! صدایش بہ گوشم مے رسد:اینجا رو ببین چہ نمڪہ آخہ! بیشتر از نمڪِ اینجا صدایش نمڪ دارد! همراہ با خندہ ادامہ میدهد:باید ڪادوے تولدم یہ همچین جاییو بهم هدیہ بدیا! ڪتاب قطورے برمیدارم و دوبارہ راہ مے افتم. _انقدر شیطونے نڪن دختر! با شنیدن صدایش میخڪوبم میشوم! چقدر شبیہ صداے هادیست! متعجب از بین ڪتاب ها نگاهشان میڪنم،چهرہ شان را خوب نمے بینم. اما مے بینم،دو جفت چشمان آسمانیو دو جفت چشمِ مشڪے خندان! صداے خندانش مطمئنم میڪند:تو ڪادو تولدت خودمو بخواہ! سپس میخندد،پس خندیدن هم بلد است! آرام راهے ڪہ آمدہ ام را برمیگردم و بہ ابتداے شروع قفسہ ے ڪتاب ها میرسم. ڪمے سرم را از پشت قفسہ آن طرف تر میبرم. هادیست! نیم رخش را میبینم،شلوار لے تیرہ با پیراهن آبے روشن تن ڪردہ! آبے اے هم رنگِ چشمانِ دخترڪ! ڪتانے هاے آل استار مشڪے اش را با ڪاپشن ڪہ روے آرنجش تاب میخورد ست ڪردہ. مهربان صدایش میزند:نازنین میشنوے چے میگم؟! نازنین همانطور ڪہ ڪتابے برداشتہ و صفحہ ے اولش را میخواند میگوید:نچ! لبخند قشنگے لبان هادے را باز میڪند:اینجام برامون آبرو نذاشتے! شڪم تبدیل بہ یقین میشود،دلش را جاے دیگرے دادہ! نازنین سرخوش میخندد و نگاهش را بہ هادے میدوزد. چقدر سرخوش است آنڪہ "تو" را دارد! ڪتاب را بہ قفسہ ے سینہ ام میفشارم،هادے میخواهد بہ سمت من برگردد ڪہ سریع خودم را ڪنار میڪشم! هم زمان با ڪنار ڪشیدنِ من نازے میگوید:راستے هادے با بابات حرف زدے؟! صداے نفس ڪشیدن عمیقش را میشنوم:هزار بار! مامان از بابا بدترہ! البتہ از این دخترہ ام خوشش نمیاد! "دختره" حتما منم! نمیخواهم بہ حرف هایشان گوش بدهم،دیگر دلیل رفتارش هم برایم مهم نیست! او هنوز هم برایم یڪ خودخواہ بے ارزش است! آب دهانم را قورت میدهم و سریع از بین قفسہ ها میگذرم. من را ببیند حتما بہ نازے اش میگوید:این همون "دختره" س! بعد مے خندند. لابد فڪر ڪردہ با ڪمے مظلومیت و سنجاق سر میتواند گولم بزند تا نقش بازے ڪنم بہ نازے اش برسد! بہ سمت قفسہ رمان ها میروم،یڪے از رمان هاے خارجے ڪہ تعریفش را شنیدہ ام برمیدارم. دوست داشتم تمام ڪتاب ها را میدیدم اما بودنشان در اینجا مانع میشود. دوست ندارم مرا ببیند،دلیلش را نمیدانم! با عجلہ بہ سمت صندوق میروم،نگاهے بہ پشت سرم مے اندازم باهم میخندند و ڪتاب انتخاب میڪنند! او دلیل محڪمے براے جنگیدن دارد من چہ؟! صداے قدم هاے ڪسے را پشت سرم میشنوم،میخواهم براے حساب ڪردن پول ڪتاب ها زبان باز ڪنم ڪہ صداے ظریف دخترانہ اے میگوید:خانم! صداے نازیست! خانمے جز خودم نمے بینم! توجهے نمیڪنم،دوبارہ براے صحبت قصد میڪنم ڪہ ڪہ دستش روے شانہ ام مینشیند:با ‌شمام! و پشت بندش صداے هادی:نازے ول ڪن...! ... نویسنده این متن👆: http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۸ یڪ لحظہ دست و پایم را گم میڪنم! چہ حرفے با من دارد؟! میخواهد بگوید "دست از سرِ هادیِ من بردار؟!" میگویم هادے ات پیشڪش! مالڪیت ها برایِ تو،هادیِ تو بماند. خودم را براے محڪم جواب دادن حاضر میڪنم،همانطور ڪہ بہ سمتش برمیگردم میگویم:با منید؟! دستش را از روے شانہ ام برمیدارد،قدش هفت هشت سانت از من بلندتر است،یعنے من قد ڪوتاهم؟! اصلا چرا بہ این چیزها فڪر میڪنم! چشمانِ جادویے اش را بہ صورتم مے دوزد و مهربان میگوید:سلام! هم زمان با سلام گفتنش هادے سرش را بلند میڪند،میخواهد چیزے بگوید ڪہ با دیدنِ من چشمانش تا آخرین حدِ ممڪن باز میشوند! از دیدنم جاخوردہ! دوییدن خون زیر پوستِ صورتش را حس میڪنم! من از او بدتر! مثلِ خنگ ها بہ چشمانش زل زدہ ام! شبِِ چشمانش را در قهوہ ے چشمانم حل میڪنم... شاید هم او مرا بہ آسمانِ تیرہ ے چشمانش مے ڪشاند... سریع بہ خودش مے آید،همانطور ڪہ نگاهش را از من میگیرد میگوید:نازنین! نازنین بدون توجہ رو بہ من میگوید:ببخشید! سپس رمانے ڪہ در دست دارم را نشان میدهد و اضافہ میڪند:من جلدِ اول این رمانو دارم! دنبال جلد دومش بودم ڪہ دیدم آخریشو شما برداشتید! حتما الان لازمش دارید؟ گیج نگاهش میڪنم،فقط براے همین صدایم زدہ؟! انقدر حواسم پرت شدہ ڪہ اشتباهے جلد دوم ڪتاب را برداشتم. مثل دفعہ ے قبل آرایش زیادے ندارد،ڪمے ڪرم پودر و یڪ خطِ چشم سادہ! لب باز میڪنم ڪہ هادے سریع ڪنارش مے ایستد و آرام میگوید:زشتہ! نازنین دلبرانہ نگاهش را میان هادے و من مے چرخاند:ڪار بدے ڪردم؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم. هادے مدام پنجہ ے پایش را بالا و پایین میبرد،عصبے شدہ! توقع داشتم سلام ڪند،اما انگار نہ انگار ڪہ مرا مے شناسد! غرورم را حفظ میڪنم،هربار عجول تر میشوم براے دور شدن از این پسر. جدے میگویم:متاسفم ولے لازمش دارم! جلد دوم ڪتاب بہ دردم نمیخورد اما لجبازے میڪنم با او! نمیخواهم جلویشان وا بدهم،احساس میڪنم باید براے غرور و شخصیتم جلوے این ها بجنگم. نازنین لبخندش را عمیق تر میڪند و میگوید:باشہ! ببخشید! اخم ریزے میان ابروانم جاے میدهم و آرام لب میزنم:خواهش میڪنم! سپس بدون اینڪہ منتظر بمانم روے برمیگردانم. صدایے در ذهنم مدام میگوید:این رفتار از تو بعید بود آیہ! صداے عصبے هادے بہ گوشم میرسد:این ڪارا یعنے چے؟! مگہ تو بچہ اے؟! _مگہ چے شدہ هادے؟! یہ سوال پرسیدم! جلوے میز چوبے میرسم،پسرے ڪہ پشت میز نشستہ مشغول ڪتاب خواندن است‌. _ببخشید آقا! سریع سرش را بلند میڪند،همانطور ڪہ ڪتاب را میبندد میگوید:در خدمتم. ڪتاب ها را روے میز میگذارم:میشہ اینا رو حساب ڪنید؟ سرے تڪان میدهد و ڪتاب ها را برمیدارد. صدایے از هادے و نازنین بہ گوشم نمیخورد،ڪنجڪاوم چہ شد! یعنے دعوایشان شدہ؟! چرا نگفت من همان دخترم! _هفتاد و دو تومن! صداے فروشندہ بہ افڪارم خاتمہ میدهد،پول ڪتاب ها را حساب میڪنم و سریع از ڪتاب فروشے خارج میشوم. بے اختیار از پشتِ شیشہ داخل را نگاہ میڪنم. هادے جدے بہ ڪتاب ها خیرہ شدہ،نازنین با شیطنت مدام سعے دارد بخندانش! چند لحظہ بعد،صورتش را بہ سمت من برمیگرداند. نمیدانم نازے چہ در گوشش میگوید ڪہ لبخند میزند! شیرین تر از عسل! بدون اینڪہ چشم از من بردارد... و باز این جملہ در ذهنم تڪرار میشود،چہ سر خوش است؛آن ڪہ را دارد... ... نویسنده این متن👆: 👉 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۸۹ صدایش در سرم مے پیچید،آخرین بارے ڪہ برایم ڪتاب خواند. جملات آخر ڪتاب این بود "قاعدہ ے چهلم؛عمرے ڪہ بے عشق بگذرد،بیهودہ گذشتہ نپرس ڪہ آیا باید در پے عشق الهے باشم یا عشق مجازے،عشق زمینے یا عشق آسمانے،یا عشق جسمانے؟از تفاوت ها تفاوت مے زاید. حال آن ڪہ بہ هیچ متمم و صفتے نیاز ندارد عشق. خود بہ تنهایے دنیایے است عشق. یا درست در میانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے،در حسرتش..." سہ جملہ ے آخر را براے خودم تڪرار میڪنم:خود بہ تنهایے دنیایے است عشق! یا درست درمیانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے در حسرتش! من از این قاعدہ مستثنایم! درست میانِ عشق هستم،در آتشش! درست بیرونِ عشق هستم،در حسرتش! شاید من،خود بہ تنهایے قاعدہ ے چهل و یڪم باشم! همانطور ڪہ رانندہ یڪے یڪے خیابان ها را رد میڪند،من هم آن روز را از سر میگذارنم،درست روز مهمانے بود ڪہ موقتاً از مدرسہ اخراج شدم! ❄️❄️❄️❄️❄️ درِ آب معدنے را با یڪ حرڪت باز میڪنم و سریع دهانہ ے بطرے را داخل دهانم میگذارم. مطهرہ همانطور ڪہ تڪہ چیپس بزرگے داخل دهانش میگذارد میگوید:چقدر تشنہ اے! لعنت بر یزید! جرعہ جرعہ آب مینوشم و سپس دهانہ ے بطرے را از دهانم جدا میڪنم. دستے بہ دهانم میڪشم و رطوبتش را میگیرم:لعنت! همانطور ڪہ در بطرے را میبندم،دور تا دورِ حیاط مدرسہ را نگاہ میڪنم. چون معلم ها جلسہ دارند همہ ے پایہ ها داخل حیاط هستند‌‌‌. مطهرہ و چندتا از بچہ هاے ڪلاس بہ زور روے صندلے آلاچیق خودشان را جاے دادہ اند‌‌. حدیثہ میگوید:آیہ بیا بشین! _نڪہ خیلے جا دارید! بپا لہ نشید! هوا زیاد سرد نیست،ڪنارہ هاے مانتویم را بالا میدهم و روے زمین مینشینم. همین ڪہ روے زمین مینشینم،نازنین آب معدنے را از دستم میڪشد و شروع میڪند بہ نوشیدن. حدیثہ چشمانش را تنگ میڪند و چینے بہ پیشانے اش میدهد،با اڪراہ میگوید:چطورے دهنیِ یڪے دیگہ رو میخورے؟! نازنین دهانہ ے بطرے را از دهانش جدا میڪند:مثلِ آدم! و دوبارہ مشغول آب نوشیدن میشود! حدیثہ اَہ اَهے میگوید و نگاهش را از نازنین میگیرد. نازنین رو بہ حدیثہ میگوید:سوسول خانوم! حدیثہ همانطور ڪہ صورتش را بہ سمت نازنین برمیگرداند لب میزند:چے.... با خالے شدن آبِ بطرے روے صورتش حرفش نصفہ میماند! همہ متعجب نگاهش میڪنیم،جیغ میزند:نازنین مے ڪُشَمت! با گفتن این حرف،با حرص دستش را روے صورتش میڪشد و چشمانش را باز میڪند‌‌‌. نازنین یا خدایے میگوید و از روے صندلے آلاچیق بہ آن سمت حیاط مے پرد. حدیثہ هم دنبالش مے دود،ما هم شروع میڪنیم بہ خندیدن. مطهرہ همانطور ڪہ با لذت چیپس میخورد میگوید:چہ دزد و پلیس بازے ایہ! دستم را داخل پاڪت چیپس میڪنم و یڪے برمیدارم:عین بچہ هان! سپس چیپس را داخل دهانم میگذارم. فاطمہ نگاهے بہ من مے اندازد و دهانش را ڪج میڪند:توام خانم بزرگے! ننہ آیہ! با خندہ خودم را در جاے نازنین مے اندازم و محڪم نیشگونے از بازوے فاطمہ میگیرم:ڪوفت! سپس دوبارہ بہ دوییدن حدیثہ و نازنین چشم مے دوزم. بعضے از بچہ هاے ڪلاس هاے دیگر متعجب نگاهشان میڪنند،بعضے ها هم الڪے تشویقشان میڪنند‌. حدیثہ نزدیڪ نازنین میرسد،با اشتیاق داد میزنم:نازنین بدو! نازنین میخواهد سرعتش را بیشتر ڪند ڪہ لیز میخورد،سعے دارد خودش را نگہ دارد پاهایش نزدیڪ صد و هشتاد درجہ از هم باز میشوند. با ترس میگوید:یا حدیثہ! یا حدیثہ! غش غش میخندیم،مطهرہ با خندہ میگوید:چرا یا حدیثہ؟! همانطور ڪہ آن ها را نگاہ میڪنم جواب میدهم:الان تنها امداد رسانش حدیثہ س! حدیثہ سریع دستش را میگیرد و ڪمڪ میڪند درست بایستد،من و مطهرہ و فاطمہ و چند نفر دیگر برایش دست میزنیم! نازنین نفس راحتے میڪشد و میگوید:حدیثہ منو ببر پیش دوستام بذار لحظہ هاے آخر زندگیمو ڪناز اونا باشم! حدیثہ با دست روے سرش میڪوبد:خوب خودتو بہ موش مردگے زدیا! سپس بہ سمت ما مے آیند،نازنین با دیدن من میگوید:جا خواستم جا نشین نخواستم پاشو ببینم! برایش زبان درازے میڪنم:حرص نخور براے پاهات خوب نیست! همہ میخندند. _باشہ خودت خواستے! بہ سمتم قدم برمیدارد و خودش را روے پاهام ول میڪند‌‌. آخم بلند میشود. بریدہ بریدہ میگویم:گندہ وڪ پاشو لِہ شدم! نازنین با شطنت میگوید:حرص نخور برا ڪلِ هیڪلت ضرر دارہ! آخے میگویم و ادامہ میدهم:من از اینجا تڪون نمیخورم! خودش را بیشتر روے پاهام فشار میدهد:منم همینطور! سپس اضافہ میڪند:تو غذا نمیخورے؟! همش استخونے ڪہ! با اخم نگاهش میڪنم:ببخشید! بخاطرہ شما پَروار میشم! با پررویے میگوید:آفرین! آب معدنے را ڪنارم میگذارد:بیا بابا اینم آب معدنے نحست! مثل اینڪہ حدیثہ را آتش بزنے برافروختہ میشود:واے ڪہ برات دارم نازنین... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
مهمترین و هوشمندانه ترین کاری که حضرت آقا با صدور دستور هسته ای کردند، بازی دشمن در زمین ما بود! میگید چطوری!!؟ در اوج پیش کشیدن بحث موشکی از طرف دشمن و عمال داخلیشون که فکر می کردن سنگر هسته ای رو فتح کردن و حالا باید برن واسه فتح سنگر بعدی، آقا دوباره موضوع را به سنگر قبلی برگرداندند و موضوع موشکی در افق محو شد! به همین سادگی! 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌸🍃 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین... خدایا بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت و فرود آر برایم در آن بركاتت را و توفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت و مسكنم ده در آن وسط‌هاى بهشت اى اجابت كننده خواسته‌ها و دعاهاى بیچارگان... 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🌷🌷🌷🌹🌹🌹🙏🙏 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
جزء۲۲...التماس دعا.mp3
4.06M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙 🌹جزء بیست ودوم۲۲ 🎤استاد معتز آقایے 💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت 🌷هدیه به شهیدان http://eitaa.com/golestanekhaterat
قلبم گرفت از صحبت مردم این قلب ها ، اینجا چقدر سنگ است گفتند بهر پول مےجنگید بابا مگر خون قیمتش چند است؟! به_فرزندان_شهدا_بدهکاریم. 🌹🍃🌹🍃 #صبحتون_شهدایے http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍂 ۹۰ نازنین لب هایش را غنچہ میڪند و سرش را تڪان میدهد:سوسول خانوم! سوسول خانوم! _اَہ بس ڪنید دیگہ! بہ درڪ هر ڪارے میخواید ڪنید ڪنید! صداے فریاد ڪشیدن دخترے توجهمان را جلب میڪند،ڪنجڪاو همہ بہ سمت حیاط سر برمیگردانیم. یڪے از بچہ هاے ریاضے چهارم رو بہ روے خانم محمدے،معاون پرورشے مدرسہ ایستادہ. چندنفرے هم دورشان جمع شدہ اند. صورتش از حرص سرخ و ڪمے از موهایش آشفتہ روے صورتش پخش شدہ. با حرص مقنعہ اش را از روے سرش میڪشد و روے زمین پرت میڪند:ببینم مثلا چے ڪار میڪنے! مطهرہ آرام میگوید:وا! چے شدہ؟! نازنین جواب میدهد:چے بشہ؟! باز محمدے گیرو گیر دادہ! بیراہ هم نمے گوید! همیشہ بہ نام دین و شرع الڪے گیر میدهد! بہ نازنین میگویم:پاشو نازے! تڪانے میخورد و بلند میشود،با فاطمہ و مطهرہ بہ سمت جمع میرویم‌‌‌. محمدے با حرص میگوید:سریع مقنعہ تو سر ڪن و از این مدرسہ گمشو بیرون! دختر جرے تر میشود:چے ڪارہ باشے؟! دستے بہ موهایش میڪشد و ادامہ میدهد:اصلا موهاے منہ،دلم میخواد همہ ببینن بہ هیچڪسم ربط ندارہ! ڪلمہ ے "هیچڪس" را محڪم تر ادا میڪند‌‌. محمدے،عصبے دستش را میگیرد و با شدت تڪان میدهد:اینم وضع ناخوناتہ! چرا انقدر بلند؟! تو از شهدا و مدافعاے حرم خجالت نمیڪشے؟! با چشمانے گشاد شدہ بہ فاطمہ و مطهرہ نگاہ میڪنم،آن ها بدتر از من! طاقت نمے آورم و میگویم:ببخشید خانم! ناخون بلند ڪردہ چرا باید از مدافعاے حرم یا شهدا خجالت بڪشہ؟! مگہ خلاف شرعہ؟! نگاہ تندے نثارم میڪند و میگوید:شما جووناے امروزے یہ ذرہ احترام و حرمت حالیتون نمیشہ! دوبارہ بہ سمت دختر برمیگردد:سریع بیا دفتر! تڪلیفتو روشن ڪنیم! از بچہ ها پرس و جو میڪنم ڪہ "چے شده"،میگویند ڪمے از موهایش را بیرون ریختہ بودہ و محمدے بارها با لحن تذڪر دادہ،آخر سر هم دخترڪ عصبے شدہ و جوابش را دادہ. بہ خودم جرئت میدهم ڪہ دنبال محمدے و آن دختر بروم‌‌. مطهرہ و فاطمہ هم بدون حرف دنبالم مے آیند. بلند صدایش میزنم:خانم محمدے! میدانم خرش میرود و بخاطرہ عقاید پوچش راحت میتواند ڪارے ڪند ڪہ اخراجش ڪنند. بدون اینڪہ بہ سمتم برگردد میگوید:چیہ؟! نمے بینے الان ڪار دارم! دخترڪ ناراضے مقنعہ اش را سر میڪند و جلوتر از محمدے مے ایستد. آب دهانم را قورت میدهم،با برداشتن چند قدم خودم را بہ محمدے میرسانم. انگشتانم را درهم قفل میڪنم و با لحن دوستانہ میگویم:خانم! من ڪم و بیش میدونم چے شدہ،بهتر نیست شما بگذرید و فقط از سمت مدیریت بگید تذڪر بدن؟! دست بہ سینہ میشود،اخمے بین پیشانے اش جاے میدهد و میگوید:باید گوش ڪنم تو بگے چے ڪار ڪنم یا چے ڪار نڪنم؟! سرم را تڪان میدهم:نہ! نہ! منظورم این نیست! یعنے میگم آخہ چندتا تار مو بیرون ریختن تو مدرسہ دخترونہ چہ اشڪالے دارہ؟! _وظیفہ ے من امر بہ معروف و نهے از منڪرہ! مُردد میگویم:بلہ! ولے درست! چشمانش را تنگ میڪند:یعنے تویے ڪہ نصف سن منم ندارے درست و غلطو میخواے یادم بدے؟! بے اختیار عصبے میخندم:منظورِ من یہ چیز دیگہ س ولے شما بد برداشت میڪنید! حرفم اینہ ڪہ حالا تو مدرسہ اے ڪہ همہ ے اعضاش دخترن و هم جنس؛ مو بیرون ریختن تا یہ حدے چہ اشڪالے دارہ؟! یا ناخن بلند ڪردن اگہ برخلاف قانون مدرسہ ے ماست چرا باید ربطش بدیم بہ دین و شهدا و غیرہ! قانون مدرسہ جداس اونم با این روش درست! عصبے میگوید:حد خودتو بدون! _من بے احترامے نڪردم! داریم منطقے صحبت میڪنیم! انگشت اشارہ اش را بہ سمتم میگیرد و میگوید:ببین دخترجون حجاب از واجباتہ دین مونہ،همینطور امر بہ معروف و نهے از منڪر،تو ڪہ خودت چادرے اے و حجاب برترو انتخاب ڪردے اینا رو میدونے! من نمیتونم این مسخرہ بازیا و بے حرمتیا رو ببینم و ساڪت بمونم! با لحنے ملایم میگویم:حجاب براے نامحرمہ نہ محرم! مگہ اینڪہ مام بہ هم نامحرم باشیم،امر بہ معروف و نهے از منڪرم بہ شرط ڪامل مسلط بودن و روش درست،ڪسے عمل ڪنہ ما نمیتونیم ڪہ مجبورش ڪنیم! اونم بہ زور! با حرص نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،معلوم است جوابے ندارد! ادامہ میدهم:یا ناخن بلند! این قانون مدرسہ س! قانون دین اصول خودشو دارہ ڪہ اونو الان مراجع تقلید مشخص میڪنن. با تندے جواب میدهد:ناخن بلند زینتہ! باید از نامحرم پوشندہ شہ! متاصل نگاهش میڪنم:بعلہ! ولے باز ممڪنہ نظر بعضے مراجع فرق ڪنہ! من میگم قانوناے مدرسہ رو بہ دین و شرع نچسبونید ڪہ بچہ ها زدہ بشن! پوزخندے میزند و میگوید:زبونت خوب باز شدہ! تو بہ منے ڪہ پونزدہ شونزدہ سالہ درسِ دین خوندم میخواے راہ و رسم دین دارے یاد بدے؟! ماشااللہ هرچے از دهنت درمیادم ڪہ بہ آدم مستقیم و غیر مستقیم میگے! متعجب نگاهش میڪنم و آرام میگویم:من ڪِے توهین ڪردم؟! بہ سمت دفتر راہ میوفتد:بیاید تا تڪلیف تورم مشخص ڪنم! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷