eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق ... بعد از تو تا همیشه ، این قصه ناتمام است ... ✌️ پ.ن مےنویسم #عشق اما تو بخوان: #شهید هر کسی از جان شیرین بگذرد #عاشق تر است.... #شهیدسعیدبیاضےزاده🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌸🍃 وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق ... بعد از تو تا همیشه ، این قصه ناتمام است ... ✌️ پ.ن
سرنوشت اهدایی مقام معظم به از زبان با بیان اینکه ارادت خصی به معظم انقلاب داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرف های حضرت آقا عمل کنیم چرا که ایشان نایب (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که سعید جزو بود، یک مرتبه به دیدار رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم عبای اهدایی رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به استادم هدیه کردم. http://eitaa.com/golestanekhaterat
یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و می رفت❗️ رسید به چراغ قرمز 📍 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ...👌 خلاصه چراغ سبز شد 🍃 و ماشینا راه افتادن 🚗 و رفتن من رفتم سراغش بهش گفتم: چطور شد یهو❓ حالتون خُب بود که❗️ یه نگاهی به من انداخت 👀 و گفت: 🗣 "مگه متوجه نشدی ؟  پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌ به خودم گفتم چکار کنم❓ که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ •|شهید مجید زین الدین|• http://eitaa.com/golestanekhaterat
💔 قربانِ شهـیدِ روزہ داری ڪہ شده در معرڪہ با گلولہ هـا ، افطارش #شهیدجاویدالاثرمحمدامین_کریمیان http://eitaa.com/golestanekhaterat
💕.تمام روز را بي‌صبرانہ انتظار مي‌ڪشم بہ شوق لحظہ افطار❗️ 💠تا با روشني دڸ، رو بہ رویت بنشینم و زمزمہ ڪنم ✨أللّہمَ لڪَ صُمنـا…✨ فقط بہ خاطر تـ💔ـو تویي ڪہ همـہ وجود مني❣ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
یه روز جمعه بود با هم رفتیم قم. وقتی رسیدیم اونجا رفتیم جلو ضریح. داشتیم زیارت میخوندیم، برگشت بهم گفت: " احمد آدم باید زرنگ باشه، ما از تهران اومدیم زیارت حضرت معصومه (س)؛ باید در عوضش از بی بی معصومه یه هدیه بخواییم و اونا هم میدن" بهش گفتم هدیه ای که میخوای چیه؟ برگشت گفت: ✨شــــهادٺ...✨ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 #سالروز_شهادٺ #شهید_عباس_دانشگر #مدافع_حرم http://eitaa.com/golestanekhaterat
شهیدی که به میلیاردها دلار پول پشت پا زد امروز سالروز تولد شهید ادواردو (مهدی) آنیلی تنها وارث ثروت خانواده آنیلی مالک باشگاه یوونتوس کارخانه های ماشین سازی فیات، فراری، لامبورگینی، اویکو، لانچیا، آلفارمو،چندین کارخانه صنعتی، بانک های خصوصی، شرکت های طراحی مد و لباس و... است https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷
#شهادت پایان ڪسانے است ڪہ به تڪلیفشان عمل ڪردند... کلیک کن شهید بــ☺️ـشی #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃در انجام  همیشه پیش قدم بودند. من افتخار داشتم ۲۲سال سربازشون بودم و توی همون اتاقی ڪه ایشون بودن من هم حضور داشتم، به جرات میشه گفت روزی نبود ڪه ایشون  نفر رو  نکنه یا با تلفن و یا با ملاقات حضوری حتی چند  بار پیش اومد ڪه پیرمرد ها و پیر زن ها و افراد مختلف به ملاقاتشون میومدند و ایشون با تمام وجودش سعی میکرد مشکل افراد رو حل ڪنه، با اینکه از لحاظ سازمانی چنین وظیفه ای نداشت ولی برای حل مشکل مردم تمام تلاشش رو میکرد.از ڪارگری ڪردن برای خونه سازی افراد نیاز مند گرفته تا تحت تکفل گرفتن بچه های بی سرپرست و پرداخت هزینه تحصیل. ڪمک برای شروع ڪار و هر ڪار خیری رو ڪه فکرش رو بکنید به شدت از   داشت و از غیبت ڪردن دوری میکرد و  جایی ڪه غیبت صورت میگرفت جای نداشت و در آنجا نمی ماند یا بگونه ای عمل میکرد تا فضای بحث تغییر ڪند و اصطلاحاً بحث را عوض میکرد همیشه اصرار بر نماز  داشتند و همیشه از آنجایی ڪه  خودشان عامل به نماز اول وقت بودند از نزدیکان تا آشنایان و دوستان را به نماز اول وقت  میکردند. http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۱۱۱ یقہ ے سارافونم را از حصار دستانش آزاد میڪنم،بہ چشمانش خیرہ میشوم و آرام زمزمہ میڪنم:بیشتر از سیلیت این درد دارہ ڪہ از مردے مثل حرف میزنے! مبهوت نگاهم میڪند،نفس عمیقے میڪشم و بہ سمت اتاقم قدم برمیدارم. سڪوت بدے در خانہ حاڪم شدہ،زنگ تلفن سڪوت را مے شڪند. نورا بے میل تلفن را جواب میدهد:بلہ؟ _سلام! خوبے عزیزم؟ _چند لحظہ گوشیو بدم بہ خودش! دستگیرہ ے در را میفشارم ڪہ نورا صدایم میزند:آیہ! بہ سمتش برمے گردم،گوشے تلفن را در دستش تڪان میدهد:مطهرہ س! مادرم نفس عمیقے میڪشد و روے مبل مے نشیند،رو بہ پدرم میگوید:نترس همیشہ حرف خودتہ! اینم بدبخت ڪن! چند لحظہ بہ نورا نگاہ میڪنم سپس بہ سمتش مے روم. گوشے تلفن را از دستش میگیرم:جانم مطهرہ؟ صداے پر انرژے اش مے پیچید:سلام رفیقِ نارفیق! امروز چرا نیومدے مدرسہ؟ آرام میگویم:سلام یڪم حالم بود! _اِ چت شدہ؟ _هیچے! فشارم افتادہ بود! _الان خوبے؟ پوزخند میزنم:آرہ خیلے خوبم! ادامہ میدهم:همینو میخواستے بپرسے؟ خجول میگوید:نہ! راستش مامان و بابام رفتن ختم،محدثہ رم با خودشون بردن،خونہ تنهام گفتم یڪے دو ساعت بیاے پیشم عربے ام باهام ڪار ڪنے اما دیگہ پشیمون شدم ببخشید نمیدونستم حالت بدہ! سریع میگویم:نہ نہ! الان میام! _آخہ.... اجازہ نمیدهم حرفش را بزند:پنج دیقہ دیگہ خونہ تونم! سپس بدون خداحافظے تلفن را قطع میڪنم. رو بہ مادرم میگویم:مامان و باباے مطهرہ رفتن ختم تنهاس گفت برم پیشش. پدرم میگوید:لازم نڪردہ! یاسین مُردد میگوید:مطهرہ ڪہ دختر خوبیہ! مادرم بہ من زل میزند:برو! ڪتاباے امروزتم ببر ببین معلما چے گفتن. پدرم با اخم نگاهش میڪند:من باباشم میگم نرو تو میگے برو؟! مادرم از روے مبل بلند میشود:بس ڪن دیگہ! بہ اندازہ ے ڪافے از دستت ڪشیدم دیگہ حوصلہ ندارم! نورا نگاهے بہ من و یاسین ما اندازد،لبش را بہ دندان میگیرد و رها میڪند. آرام میگوید:الان بحثشون بالا میگیرہ،تو سریع برو پیش مطهرہ،منم یہ جورے یاسینو ببرم بیرون! پدرم برافروختہ میشود:حرف دهنتو بفهم پروانہ! هر چے جلوے بچہ ها بہ دهنت میاد بارم میڪنے! نورا دست یاسین را میگیرد و بہ سمت اتاقش میبرد. من هم بے حوصلہ صحنہ را ترڪ میڪنم،چادر نمازم را مرتب تا میڪنم و روے رخت آویز مے اندازم. با ڪمے جستجو روسرے بلند مشڪے و چادر قجرے ام را مے یابم. صداے بغض آلود مادرم اعصابم را بہ هم ریخته:نمیفهمے؟!‌ آیہ هادے رو نمیخواد! پدرم عصبے میخندد:بے جا ڪردہ! نڪنہ میخواد برہ براے من از ڪوچہ و خیابون داماد بیارہ؟! روسرے ام را سر میڪنم. مادرم لحنش را ڪمے نرم میڪند:مگہ آیہ چندسالشہ؟! یہ جورے عجلہ دارے انگار چهل سالشہ موندہ رو دستمون! نمیخواد الان ازدواج ڪنہ دست بردار دیگہ. دلم ڪمے قرص میشود،مادرم را پشتم دارم! چادرم را هم سر میڪنم و ڪولہ ے مدرسہ ام را یڪ طرفہ روے دوشم مے اندازم. پدرم فریاد میزند:یہ چیزاییو نمیدونید! همہ ے این ڪارا بہ نفع آیہ س! _خب بگو مام بدونیم! پدرم پوفے میڪند و میگوید:آیہ نمیخواد شوهر ڪنہ دیگہ؟ مادرم محڪم پاسخ میدهد:آرہ! پدرم جدے میگوید:بہ یہ شرط! درسشو ول ڪنہ! میخواهم بہ سمت در قدم بردارم ڪہ با ذوق بگویم با ڪمال میل ڪہ با جملہ ے بعدے اش خشڪم میزند! _همین امشبم وسایلشو جمع ڪنہ برہ یزد پیش عزیز! مادرم با حرص میگوید:چے؟! _همین ڪہ گفتم! در اتاق را باز میڪنم،پدرم بدون اینڪہ نگاهم بڪند میگوید:ڪدوم آیہ؟ میذارے هادے بیاد خواستگارے یا مدرسہ رو ول میڪنے براے همیشہ میرے پیش عزیز؟! گیج لب میزنم:براے همیشہ؟! مُسمم میگوید:براے همیشہ! مادرم مبهوت نگاهش را میان من و پدرم مے چرخاند! ڪنار پدرم مے نشیند:چرا باید بذارم برہ پیش مادرِ تو؟! انگشت اشارہ اش را بہ سمت مادرم میگیرد:حرفو زدم اینطورے خیالم راحتہ! انتخاب با خود آیہ س! آب دهانم را فرو میدهم،یا اینجا بمانم درسم را بخوانم و تن بہ ازدواج اجبارے بدهم یا همین امشب وسایلم را جمع و درس و خانوادہ ام را رها ڪنم،بروم یزد پیشِ مادربزرگم! همہ ے وجودم فریاد میزند محڪم باش و دومے را انتخاب ڪن. ڪنارِ در مے نشینم، بگذریم از درس نخواندن و این چندماهے ڪہ بہ ڪنڪور ماندہ. بگذریم از جدا شدن از مادرم و نورا و یاسین! بگذریم از دورے از تهران و رفتن بہ شهر غریبے ڪہ باید با یڪ پیرزن،تنها روز و شبم را سر ڪنم‌ بگذریم از گرماے یزد و تنها ماندنم! از عزیز نمیشود گذشت! پیرزنے هفتاد سالہ با عقاید بستہ تر و بدتر از پدرم! با آن سختگیرے ها و تندے ڪردن ها! ... نویسنده این متن👆: http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۱۱۲ حتے اجازہ نخواهد داد روے آفتاب سوزانِ یزد را ببینم ڪہ مبادا خدا قهرش بگیرد و سوسڪمان ڪند! مے ماند گزینہ ے اول، قبول ڪردنِ هادے... چطور بسازم با مردے ڪہ دلش جاے دیگریست و مرا نمیخواهد؟! بازے سرنوشت،عجیب است! همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا، من براے بشوم وَ تو براے ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ چند روزیست آرام گرفتہ ام،حالِ مادرم و نورا هم تعریفے ندارد. بیچارہ یاسین! چہ اشڪے برایم ریخت! در این بین تنها پدرم خوشحال است،بہ خواستہ اش رسید. دلم آشوب است،مدام میگویم: "بزن زیر همہ چیزو رفتن پیش عزیزو قبول ڪن،هنوز دیر نشدہ!" امروز روز موعود است،خانوادہ ے عسگرے براے خواستگارے رسمے مے آیند. نگاهم بہ لباس هایم مے افتد،همان سارافون و دامن زیتونے را پوشیدم. مادرم روسرے ام را مدل لبنانے درست ڪرد،چادر ڪرم رنگے با گل هاے ریز و درشت نباتے روے تخت برایم گذاشتہ. سفارش ڪردہ اگر چہ راضے نیستم ولے رسمِ ادب و احترام را براے مهمان ها بہ جا بیاورم،مبادا برنجانمشان یا آبروے خانوادہ را ببرم! از روے زمین بلند میشوم،قرآنم را از ڪتابخانہ برمیدارم. من آشوبم و تو آرامش اے من! تو بگو چہ ڪنم؟! در دل صلواتے میفرستم و نیتم را میخوانم،سپس قرآن را باز میڪنم. و با‌ چہ آیہ اے خطابم میڪنے ڪہ اطاعت ڪنم! "وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا" در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و بگو:اى پروردگار من،همچنان كہ مرا در خُردى پرورش دادند،بر آنها رحمت آور. چندین بار آیہ را میخوانم تا دلم قرص شود ڪہ خودش فرمان دادہ! باید احترام پدرم را حفظ ڪنم! قرآن را میبندم و میبوسم،زمزمہ میڪنم:حتما یہ خیرے هست! خودت هوامو داشتہ باشو راہ درستو جلوم بذار! همین ڪہ لبانم را از جلد قرآن جدا میڪنم صداے زنگِ در مثلِ ناقوس مرگ در گوشم مے پیچید! قرآن را سر جایش میگذارم،مضطرب روے زمین مے نشینم. دیگر مثل دفعہ ے اول ڪنجڪاو نیستم هادے و واڪنشش را ببینم! خدا ببخشد چقدر دعا ڪردم اتفاقے بیوفتد ڪہ نیایند! صداے خوش و بش آقاے عسگرے و پدرم مے آید،بے اختیار یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمم مے چڪد. ڪسے مدام در سرم میگوید: "دیر نشدہ آیہ بهمش بزن! موندن پیش عزیز و قانوناش بهتر از اینہ زندگیتو ڪنار هادے سیاہ ڪنے! " و با پایان این جملہ تصویر هادے و نازنین جلوے چشمانم نقش مے بندد. نہ! هنوز فرصت دارم تا همہ چیز را بہ هم بزنم! از ڪنارِ تو بودن باید ترسید، بویِ عشق میدهے و دل فریبے! بہ سمت در اتاق میروم،ڪلید را در قفل مے چرخانم و در را قفل میڪنم! در بستم بہ روے عشق، از پنجرہ آمد... میشود آن چیزے ڪہ باید بشود... باید مے آمدے،تا جوانہ بزند عشق، در وجود خاڪے ام، وَ از آن چیزے بروید؛بہ نامِ قلب تا جان بگیرد این ڪالبدِ مُردہ باید مے آمدے، از آن بایدهایِ باید... ... نویسنده این متن👆: پ.ن:آیہ اے ڪہ ذڪر شد،آیہ ے بیست و چهارم سورہ ے الاسراء http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷