eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5938220039692878195.mp3
7.12M
کربلایی سید رضا نریمانی🎙 واحد زیبا🔊🔊 🌹اشک غمت آب حیاتمه🌹 محرم ۹۶ http://eitaa.com/golestanekhaterat
حضرت آيت الله كشميرى(ره)؛ روزی چند دقيقه با امام زمان خلوت کنيد وحداقل بگوييد؛ یاصاحب الزمان اغثنی یاصاحب الزمان ادرکنی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خوش آن روز که چون محسن سردار حسین(ع)، سرِ ما را به خواهی شاهی بزنند... کجایند مردان بے ادعا؟؟ #پیشنهاددانلود #شهیدمحسن_حججی http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Sibsorkhi-Shahadat-Imam-Javad-89-01.mp3
2.22M
🔳 (ع) 🌴بمیرم آقا نداره یاور 🌴داره میخونه کجایی مادر 🎤 👌فوق زیبا http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷 💠جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتم 🔸اوایل ازدواجمان برای دعا می‌کرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادتــ🕊 می‌کند. را همیشه اول وقت می‌خواند،نماز شبش ترک نمی‌شد🚫 🔹 دیگر تحمل نکردم؛ یک شب🌙 آمدم و را جمع کردم، به او گفتم: «تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، می‌شی» 🔸 حتی جلوی نماز اول وقت⏰ او را می‌گرفتم. اما چیزی نمی‌گفت🙁. دیگر هم نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمی‌خوانی⁉️» 🔹خندید😄 و گفت:«کاریو که باعث تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، تو برام از عمل مستحبی مهم تره⭕️، اینجوری امام زمان(عج) هم راضی‌تره.☺️» 🔸بعد از مدتی برای شهادت هم نمی‌کرد، پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ⚡️ولی براش دعا نمی‌کنم.چون خود بشه تا به شهادت🕊 برسم.» 🔹گفتم:«حالا اگه تو عاشقت بشه چیکار کنیم؟🙁» لبخندی زد و گفت:«مگه پیر و جوون می‌شناسه😄؟» راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ـ:ـ تـبلیــغ غـدیــر بـر هـمــگـان واجــب اسـت ـ:ـ)
مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم امید کریمی از لشکر فاطمیون جمعه ۱۹ مرداد بعد از نماز جمعه-مصلی #تهران #پاکدشت #شهید_شهیدت_میکند
#برگی_از_معرفت📜🎈 گفتند :حسین خرازی را آورده اند بیمارستان رفتم عیادت از تخت آمد پایین بغلم کرد ❤️گفت: دستت چی شده؟ دستم شکسته بود گچ گرفته بودمش😬😄 گفتن هیچی حاج آقا یه ترکش کوچیک خورده شکسته 😊 خندید😄 گفت:چه خوب دست من یه ترکش بزرگ خورده قطع شده 😉{💔😭} #شهیدحاج‌حسین‌خرازی 🍃| http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 پوزخند غمگینے میزند:تو دوستش دارے،چون برات فایدہ دارہ! فایدہ یا جذابیتشو از دست بدہ علاقہ ت ڪم رنگ میشہ! علاقہ ت ڪہ ڪم رنگ‌ بشہ اون عذاب میڪشہ،درد میڪشہ،ڪنار میڪشہ ڪہ راحت باشے اما هنوزم عاشقتہ! نہ! دوست داشتن براے عاشق ڪافے نیست! برق چشم هایش‌ مے پرند و صدایش رنگ زنگ هشدار مے گیرد! _امیدوارم روزے نرسہ عذاب بڪشم! درد بڪشم‌ و...بعدش ڪنار بڪشم! قلبم مے ریزد... آب دهانم را با شدت فرو میدهم و مسخِ چشمانش میشوم! چشم هایش سرد و بے روحند! نگاهش را از چشمانم مے گیرد و بہ سمت ڪمد میرود،نفسم را آرام بیرون میدهم. در ڪمد را باز میڪند و ڪیف سامسونتش را برمیدارد،دستے بہ موهایم میڪشم و روے تخت مے نشینم. بے هدف نگاهم را بہ ڪمد میدوزم،روزبہ از داخل ڪیفش پاڪت سیگار و فندڪش را بیرون میڪشد. بدون این ڪہ نگاهم ڪند بہ سمت بالڪن میرود! پوفے میڪنم و روے تخت دراز میڪشم،بدون این ڪہ پتو را روے خودم بڪشم طاق باز میخوابم و نگاهم را بہ سقف میدوزم. نمیدانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ چشمانم از شدن بغض و خستگے سنگین مے شوند و ڪم ڪم روے هم مے افتند،صداے قدم هاے روزبہ هم نزدیڪ میشود. چشمانم را ڪامل مے بندم... صداے نفس هاے بلندش بہ گوشم مے رسد،چند ثانیہ بعد پتو تا روے گردنم ڪشیدہ میشود... مهربان بود حتے در دلخورے ها... حواسش بود بہ همین چیزهاے بہ ظاهر ڪوچڪ ڪہ اهمیت چندانے نداشتند! حواسش بود ڪہ نباید همین چیزهاے ڪوچڪ را ترڪ ڪرد! نباید لج ڪرد! نباید با ترڪ و ڪنار گذاشتن همین توجہ هاے ڪوچڪ،محبت و حرمت را ڪم رنگ ڪرد،ڪُشت و نابود ڪرد... چیزے ڪہ بہ مرور زمان فراموشش ڪردم.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خمیازہ اے میڪشم و چشمانم را باز میڪنم،سرم ڪمے درد میڪند. چشمانم مے سوزند. چشمانم را محڪم روے هم میفشارم،شب نتوانستم خوب بخوابم،خواب و بیدار بودم تا نماز صبح! روزبہ هم راحت نخوابید،مدام نفس عمیق میڪشید و در جایش غلت مے زد! بہ پهلو مے چرخم و نگاهم را بہ روزبہ مے دوزم،دست بہ سینہ خوابش بردہ! چهرہ اش آرام است! رنگ پوستش بہ مهتابے میزند،موهاے مشڪے رنگش روے پیشانے اش لغزیدہ اند و چهرہ اش را با نمڪ تر ڪردہ اند! دوست داشتم موهایش‌ را ڪمے بلند تر از حد معمول ڪند،گاهے مثل الان این ڪار را ڪرد! قلبم برایش پر میڪشد،میخواهم دستم را میان موهایش ببرم ڪہ پشیمان میشوم! از رفتار دیشبم عصبے ام! از خودم! نباید آنطور برخورد میڪردم! ترجیح میدهم از خواب بیدارش نڪنم و برایش صبحانہ ے مفصلے تدارڪ ببینم! با وجود بے حالے و بے حوصلگے،پتو را ڪنار میزنم و بلند میشوم. همانطور ڪہ دم پایے روفرشے هایم را پا میڪنم،خودم را در آینہ نگاہ میڪنم! موهایم پریشان اند و چشم هایم خواب آلود و صورتم رنگ پریدہ! نفسم را بیرون میدهم و آرام بہ سمت در قدم برمیدارم،آرام دستگیرہ ے در را میفشارم و وارد راهرو میشوم. با قدم هاے بلند خودم را بہ آشپزخانہ مے رسانم،سریع ڪترے را برمیدارم و داخلش را پر از آب میڪنم. ڪترے را روے گاز میگذارم،بستہ ے نان تست را از یخچال بیرون میڪشم و نان ها را داخل تستر میگذارم. در یڪے از ڪابینت ها را باز میڪنم و رو میزے اے با طرح چهار خانہ،مخلوطے از رنگ هاے سفید و قرمز بیرون میڪشم! یڪے از رنگ هاے مورد علاقہ ے روزبہ! دوست داشتن میتواند همین شڪلے باشد! همین قدر سادہ! ڪہ حواست بہ ڪوچڪترین علاقہ هایش باشد! ڪہ با زبان بے زبانے بگویے حواست هست! دوستش دارے! مے خواهے اش! با ڪوچڪترین ڪارها! رومیزے را مرتب روے میز ڪوچڪ چوبے دونفرہ مان پهن میڪنم،نگاهے از سر رضایت بہ میز مے اندازم و از آشپزخانہ خارج میشوم. بہ سمت سرویس بهداشتے مے روم و سریع دست و صورتم را مے شویم. آرام و بے سر و صدا در عرض هفت هشت دقیقہ موهایم را شانہ میڪنم و دم اسبے میبندم،ڪمے آرایش هم میڪنم! دوبارہ بہ آشپزخانہ بر مے گردم و مشغول چیدن میز میشوم. قورے چاے را ڪہ روے میز میگذارم صداے شیر آب بلند میشود! متوجہ میشوم روزبہ بیدار شدہ! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 دستے بہ موها و پیراهنم میڪشم و صاف مے ایستم،نگاهے بہ میز مے اندازم. چند ثانیہ بعد روزبہ همانطور ڪہ خواب آلود حولہ روے صورت خیسش مے ڪشد وارد آشپزخانہ میشود. لبخند پهنے میزنم و پر انرژے مے گویم:سلام! صبح قشنگت بہ خیر! متعجب حولہ را از روے صورتش ڪنار میزند و‌ نگاهش را بہ صورتم مے دوزد! با شیطنت مے گویم:نیم ساعت بیشتر وقت نداریا! راس ساعت هشت باید شرڪت باشید مهندس! لبخند ڪم جانے میزند:علیڪ سلام! صبح توام بہ خیر! حولہ را روے دوشش مے اندازد و چند قدم بہ سمتم برمیدارد،پیش قدم میشوم و با قدم هاے بلند نزدیڪش میشوم. محڪم دستش را میگیرم و انگشت هایم را میان انگشت هایش قفل میڪنم. روے پنجہ هاے پا بلند میشوم و بوسہ ے عمیقے روے گونہ اش میڪارم! تند تند و شرمگین میگوےم:ببخشید! دے...دیشب! خب! تند و بد برخورد ڪردم! نفس عمیقے میڪشد و لب هایش را روے موهایم میگذارد. _توقعم ازت زیادہ آیہ! گاهے منو بفهم! باهام ڪنار بیا! هم پام بیا! همونطور ڪہ من سعیمو میڪنم! بوسہ ے عمیقے بہ موهایم میزند:نمیخوام از دستت بدم! نگاہ بے تابم را بہ چشم هایش میدوزم:نمیذارم! ابروهایش رو بالا میدهد:چیو نمیذارے؟! دستش را محڪم میفشارم! محڪم و گرم! _نمیذارم از دستم در برے! مے خندد،دوبارہ گرم! دوبارہ دلبرانہ! دوبارہ با عشق! دوبارہ قلبم مے رود برایش! دوبارہ مے میرم براے خندہ هایش! خندہ هایش،جان مے شوند و مے نشینند در تنم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گشاد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! ✍نویسنده:لیلے سلطانے ❤️همہ را بیازمودم،ز تو خوشترم نیامد❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اینروزا شنیده میشه که ... یه مشت خاین و دزد که منافعشون در خطر افتاده افزایش قیمت ارز رو میخان گردن و و...بیندازن یه سوال....؟ بیشترین درآمد ارزی این مملکت مگر از فروش نفت و فرآورده های نفتی و پتروشیمی نیست....؟ این در آمدها پیش کیه؟؟ مگر معاون ارزی بانک مرکزی اقای عراقچی برادر زاده عراقچی بزرگ مسئول تیم مذاکره کننده نبود که به جرم اخلال در بازار ارز دستگیر شده؟؟ حالا یه عاقل بمن بگه این اخلالها تقصیر سپاهه یا دولت...؟؟ در این روزهایی که دشمن ناامید شده و تو دهنی سنگینی از نهادهای انقلابی و مردم بصیر خورده بدنبال جنگ روانی علیه و و...ست بیدار و آگاه باشیم و با بصیرت 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
هر وقت دل امیر حسین برای #بابا_جونش تنگ میشه با مادرش بر سر قبر شهدای گمنام میاد ... آخه پیڪر باباجونش هنوز برنگشته ...😔 #شهید_مدافع_حرم 🌷 #جاویدالاثر_علی_آقاعبداللهی❤️ 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه ها بود. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت.. راوے : 🌷 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
🌷پیامبر اکرم فرمودند: چهار چيز از خوشبختى #مرد است: همنشينان شايسته، فرزند صالح، زن سازگار و اين كه محل كسب او در شهر خودش باشد. 📚نوادر الروانديّ: 11 منتخب ميزان الحكمة: 272 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✍ دل نوشته مهـــدوے 🔸صـــدایــت میــکنم آقــــا... 🔸همین جــایم... خــودم... تـنهــا... 🔸از این پایین به آن بالا... 🔸صدایم می‌رسد آقـــا؟؟ 🔸نگاهم در زمین گــیر است... 🔸خودم هم خوب مــی‌دانم... 🔸بــسی دیــر است... 🔸بـــسی دیــر است برای پــر زدن اما... 🔸امیدم را نگیر آقــا... 🔸از این سقف گناهانم دعا بالا نمـی‌آید... 🔸دعا آنجا نمی آید... 🔸دعایم را ببر بالا... 🔸شفاعت کن مرا آقـــا... 🔸شما را میدهم سوگند... 🔸به حق مادرت زهــــرا... 🔸نگاهت را نگیر آقـــا.... 🌷اللهـــم عجــل لولــیـکـــ‌ــ الــفــرج 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
به خدا قسم که مدیون شهداییم .. روز قیامت باید همه پاسخگو باشیم بعدشان چه کردیم ⁉ جانش را داد جان بگیری . تو رهرو راهش بودی ؟ 😔 #مسئولیم #تلنگرانهـ 🌹 🍃 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🍃🕊🍃🌷 🌷اگر لایق شهادت باشی شهادت خودش پیدایت میکند شهادت زمان دارد....🕊 🍃هر که با خدا باشد ،خدا با اوست.... 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
غروب جمعه گذشت و فقط تأسف ماند دوباره قصه یعقوب و هجر یوسف ماند غروب جمعه گذشت و خبر ز یار نشد دعای منتظرین هم اثرگذار نشد ❤️ 🌴ڪـانـال گـلــــــسـتـان خـاطـرات شـهـدا🌴 http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گرد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے آیفون را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! گیج بہ تصویرش چشم میدوزم،دوبارہ انگشتش را روے زنگ میگذارد و پشت سر هم زنگ را مے فشارد! سریع‌ گوشے آیفون را میگذارم و بہ سمت موبایلم مے دوم! صداے زنگ در قطع نمیشود! موبایل را از روے میز برمیدارم و از حفظ شمارہ ے روزبہ را میگیرم. با استرس لبم را بہ دندان میگیرم و مقابل آیفون مے ایستم. شهاب همان جا ایستادہ و چهرہ اش عصبے تر بہ نظر مے رسد! روزبہ جواب نمیدهد،ڪلافہ موبایل را از گوشم جدا میڪنم و دوبارہ شمارہ اش را میگیرم. باز هم‌ جواب نمیدهد،سریع شمارہ ے شرڪت را میگیرم. چند لحظہ بعد صداے جدے خانم عزتے مے پیچد:سلام! شرڪت نوین سازان بفرمایید! نفس عمیقے میڪشم و مے گویم:سلام! خانم عزتے نیازے هستم! آیہ نیازے! صدایش رنگ مهربانے مے گیرد:حالتون خوبہ خانم نیازے؟! جانم در خدمتم! _مهندس ساجدے شرڪتن؟! میدانستم باید ابهتش را مقابل ڪارمندانش نشڪنم و خودمانے نشوم و نگویم روزبہ! _بلہ! جلسہ دارن! سریع مے گویم:میشہ بهشون بگید با من تماس بگیرن! ڪار فورے دارم! چند لحظہ مڪث میڪند و سپس میگوید:جلسہ تازہ شروع شدہ ولے چشم! بعد از تشڪر و خداحافظے ڪردن تماس را قطع میڪنم. شهاب از زنگ زدن دست برداشتہ اما هنوز از جلوے در تڪان نخوردہ! دلم آشوب میشود! حس میڪنم اتفاق بدے افتادہ! بیست دقیقہ میگذرد،خبرے از روزبہ نمیشود! پوفے میڪنم و موبایل را در دستم میفشارم،میخواهم براے تعویض لباس بہ سمت اتاق قدم بردارم ڪہ موبایلم زنگ میخورد. بدون معطلے جواب میدهم:الو روزبہ! خانم عزتے چقدر دیر بهت خبر داد! صداے پر انرژے اش مے پیچد:علیڪ سلام! ممنون عزیزم! شمام خستہ نباشے! بے اختیار لبخند میزنم:سلام! جدے مے گوید:جانم؟! خانم عزتے گفت ڪار فورے دارے! سریع مے گویم:شهاب! _شهاب چے؟! بہ تصویرش ڪہ در آیفون نقش بستہ خیرہ میشوم. _نیم ساعتہ اومدہ جلوے در وایسادہ و عصبے زنگ درو میزنہ! _یعنے چے؟! دستے بہ موهایم میڪشم:نمیدونم بہ خدا! تو شرڪت اتفاقے افتادہ؟! سریع مے گوید:نہ! درو باز نڪن الان خودمو میرسونم! تاڪید میڪنم آیہ! نہ درو باز میڪنے نہ جوابشو میدے! همراہ سرم زبانم را تڪان میدهم:باشہ! منتظرم! تماس را قطع میڪنم و بہ سمت اتاق میروم،بلوز و شلوارم را با دامن و سارافونے زرشڪے رنگ تعویض میڪنم. شالے هم رنگ سارافون و دامن،روے سرم مے اندازم و چادر رنگے ام را روے ساعدم جاے میدهم. همانطور ڪہ در دل آیت الڪرسے میخوانم بہ پذیرایے برمیگردم. صداے زنگ در بلند میشود،آب دهانم را فرو میدهم. چهرہ ے شهاب را مے بینم،مشتے بہ آیفون مے ڪوبد و عقب مے رود! زمزمہ میڪنم:خدا بہ خیر ڪنہ! از مقابل آیفون دور میشوم و بہ سمت پنجرہ مے روم،پردہ را ڪمے ڪنار میڪشم و نگاهم را بہ داخل ڪوچہ میدوزم‌. دل توے دلم نیست! ڪمے بعد ماشین روزبہ را مے بینم ڪہ وارد ڪوچہ میشود،نفس راحتے میڪشم. ماشین را مقابل درب خانہ پارڪ میڪند و پیادہ میشود،همین ڪہ نگاہ شهاب بہ روزبہ مے افتد بہ سمتش مے رود و عصبے چیزهایے مے گوید! با دیدن روزبہ جرات مے گیرم و سریع چادرم را روے سرم مے اندازم. میترسم بحثشان بشود و شهاب دیوانہ بلایے بر سرش بیاورد! از او بعید نیست! با عجلہ از خانہ خارج میشوم و بیخیال آسانسور میشوم. پلہ ها را یڪے دو تا میڪنم و خودم را بہ حیاط مے رسانم،نفس نفس زنان در ڪوچہ را باز میڪنم. روزبہ ڪنار ماشینش ایستادہ و شهاب پشت بہ من،جملات نامفهومے مے گوید! نفس عمیقے میڪشم و مے پرسم:چے شدہ روزبہ؟! نگاہ روزبہ بہ سمت من روانہ میشود و شهاب بہ سمتم بر مے گردد. سرے تڪان میدهد و نگاہ خشمگینے نثار شهاب میڪند. ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 _پشت تلفن چے تاڪید ڪردم؟! دوبارہ نفس عمیق میڪشم:از پشت پنجرہ دیدم اومدے! ڪتش را از تنش خارج میڪند و بہ سمتم مے آید. دستش را پشت ڪمرم میگذارد:بریم بالا! گیج نگاهم را میان روزبہ و شهاب مے چرخانم:نمیگے چے شدہ؟! روزبہ نگاهش را بہ شهاب مے دوزد:شهاب بیا بالا! سپس فشار خفیفے بہ ڪمرم وارد میڪند ڪہ حرڪت ڪنم! ناچار وارد حیاط میشوم و بہ سمت راہ پلہ مے روم. میخواهم بہ سمت پلہ ها بروم ڪہ روزبہ مے گوید:بذار نفست جا بیاد! بہ سمت آسانسور حرڪت میڪند،شهاب با چهرہ اے درهم پشت سرمان ایستادہ. دو دقیقہ بعد هر سہ نفرمان روے مبل نشستہ ایم. نگاہ سردم را بہ شهاب مے دوزم:میتونم بپرسم باز چہ اتفاق تازہ اے افتادہ ڪہ من بے خبرم؟ یا مربوط بہ گذشتہ ست؟! شهاب بہ زور روے مبل بند شدہ! پاهایش را مدام تڪان میدهد و انگشتانش را در هم قفل ڪردہ. عصبے نفسش را بیرون میدهد و چشمان خشمگینش را بہ چشمانم مے دوزد:آرزو! ابروهایم را بالا میدهم:آرزو چے؟! دستے بہ صورتش میڪشد،صدایش از شدت خشم دو رگہ شدہ! _دیشب سر ارتباطش با تو... روزبہ نگاہ سردے حوالہ اش میڪند و میان حرفش مے دود:شما! شهاب باز عصبے نفسش را بیرون میدهد! پوزخندے میزند:همون شما! با مامان بحثش شد! مامان از اول راضے نبود ڪہ آرزو با... با شما در ارتباط باشہ! مثل این ڪہ صبح من خونہ نبودم آرزو خواستہ بیاد اینجا باز بحثشون بالا گرفتہ و آرزو از خونہ رفتہ! مامان مدرسہ و خونہ ے دوستاشو زیر و رو ڪردہ،وقتے پیداش نڪرد زنگ زد بہ من گفت آدرس یا شمارہ ے شما رو بهش بدم. منم فڪر ڪردم شاید شما تحریڪش ڪردہ باشید! یہ مقدار ڪنترلمو از دست دادم! ردزبہ لبش را بہ دندان میگیرد و بعد از ڪمے مڪث رها میڪند. همانطور ڪہ آستین پیراهنش را بالا میزند مے گوید:شهاب! بذار بے رو در بایستے یہ چیزے رو بگم! نگاهے بہ من مے اندازد و ادامہ میدهد:هر مشڪلے ڪہ با خانوادہ ے نیازے دارے بہ من و آیہ و زندگے مون مربوط نمیشہ! اگہ قرار باشہ سر هر ڪشمڪشتون ما هم درگیر بشیم و استرس بڪشیم ڪہ من ترجیح میدم آیہ بہ ڪل با آرزو ارتباط نداشتہ باشہ! دلخور نگاهش میڪنم اما بہ روے خودم نمے آورم! شهاب مردد از من مے پرسد:آرزو باهاتون تماس نگرفتہ؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم و مے پرسم:پاتوقے چیزے ندارہ؟! یا دوست صمیمے اے ڪہ بخواد برہ پیشش و هواشو داشتہ باشہ؟! شهاب سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد و ڪلافہ سرش را میان دستانش میگیرد. _آخہ با این وضعیتش ڪجا میتونہ رفتہ باشہ...؟! اخم غلیظے میان ابروهاے روزبہ نشستہ،مشخص است بہ زور خودش را ڪنترل ڪردہ! نفس عمیقے میڪشد و از روے مبل بلند میشود:پاشو بریم ببینیم ڪجا میتونیم پیداش ڪنیم! شهاب دستانش را پایین مے اندازد و مردد مے ایستد،من هم بلند میشوم. آرام مے گویم:هر خبرے از آرزو شد لطفا بہ منم خبر بدید! دل نگرانشم! شهاب سرے تڪان میدهد و بہ سمت در راہ مے افتد. روزبہ ڪتش را از روے دستہ ے مبل برمیدارد و همانطور ڪہ بہ سمت شهاب مے رود مے گوید:مراقب خودت باش! اگہ آرزو باهات تماس گرفت بهم اطلاع بدہ! سرم را بہ نشانہ ے باشہ تڪان میدهم و پشت سرشان راہ مے افتم. روزبہ و شهاب از خانہ خارج میشوند،نفسم را پر صدا بیرون میدهم و در را مے بندم. چادرم را از روے سرم برمیدارم و زمزمہ میڪنم:آخہ با این شرایطتت ڪجا رفتے دختر؟! بہ سمت اتاق خواب میروم،همانطور ڪہ شالم را باز میڪنم موبایلم را در دست میگیرم. وارد لیست مخاطبینم میشوم و دنبال شمارہ ے آرزو میگردم. سریع شمارہ اش را میگیرم،صداے ضبط شدہ دل نگرانے ام را بیشتر میڪند! _دستگاہ مشترڪ مورد نظر خاموش است! پوفے میڪنم و موبایل را همراہ شالم روے تخت مے اندازم،میخواهم دڪمہ هاے سارافونم را باز ڪنم ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند میشود! نگاهم را بہ نام تماس گیرندہ مے دوزم،نام پدرم روے صفحہ ے موبایل نقش بستہ! موبایل را از روے تخت برمیدارم و جواب میدهم. _بلہ بابا؟! صداے دو رگہ و لرزانش نگرانم میڪند! _الو آیہ! _سلام! خوبے بابا؟! نفس عمیقے میڪشد و سڪوت میڪند! مردد مے پرسم:اتفاقے افتادہ بابا؟! چرا صدات مے لرزہ؟! بعد از چند ثانیہ بریدہ بریدہ مے گوید:این...این...دخترہ... و باز مڪث میڪند! متعجب میپرسم:ڪدوم دخترہ؟! صداے مرد غریبہ اے بہ گوشم میخورد:فشارش بهترہ! سریع مے پرسم:بابا! چے شدہ؟! نفس عصبے اش مے ڪشد و جواب میدهد:خواهر شهاب! قلبم مے ریزد! _خواهر شهاب چے؟! _بہ خدا من ڪاریش نداشتم آیہ! خودش پا شد اومد مغازہ! "وای" اے میگویم و سریع بہ سمت ڪمد میروم. همانطور ڪہ در ڪمد را باز میڪنم،موبایل را میان شانہ و گوشم قرار میدهم و مے پرسم:شما الان ڪجایید؟! چے شدہ؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣پروردگارا در این شب دفتر دل دوستانم را بـہ تو میسپارم با دستان مهربانت✨ قلمے بردار خط بزن غمهایشان و دلے رسم ڪن برایشان بـہ بزرگے دریا... ❣شبتون بخيـــر❣ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷