🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#شهید_حاج_احمد_کاظمی http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🌸همراه سردار رفته بودیم #اصفهان ، مأموریت .
موقع بر گشتن ، بردمان تخت فولاد .
به گلزار #شهدا که رسیدیم ، گفت : بچه ها ؛دوست دارین دری از درهای #بهشت رو به شما نشون بدم ؟ !
گفتیم : چی از این بهتر سردار !
کفش هایش را در آورد ، وارد گلزار شد .
🌺یکراست بردمان سر مزار شهید #خرازی . گفت ، با یقین گفت : از این قبر مطهر دری به بهشت باز می شه .
نشستیم . موقع فاتحه خواندن ، حال و هوای سردار تماشایی بود .
🌸توی آن لحظه ها هیچکدام از ما نمیدانستیم که این حال و هوا ، حال و هوای پرواز است ؛ به #ده روز نکشید که
خبر آسمانی شدن خودش را هم شنیدیم .
🌺وصیت کرده بود حتما کنار شهید خرازی دفنش کنند . دفنش هم کردند .
تازه آن روز فهمیدیم که بنا بوده از اینجا ، در دیگری هم به بهشت باز بشود !
🌷 شهید سردار حاج احمد کاظمی 🌷
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
بعضی بنده های #خدا خیلی قشنگ بندگی می کنن
انقدر قشنگ که حسین فاطمه (س)خریدارشون می شه
معلوم نیست اونها اول عاشق امام حسین شدن یا امام حسین عاشق اونا
هر چی هست تا بهم می رسن دیگه دل نمی کنن از هم،
اینطوری میشه که بعضیا می شن #شهیدجاویدالاثر
زیبایی ماجرا می دونی کجاست ؟
اونجا که خدا وقت عیدی دادن به بنده هاش اونهارو انتخاب میکنه روز #عیدغدیر، خبر برگشتشون میاد
عید چشم انتظارها ....جالب بدونید از سلاله #سادات بودن
خانواده هاشون دلشون شکست و کجا خدا رو با دل شکسته به صبر زیبنب (س) قسم دادن که امام حسین دل کند از فدایی هاش ....
لابد روز#عرفه ......اونجای های دعا که صورت ارباب منو شماخیس اشک بود
🌷پیکر شهیدان جاویدالاثر #شهیدسیدجلال_حبیب_الله_پور از #بابلسر ،
#شهیدسیدسجادخلیلی از #بهشهر
در روز عید غدیر شناسایی شدن و به زودی به آغوش کشور باز میگردند
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#نتــانیاهـــوووو_گـــونے✍
مـــرد اول سیاست اســــرائیل نیست😂
چــون مـــرد اول رئیس جـــمهــور ے ست
ڪه صــرفا مقــام
تشــریفــاتے دارد...
ولے هیـــچ فــرقے با چغــندر نــدارد...🙃
نــتانیاهـــوووو
در خـــاورمیــانه جـــایے بــراے
ضعــیفــان نیســـت...😄
آنــهــا سلاخے مےشــوند...😝
💥نوشتـــــ✍ ند:
بــابا ،مرد دوم سیاست
اســــرائیل
بــابا همه ڪــاره
بــابا فعــال
از من به تو نصیحــت پــسرم
اصــلا خــوب نیست
دُزِ خشـــونتت
اینــقد بــالا باشــه...😂😅
همچـــون مسئولان مــا
بیــا گفت و گــو ڪنیم
دنــیاے آینــــده😌
دنـــــــــیاے گـــفتمــان است 😜
نه خشـــونت،نـــه مـوشڪ ...
یڪے از راه حل هامـــون اینــه
#گفـــتمــان به قــول بعضےها
اگـــر دیدیــم بالایے جواب نمےده
عڪسشــو مےدیم
خـــودشــو با #گـــونے
تحــــویل مےگیریم😉
💥پے نوشتـ✍
تــو هـــم اگـــه زیــــادے
برے روے اعصــابمــون
عڪســتو مےدیم
#جـــاسوسمون
بـــا گـــونے تحــویلت مےگــیریم...😂
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
💥ڪلیڪ نڪنے وارد گــونے میشے...😉👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#طنز_جبهه
🔰داستان صلوات
🔸بچهها با صدای بلند صلوات میفرستادند و او میگفت: «نشد این صلوات به درد خودتون میخوره»
🔸نفرات جلوتر که اصل حرفهای او را میشنیدند و میخندیدند، چون او میگفت:« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون به قوری چایی دم کنید»
🔸بچههای ردیفهای آخر فکر میکردند که او برای سلامتی آنها صلوات میگیرد و او هم پشت سر هم میگفت: « نشد مگه روزه هستید»و بچهها بلندتر صلوات میفرستادند.
🔸بعد ازکلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی میگفته و آنها چه چیزی میشنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💞 #بسیجی
نام من سربازکوی عترت است
دوره آموزشی ام هیئت است
پادگانم چادری شد وصله دار
سردرش عکس علی(ع) باذولفقار
ارتش حیدرمحل خدمتم بهرجانبازی پی هرفرصتم
نقش سردوشی من یافاطمه(س) است
قمقمه ام پرزآب علقمه است
افسرمافوقم عباس علی(ع)
گرچه شدفرمانده ام غایب ولی
دلخوشم برنائبش #سیدعلی
«رزمنده بسیجی سیدعلی»
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
⏳ دوران #دفاع_مقدس 🌷 شهید #حاج_حسین_خرازی 🌸 سرڪشی به بیمارستان و عیادت مجروحین بیمارستان http:
📖 #خاطرات_شهدا
🌸 #برای_خدا_زندگی_ڪن
با حسین برگشتہ بودیم اصفهان
ولی دلم تنگ شده بود
رفتم دم خونشون ببینمش
پدرش گفت ؛ خدا خیرت بده
یہ دقیقہ تو خونہ بند میشہ مگہ؟
خودت ڪہ بهتر می دونی
نرسیده میره خونہ بچہ های لشڪر
ڪہ تازه #شهید شدن یا
میره بیمارستان سر میزنہ
گفتمـ ؛ حالا ڪجاس؟
گفت ؛ این دوستتون ڪہ
تازه #شهید شده ، بچه اش به دنیا اومده
رفته اسم بچه اونو بذاره ...
#حاج_حسین رو دیدم
تعریف ڪرد خودش
گفت ؛ اسمشو گذاشتم : فاطمه
نبودی ببینی اینقدر ناز بود ...
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
برای خدا زندگی ڪردن
یعنی ؛ حواسمون بہ اطرافمون باشہ
نہ فقط خونوادمون !!
ا▫️🔸▫️🔸▫️🔸▫️
🌷 بہ یاد سردار سپاه اسلام ، شهید حسین خرازی ، فرمانده دلاور لشڪر 14 امام حسین (ع)
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
پس از نشر خبر بازگشت پیکر دو شهید مدافع حرم پس از چندسال؛
#همسر شهید حاج محمد بلباسی از شهدای خانطومان در صفحه اینستاگرامی اش نوشت:
🍃ما جاي بذر، سرو به زمين داده ايم
تا زودتر پاجوش بزند
با بذر اميد كار پيش نمی رود..
گرد كردن اعداد را همه بلدن
براي رُند كردن اعداد، به نزديكترين عدد صحيح متصلش می كنند،
از رفتنت دو سال و خرده ای گذشته، به آمدنت چقدر مانده؟!
به كدام سمت، سالهای فراق تو را گرد كنيم؟
به همان ساعتی كه رفتی و زمان برايم متوقف شد
يا به همان لحظه ی موعود ظهور كه قرار است برگردی...؟
كدام نزديكتر است..؟
كاش همراه خود آقا سر از مزار گمنامت دربياورم
همان بيابان
كه صدای نسيمش به گوشم می رسد
شايد گلی بر مزارت روييده..
همان بيابان
حوالی خانطومان...🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
♨️تماس تلفنی پیامبر ص با مشرکان
🔰یکی از خاطرات دوران دبستان(طنز واقعی)
🔸سال هفتاد و چهار بود ، دبستان امام حسن مجتبی برازجان درس میخوندیم، امتحان دینی داشتیم ،بعد یکی از سوالات جوابش این بود :
🔹(پیامبر(ص) زمانی که در دره شعب ابی طالب تبعید بود دست از رسالت خود بر نمیداشت و با کاروانهایی که از آنجا عبور میکردند تماس بر قرار میکرد و آنها را به اسلام دعوت میکرد)
بعد یکی دوستان من هم چون تو کتاب خونده بود پیامبر (ص)تماس برقرار میکرد همیشه پیش خودش فکر میکرده منظور کتاب تماس تلفنی بوده
🔸خلاصه ما هم طبق معمول سر جلسه برای تقلبی کنار هم نشسته بودیم ، بهش گفتم ایزدی ، جواب سوال هشت چی میشه گفت جوابش میشه :(با تماس تلفنی )،
🔹 تعجب کردم بهش گفتم مگه زمان پیامبر(ص) تلفن بوده برگشت گفت تو انگار حالت خوب نیست مثل اینکه پیامبر خدا بوده ها ، برای خدا کاری داره یه خط تلفن بده به پیامبرش؟ ،
🔸اینو که گفت کمی قانع شدم بعد گفت: نترس بنویس بعد از امتحان تو کتاب هم نشونت میدم تا خیالت راحت بشه ، منم با کمی ترس همینو نوشتم ،
🔹هفته بعد معلممون آقای کازرونیان برگه ها رو صحیح کرده بود ،اومد سر کلاس قبل از اینکه هر کاری بکنه مستقیم رفت در کمدش رو باز کرد چوبش، (که خودش بهش میگفت ترکه علیه السلام) رو بیرون آورد، گفت : موسوی و ایزدی بیان بیرون ،
🔸از حالت معلم متوجه شدم اتفاق بدی افتاده، کلاس یه جوری تو سکوت همراه با ترس فرو رفته بود که هنگام حرکت کردن صدای کفشهای داملامپ سیاه دوتامون تو کلاس می پیچید اومدیم بیرون کنار تابلو ایستادیم ،
🔹معلم همینجوری که تو کلاس قدم میزد و میرفت ته کلاس و بر می گشت، با یه لحن خاصی گفت: خب پیامبر تو دره شعب ابی طالب چطوری مردم رو به یگانه پرستی دعوت میکرد؟
🔸من متوجه شدم ایزدی یه گندی زده ،سکوت تمام کلاس رو گرفته بود ،ما هم داشتیم از ترس میمردیم ، دوباره معلم سؤالش رو تکرار کرد ،
🔹منم با ترس و لرز گفتم: با تماس تلفنی
که یکدفعه کلاس منفجر شد از خنده ، بعد از اینکه معلم کلاس رو ساکت کرد گفت شما کنار هم نشسته بودین؟
🔸 با ترس و لرز گفتیم بله همینجوری که چوبش رو تو دستش میچرخوند گفت خب حالا بگو ببینم مگه زمان پیامبر تلفن بوده؟ منم گفتم: خب پیامبر خدا بوده یه خط تلفن که چیزی نیست که خدا به پیامبرش نده باز کلاس منفجر شد از خنده .😂😂
🔹معلم در حالی که با اشاره چوبش داشت بهمون حالی میکرد که دستاتون رو بیارین بالا گفت: حالا خدا به پیامبرش یه خط تلفن داد مشرکان قریش از کجا تلفن آوردن که اگه پیامبر بهشون زنگ زد جواب بدن؟
🔸بعد با صدای بلند گفت دستاتون رو بگیرین بالا متقلبهای کثیف 😳
در حالی که داشتم به این فکر میکردم راست میگه تازه اگه خدا به مشرکان قریش هم تلفن میداد وقتی کاروان در حال حرکته سیم تلفن رو به کجا میخواستن وصل کنن ؟ (سال هفتاد و چهار موبایل نبود)
احساس کردم تمام کلاس رو برفکی میبینم ، متوجه شدم معلم با تمام قدرت چوب رو خوابونده کف دستم. 😂😂😂😂😂
خاطرات دبستان ( سید علی اصغر موسوی زیارتی )
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
✅ نامحرم واقعی کیه؟ 👆
🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#چندکلمـہ ..
🌸✨خداوند مقرّبترین بندگان خویش را از میان عشّاق بر میگزیند که گره کور دنیا را به معجزه عشق میگشایند ...
#شهیدآوینے
🍂🌸🍂🌸🍂
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
فصل اول زندگی نامه و خاطرات
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت خانم #فرزانه_سیاهکالی_مرادی همسر معزز شهید
با ما همراه باشید.
نشر معارف #شهدا👇👇
@golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#قسمت_دوم نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست جزوه هایم، 👫عمه آمنه وشوهرعمه به خانه
#قسمت_سوم
توقعش رانداشتم،مخصوصادر چنین موقعیتی که همه میدانستندتاچندماه دیگرکنکور دارم وچقدراین موضوع برایم مهم است.
جالب بودخودحمیدنیامده بود.
👫فقط پدرومادرش آمده بودند.
👱♀هول شده بودم،نمیدانستم بایدچکارکنم،هموزازشوک شنیدن این خبربیرون نیامده بودم که
👨پدرم وارداتاقم شدوبی مقدمه پرسید:👱♀فرزانه جان توقصدازدواج داری؟
👱♀باخجالت سرم راپایین انداختم وباتته پته گفتم:نه کی گفته؟بابامن کنکوردارم،اصلابه ازدواج فکرنمیکنم،شماکه خودتون بهترمیدونین.
باباکه رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق امدوگفت:
دخترم،آبجی آمنه ازماجواب میخواد،خودت که میدونی از چندسال پیش این بحث مطرح شده،نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟
👱♀جوابم همان بود،به مادرم گفتم:طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواددرس بخونه.
عمه یازده سال ازپدرم بزرگ تربود،قدیم ترهاخانه پدری مادرم باخانه آن هادریک محله بود،عمه واسطه ازدواج پدرو مادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدامیکرد.رابطشان شبیه زن داداش وخواهرشوهرنبود، بیشترباهم دوست بودندوخیلی بااحترام باهم رفتارمیکردند.
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷