eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 همیشه با بودند حرف را می گفتند اگرچه به آدم بود، ترڪ نمی شد... 💕 🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگی_با_چاشنی_‌عشق 💕 🕊 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat
💕 😍 🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران می گويد روزی دوستم به من گفت : "غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلـی ایراد مـی گرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است... 🌺 مثل این ڪه مـی خواستی یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه سرش مو ندارد قبول ڪردی؟ 🌸 من گفتم: «مصطفـی ڪچل نیست. تو اشتباه مـی ڪنی.» 🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن.😁 🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم «مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمی دونستم!» و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ... 🍃✨🍃✨🍃 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🕊
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#مهریه_با_مهر_قلبی 😍 شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن 💕 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http
📖 ❤️ 🌸 سال سوم دانشگاه بود ڪه تصمیم به ازدواج گرفت و با مادرش در میان گذاشت. در جلسه خواستگاری وقتی بحث به مهریه رسید با اینڪه مصطفی بر روی ۱۴ سڪه تأڪید می ڪرد اما پدرش حرف دیگری داشت . 😲 نهایتا به اصرار پدر مصطفی به ۵۰۰ سڪه متفق شدند . 😐 🌸 همان جا مصطفی گفت: فاطمه خانم این توافق بزرگترهاست . هر وقت پونصد تا سڪه رو خواستی ، بابام بهت میده . 😎 ولی هر وقت مهر منو خواستی ، چهارده تا سڪه موافقی ؟ و موافقت ڪردم 😌 ✍ راوی: همسر شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن 🌷 📸 💕 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹
|°•💍👰•°| همسرم،شهید ڪمیل خیلے با محبت بود 💟 مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...🙃 یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود🌞 خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم«من بہ گرما خیلے حساسم» 🌞 خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ😓 و متوجہ شدم برق رفتہ..بعد از چند ثانیہ احساس خیلے خنڪے ڪردم و بہ زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...🎦 دیدم ڪمیل بالاے سرم یہ ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪہ بالاے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم ودوبارہ چشمم بستہ شدازفرط خستگے...😴😴 شاید بعد تا خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفہ رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم...😐 پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مے چرخونے!؟خستہ شدے!🙁 گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون بہ گرما حساسے میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد....💖 . 💠همسر شهید ڪمیل صفرے تبار •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷