#زندگی_به_سبڪ_شهدا🍃🌹
همیشه با #وضو بودند
حرف #حق را می گفتند اگرچه
به #ضرر آدم بود، #نمازشبش ترڪ
نمی شد...
#راوی_همسر_شهید💕
#جاویدالاثر_حسن_رجایی_فر 🌸
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگی_با_چاشنی_عشق 💕 🕊 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat
#عاشـقانه_شهــدا 💕
#زنــدگـی_با_چــاشنی_عشـــق 😍
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران می گويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلـی ایراد مـی گرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است...
🌺 مثل این ڪه مـی خواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی؟
🌸 من گفتم: «مصطفـی ڪچل نیست. تو اشتباه
مـی ڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن.😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمی دونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#محـبت_و_عشـق_واقـعے
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا
#خاطرات_ناب
🍃✨🍃✨🍃
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#مهریه_با_مهر_قلبی 😍 شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن 💕 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http
📖 #خاطرات_شهدا
#مهــریـه_با_مهــــرقلبــی ❤️
🌸 سال سوم دانشگاه بود ڪه تصمیم به ازدواج گرفت و با مادرش در میان گذاشت.
در جلسه خواستگاری وقتی بحث به مهریه رسید
با اینڪه مصطفی بر روی ۱۴ سڪه تأڪید می ڪرد اما پدرش حرف دیگری داشت . 😲
نهایتا به اصرار پدر مصطفی به ۵۰۰ سڪه متفق شدند . 😐
🌸 همان جا مصطفی گفت:
فاطمه خانم این توافق بزرگترهاست . هر وقت پونصد تا سڪه رو خواستی ، بابام بهت میده . 😎
ولی هر وقت مهر منو خواستی ، چهارده تا سڪه موافقی ؟
و موافقت ڪردم 😌
✍ راوی: همسر شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن 🌷
📸 #زندگی_به_سبڪ_شهدا 💕
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یـادشهـدابـاصلـوات
#عــاشــقــانــه|°•💍👰•°|
#سبڪ_زندگے_شهدا
همسرم،شهید ڪمیل خیلے با محبت بود 💟
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...🙃
یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود🌞
خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم«من بہ گرما خیلے حساسم» 🌞
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ😓
و متوجہ شدم برق رفتہ..بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے خنڪے ڪردم و بہ زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...🎦
دیدم ڪمیل بالاے سرم یہ ملحفہ رو گرفتہ و
مثل پنڪہ بالاے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم
ودوبارہ چشمم بستہ شدازفرط خستگے...😴😴
شاید بعد #نیم_ساعت تا #یک_ساعت خواب بودم و وقتے
بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفہ
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونہ تا خنڪ
بشم...😐
پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مے
چرخونے!؟خستہ شدے!🙁
گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون بہ گرما
حساسے میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار
بشے ودلم نیومد....💖
.
💠همسر شهید ڪمیل صفرے تبار
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا
#محبت_به_همسر
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷