eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز یه ترکه..... سه تا پسر داشت اسم یکیش بود ها بردنش، جنازشو نیاوردن. دو تا پسر دیگه براش مونده بود. انقلاب شد یکیشون بود، شُد ارومیه. ارومیه سیل اومده بود رفته بود کمک مردم. یه پیرزنه گفت بیا به من کمک کن.شهردار گفت چی شده مادر؟ گفت جهاز دخترم تو زیرزمین مونده. بهش کمک کرد کارش که تموم شد اومد بالا پیرزنه گفت: خدا خیرت بده جوون.کاش یه جو غیرت تورو شهردار داشت. گفت آره مادر کاش شهردار غیرت داشت. این ترکه یه داداش داشت اسمش بود معاونش بود جنازه اش تو مجنون جا موند. بیسیم زدن حاجی حمیدو بیاریم؟ گفت همه اونایی که اونجا خوابیدن حمیدای من هستن اگه همه بچه ها رو میتونید بیارید حمیدم بیارید اگه نمیتونید حمید هم پیش بچه ها بمونه. دوباره یکی دیگه ازاین ترکا شهید شد . خودش تو عملیات بعدی رفته بود خط مقدم. آخه این ترکه از اون فرمانده ها بود که عقب وای نمی ایستاد. مجروح شد پیکرشوگذاشتن تو قایق بیارن، عراقیا قایق اینم زدند. این ترکه که سه تا پسر داشت که هیچکدامشان یه تیکه قبر نداره تو این دنیا اینا خانواده ی ها هستند. http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ﻭﻗﺘﻲ #ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﻱ ، #ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ_ﺍﺭﻭﻣﻴﻪ ﺑﻮﺩ ، ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪﻳﺪﻱ ﺑﺎﺭﻳﺪ... ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ #ﺳﻴﻞﺟﺎﺭﻱ ﺷﺪ . ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﻋﺰﺍﻡ #ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﻱﺍﻣﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ #ﺳﻴﻞﺯﺩﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ #ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ #ﻋﺎﺯﻡﻣﻨﻄﻘﻪﺷﺪ.... ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ #ﮔﻞﻭﻻﻱ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ ، ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﺮﺩﻡ #ﺳﻴﻞﺯﺩﻩ ﺷﺘﺎﻓﺖ.... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ، #ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭘﻴﺮﺯﻧﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻥ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ. #ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﺍﺛﺎﺛﻴﺔ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... #ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﻱ ، ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮ ﻝ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺪ.... ﻛﻢ ﻛﻢ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﺪ.... #ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺑﻪ #ﻣﻬﺪﻱ ﻛﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﻋﻮﺿﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺧﻴﺮ ﺑﺒﻴﻨﻲ... ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﻓﻼﻥ ﻓﻼﻥ ﺷﺪﻩ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻛﻢ ﺍﺯ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﺩ #ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻲ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﻳﺎﺩﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.... . . #شهردار #استاندار #مسئولین #شهیدباکری #سیل •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 💐 اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . 🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟ گفتم: کار. گفت: فردا بیا سرکار! باورم نمیشد! فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری، این درخواست خود شهید بود آی مسئولین!! مانند ؟؟!! http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──