eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌻🕊🌻🕊🌻🕊🌻🕊 در یکی از سخنرانیهایش تعریف می کند: « دریکی از عملیاتهاي کردستان بچه ها در يك جاي دره مانندي محاصره شده بودند؛ یک تعداد شهید و تعدادی هم زنده مانده بودند. 3 روز در محاصره بودند. اصلاً نمی توانستند حرکت کنند با هر حرکتی به رگبار بسته می شدند؛ خارها را از زمین در می آورند و توی دهانشان می گذاشتند تا زنده بمانند. در همین حین یکی از بچه ها می نشیند ویک مشت خاک را برمي دارد و آن را دست به دست مي كند (از این دست به آن دست و از آن دست به این دست) و می گوید آقا امام زمان(عج) قربونت بروم مگر نگفتی اگر یاریم کنید، یاریتان می کنم، مگر خدا نگفته ان تنصرالله ینصرکم ..... و با یک حال معنوی خوبی با امام زمان(عج) رابطه برقرار می کند. همه تعجب می کنند چی شد این نشست صدای تیر نیامد، اول پیش خودشان فکر می کنند حتماً دشمن گذاشته اینها احساس خستگی کنند، حرکت کنند و همه را به رگبار ببندد یا زنده بگیردشان. این آقا اول سینه خیز می رود بعد بلند می شود و به بچه ها می گويد اگر من را زدند که خوب عراقیها هستن ولی اگر نزدند شما هم بیاید. و از این صخره به آن صخره می رود و بعد می بیند قرار نیست تیری شلیک بشود، می آید بالا – این دره دو تا دهنه داشت، تانکهای عراقی به شکل اریب ایستاده بودند و لوله های تانکشان را به طرف داخل کوه تا آنجایی که می شد آوردند پایین- شهید عبدالحمید در سخنرانیش این جوری می گوید وقتی سر تانک را باز کردیم دیدیم آدمهای داخل تانک مردند ولی خفه نشدند، تیر و ترکش هم نخوردند ولی گویی با خط کش، یک خطی، از وسط آنها را به دو نصف کرده و آنجا سجده می کنه و قلبش محکمتر می شه» بعد ها ما متوجه شدیم خودش بوده ولی در سخنرانیش گفته بود یکی از بچه ها. http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 مادر دچار بیماری سختی شده بود انواع و اقسام داروهای محلی رو به او داده بودند اما بی‌فایده بود . بناچار او را برای معالجه به اهواز می‌برند. دکتر پس از معاینه می‌گوید خانم شما سه ماهه باردارید!! اما مادر آنقدر بیمار بود که از بارداری خود خبر نداشت! دکتر برای ده روز به او دارو می دهد تا پس از مصرف مجدد مراجعه کند . در مراجعه بعدی دکتر باز ۳۰ عدد آمپول تجویز می‌کند. مادر بهبودی پیدا می‌کند اما نگران سلامتی فرزندش است که داروها روی او اثر نگذاشته باشد . در هفت ماهگی بارداری باز حادثه‌ سختی برای مادر اتفاق می‌افتد که نگرانی مادر بیشتر می‌شود ، اما گویا خداوند این بچه را برای یاری دینش برگزیده است و خود نگهدارش است . بارداری مادر به ۹ ماهگی می رسد و در تاریخ سی‌ام مرداد ماه سال چهل و شش گل پسرش بدنیا می‌آید. نامش را می گذارند، باز در نوزادی در اثر گرما دچار خفگی می‌شود و کف بالا می‌آورد، اما به لطف خدا باز سلامتی خودش را به دست می‌آورد . به سن نوزده سالگی می‌رسد و خداوند می‌شود و نام زیبای را برایش بر می‌گزیند و در ۲۶ دی ماه ۶۵ در اثر بمباران شیمیایی به می‌رسد . و افتخار مادر می‌شود . 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──