eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : مقدمه 🔸صفحه : ۱۲-۱۱ 🔻قسمت: مقدمه بالأخره شروع کردم ‌نوشتم. ازشهیدی که «شهادت» و «گمنامی» این هر دو فضیلت صعود در مسابقه معنویت و رسیدن به رضوان الهی را داشت. هریک از همرزمانش خاطراتی را روایت کردند که با اشک، افسوس، حسرت و حس جاماندن همراه بود. کتاب تمام شد و حالا نوبت خاطرات حاج قاسم از بادپا بود. با آرامشی خاص گفت : چون درباره ی شهدای دیگر مدافع حرم مصاحبه ای نکرده، بهتراست درمورد حاج حسین نیز مصاحبه نکند تا شاید خانواده ی دیگر شهدا از او دلگیر نشوند. حاج قاسم فقط یک جمله گفت: «حسین دردونه کرمون بود. » یک جمله ی چهار کلمه ای. حاج قاسم پرسید: «حالااسم کتاب را چه می گذاری؟» گفتم: «دردونه کرمون!» با لبخند گفت مادرم زینب سلام الله علیه قبول کند.کتاب تمام شد. رفتن همیشه سخت نیست، گاه رفتنمان از همان آغاز ، مؤید رسیدن است. از شما می گویم که در تمام مراحل پیگیر بودید و اما افسوس کتابی که خواسته بودید انجام شد و شما نبودید تا مقدمه اش رابنویسید. کتابی که قرار بود به قول شما پایانی خوش داشته باشد! چقدر زود خاطراتم ورق خورد؛ از غروب جمعه دلگیر تا سحرگاه آن جمعه ی دلگیر که تیتر همه رسانه ها شد: « بنویسید در کتاب ها، مادر خواب ناز بودیم که او رفت…» و چه لحظات دردناک و بی تاب کننده ای… ‌ ادامه دارد…. 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : مقدمه 🔸صفحه: ۱۲-۱۳ 🔻قسمت: مقدمه کوچه های شهر را که ورق می زنم نام زیبایت را بر پیشانی پر افتخار این سرزمین درخشان می یابم. می ستایمت که قانون فتوّت و سخاوت را بر صحنه های تاریخ این دیار حک کردی و با سرانگشتان حماسه هایت در عراق و سوریه، لبنان و افغانستان، زمینِ خدا را برای تکفیری ها و داعشی ها و مستبدان جهنم کردی. همیشه برایم سوال است که ما کجا می توانیم با آمدن چند کتاب در قفسه کتاب خانه هایمان، به راز رفتن آن هایی چون شهید سردار حاج قاسم سلیمانی، شهید حاج حسین بادپا، شهید حسین پورجعفری، و... پی ببریم؟! کجا می توان آن ها را شناخت، که در رفتن شتابی عجیب داشتند و در ماندن اکراهی عمیق؟! آن ها مطمئن بودند که راه درست است. آن ها ثابت کردند اگر در کربلا بودند دست نامحرمی به ناموس شیعه و ناموس اهل بیت (سلام الله علیها) نمی‌رسید. حالا که کتاب به اتمام رسیده، شمایی که وجودتان را با عشق سرشته بودند و سرنوشتتان را با شهادت، نیستید! به عکس های شما عزیزان خیره میشوم. انگار تمام زمستان به دلم و قلمم هجوم آورده است. بغض حقیر من رو به روی تصاویر گلگون شما سرازیر می شود و راه را برای کلام می بندد. ولی باز از ته دل خوشحالم؛ چرا که سعادت کمی نبود از عروج پاک مردانی مثل حاج حسین بادپا بنویسم که نماد نسلی از جهاد و شهادت است. و سالها پیش، چشم خود را در «‌اروند» به یادگار جا گذاشته بود. حسینی که با «افوض أمری الی الله» به بهشت الهی وارد شد. امید است این کتاب اندکی از دین ما را به این پاک مردان و سبز قامتان بی ادعا ادا کند. ادامه دارد....... 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔸صفحه: ۱۴-۱۵ 🔻قسمت: زندگی نامه ی شهیدحاج حسین بادپا حسین بادپا، در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸، در رفسنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی ‌و متوسطه را در همان شهر سپری کرد. با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، فعالیت خود را در پایگاه بسیج « شهیدسیداحمدموسوی » شروع کرد. در ۱۵ سالگی، عازم جبهه های نبرد شد. در آنجا، مسئول محور شناسایی، فرمانده ی گروهان یا معاون گردان بود. یکی از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله بود و بارها مجروح شد. در نهایت با از دست دادن یکی از چشمانش، به افتخار جانبازی رسید. پس از پایان جنگ، در مأموریت های جنوب شرق لشکر ۴۱ ثارالله، در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال ۱۳۷۰، پیشتاز نبرد بود. حتّی پس از بازنشستگی در سال ۱۳۸۳ هم با راه اندازی دفتر خدمات درمانی روستایی، منشأ خدمت به روستاییان و مردم محروم بود. با آغاز درگیری های بین نیروهای مقاومت و تکفیری ها در سوریه به عنوان نیروی مستشاری و داوطلبانه عازم سوریه شد و بارها با مجروحیت به ایران بازگشت؛ اما هربار، بدون این که منتظر بهبود کامل بماند، به سوریه برگشت تا کار ناتمامش را تمام کند. سرانجام در سی و یکم فروردین ۱۳۹۴، طی عملیاتی درمنطقه ی «بُصرالحریر» در استان درعادر سوریه به شهادت رسید. 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه: ۱۸-۱۷ 🔻قسمت: اول سه سال از زندگی مشترک من و محمد می گذشت و هنوز خدا به ما فرزندی نداده بود. روزی با هم به روضه ی امام حسین علیه السلام رفتیم. دلم خیلی شکسته بود. با تمام وجود اشک می ریختم. با سوز دل زمزمه کردم «خدایا، به حق شهید کربلا قسم ات می دم که بهم فرزندی بده. اگه فرزندم پسربشه، اسمش رو می ذارم حسین.» طولی نکشید که خدا حسین را بهمان داد. حسین در کودکی خیلی شیطنت می کرد. هی این طرف و آن طرف می رفت. اگر لحظه ای چشم برمی داشتم، حتماً بلایی سر خودش می آورد. موهاش خیلی بلند شده بود. به باباش گفتم《من جرات کوتاه کردن موهاش رو ندارم. خودت یه فکری بکن.》چهار پنج روز تا عید مانده بود. محمد، روزی دست حسین را گرفت و با خودش برد بیرون. نزدیک های ظهر، حسین بدو بدو و خوشحال، با موهای کوتاه شده آمد خانه. تعجب کردم! به خودم گفتم: این همون کسیه که به موهاش اهمیّت می داد؛حالا چه بپر بپری راه انداخته ! به باباش گفتم 《آقا، چی شده که حسین امروز این قدر خوشحاله؟!》 گفت《براش لباس خریدم.》 یک دست کت و شلوار زرد مخمل برایش خریده بود. 🗣️ روایت مادر شهید 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: اول 🔸صفحه: ۲۰-۱۹ 🔻ادامه قسمت: سوم _ننه، شیخ تو مسجد گفته «روزه ی شما در صورتی درسته که زمان روزه گرفتن زبان، گوش و چشم تون هم روزه باشه؛ یعنی دروغ نگین، تهمت نزنین، غیبت نکنین و…». خودم می دونم روزه ی کلّه گنجشکی چیه. به خاطرمن، روزه ات رو باطل نکن. قسمت۴ حسین به سنی رسیده بود که می‌توانست سوار موتور باباش بشود؛ولی پاهاش کامل به زمین نمی رسید. از بس عشق موتور سواری داشت، رانندگی با موتور را زود یاد گرفت. گه گاهی دور از چشم باباش، موتور را بر می داشت و توی حیاط رانندگی می کرد. یک روز صبح زود پا شد و با پدرش رفت سر کار. به باباش می گوید《بابا، امروز می بینم تو فکر صبحانه ی کارگرهات نیستی! صبح که ننه، چیزی همراهت نکرد!》.باباش می گوید《خودم به ننه ات گفتم غیر از چای، چیزی نذاره. می خوام به کارگرها ساندویچ بدم.》. حسین، همین که از دهن باباش درمی آید که می خواهد برود برای کارگرها ساندویچ بخرد، از خدا خواسته می گوید《بابا، سوئیچ موتور رو به من بده. خودم می رم براشون می خرم.》. باباش می گوید《مگه تو موتور سواری بلدی؟!》. بادی به غبغبش می اندازد و می گوید《بله که بلدم. کاری نداره.》. سوار موتور می شود و دوری جلوی باباش می زند. ادامه دارد....... 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت « » 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: اول 🔸صفحه: ۲۱-۲۰ 🔻 قسمت: چهارم یک روز صبح زود پا شد و با پدرش رفت سر کار. به باباش می گوید《بابا، امروز می بینم تو فکر صبحانه ی کارگرهات نیستی! صبح که ننه، چیزی همراهت نکرد!》. باباش می گوید《خودم به ننه ات گفتم غیر از چای، چیزی نذاره. می خوام به کارگرها ساندویچ بدم.》 حسین، همین که از دهن باباش درمی آید که می خواهد برود برای کارگرها ساندویچ بخرد، از خدا خواسته می گوید《بابا، سوئیچ موتور رو به من بده.خودم می رم براشون می خرم.》 باباش می گوید《مگه تو موتور سواری بلدی؟!》بادی به غبغبش می اندازد و می گوید《بله که بلدم. کاری نداره.》سوار موتور می شود و دوری جلوی باباش می زند. باباش، باز می گوید «نه جاده خیلی شلوغه میزنن بهت، توهم که هنوز پاهات خوب به زمین نمی رسه نمی تونی ترمز بگیری، خودت رو زمین می زنی. دور از جونت، یه بلایی سر خودت میاری.» آن قدر اصرار می کند که آخر باباش را راضی میکند و موتور را می گیرد. دور فلکه، یک ساندویچ فروشی بوده. ازش ساندویچ می خرد. ساندویچ ها را جلوی پاهاش میگذارد. موتور را روشن می کند همین که خواسته دور فلکه دور بزند، نمیدانم چی میشود که با موتور و ساندویچ ها مستقیم میرود توی فلکه... دم دمای عصر، حسین با سرو کله ی باندپیچی شده و دست و پای زخمی، دم درخانه بود. محکم تو سرم زدم. گفتم «چی شده؟!» گفت «هیچی، با موتور بابا تصادف کردم. ببین.. الآن هم حالم خوبه! من رو باش که تو بیمارستان، هوات رو داشتم؛ گفتم من رو زود مرخص کنند تا تو با جیغ و داد نیای اونجا...» از حرفش خنده ام گرفت؛ ولی جلوی خودم رو گرفتم. آن روز،دنه ساندویچی به کارگرها رسید نه صبحانه ای! ادامه دارد....... 👇 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
@qomirib pesaram hosein 1.mp3
زمان: حجم: 3.11M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢حسین شبیه باباجی 💢ترمز اضطراری قطار 💢زمستان ۱۳۳۰ 💢دروغ نگفتن حسین 💢مرد شدن حسین 💢گله از حسین 💢نوحه خوانی حسین 💢پایگاه بسیج 💢جوانمردی حسین ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
@qomirib Shanbeye aram 1.mp3
زمان: حجم: 6.59M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر او است. 🔸️در این کتاب از مردی خواهید خواند که گمنام و بی‌ادعا در مسیر علم و اعتلای دانش هسته‌ای تلاش کرد، مردی که خواب راحت را از چشمان ترامپ و نتانیاهو گرفت. 🔹️محسن فخری‌زاده مهابادی (۱ فروردین ۱۳۴۰ – ۷ آذر ۱۳۹۹) فیزیک‌دان هسته‌ای اهل ایران بود. او معاون وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران و سردار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و یکی از شخصیت‌های اصلی برنامه هسته‌ای ایران محسوب می‌شد. 🍁صحنه پابرهنه کربلا 🍁غربت 🍁سی سال با هم 🍁دختران پابرهنه 🍁رستم کلا 🍁مازندران 🍁تیم حفاظت 🍁اوضاع غیر عادی 🍁زندگی بی محسن 🍁خبر از شهادت ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
خار و میخك - قسمت ۱.mp3
زمان: حجم: 7.73M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 ✍نویسنده: 🖼   🔖تولد یک 🔹️کتاب خار و میخک برابر با یک رمان معاصر و فلسطینی و داستانی تاریخی است. گفته شده است که این کتاب تصویری از مردمی است که میان زندان یا آزادی، سکوت یا فریاد و ذلت یا مقاومت قرار گرفته‌اند. یحیی سنوار از بادام‌های تلخ و شیرین سخن گفته است؛ بادام‌های تلخ جنگ و مرگ که مردم را به بلوغ و رشد می‌رساند و بادام‌های شیرینِ امید و عشق که آنان را به زندگی پیوند می‌دهد. این تضاد بین بقا و فنا محور اصلی روایت حاضر است. این کتاب به‌خوبی تضاد میان درد و درمان را نشان داده است؛ مردمانی که در میان خون و آتش سلاح خود را می‌سازند و درعین‌حال با صلح درونی به استقبال خشم بیرونی می‌روند. سلاح در دست و اشک در چشم، غصه در دل و امید در قلب، این تضادهای مکرر روح مقاومت مردم فلسطین را تجسم می‌بخشد. نویسنده با استفاده از مراعات نظیر میان جنگ، اسارت، سلاح و امید، تصویری جامع از دنیای فلسطین ترسیم کرده است؛ گلوله و باروت، زندان و میله‌های سرد، خاک و خون همه در کنار هم عناصر زندگی این مردم را شکل داده است. 🔸از دل محرومیت‌های، کودکی برخاسته که تقدیرش را به گره زده است... 🍃پدر و مادر 🍃پدر بزرگ 🍃تفنگ عمو 🍃ارتش مصر 🍃یک تکه نان 🍃فانوس 🍃رادیو 🍃سنگر 🍃جاسوس 🍃رزمندگان مقاومت 🍃برادرم محمود 🍃رژیم اشغالگر 🍃مردان محله   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🏷  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠ 🍃سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند،داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص . " 🍃دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم می‌آید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه .خبرنگاری کرده بود ، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود . "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت . 🍃بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل .هر چند نمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند.حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت . 🍃خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد .شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان . 🍃این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود . من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است... ☀️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍂شهید مرتضی جاویدی (۲۲ تیر ۱۳۳۷ – ۷ بهمن ۱۳۶۵)مشهور به اشلو، معروف به سردار تنگه احد که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان میانی سپاه پاسداران به شمار می آمد و به عنوان فرمانده گردان فجر از لشکر ۳۳ المهدی فعالیت می کرد.وی در عملیات‌های بیت‌المقدس،فتح المبین، رمضان، والفجر ۱ و ۲ و ۸، خیبر، بدر و کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشته‌است و در بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید،سال ۱۳۹۷ به عنوان شهید راهیان نور شناخته شد. 🍃مرتضی جاویدی شهیدی است که امام خمینی به خاطر رشادتهایش بر پیشانی او بوسه زد. 🍃مرتضی جاویدی در بیست و دوم تیر سال ۱۳۳۷ در روستای جلیان فسا (استان فارس) در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. همزمان با تحصیل به کارهای مختلفی چون دامپروری و کشاورزی مشغول گردید. وی تحصیلات خود را در سال ۱۳۵۶ با مدرک دیپلم تجربی با موفقیت به پایان رساند. 🍃مرتضی پس از اخذ مدرک دیپلم تجربی عازم خدمت نظام‌وظیفه گشت، اما پس از مدت کوتاهی به دستور امام خمینی(ره) محل خدمت خود را ترک نمود. جاویدی در زمان اوج مبارزات مردم علیه ظلم حکومت پهلوی بارها توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. 🍃وی پس از پیروزی انقلاب با انگیزه ای متعالی به جمع سپاه پاسداران پیوست و به عضویت این نهاد مردمی در آمد. تمام دوران حضور در سپاه در صحنه های خطر در داخل و خارج از کشور همیشه پیش قدم بود. 🍃اما عملیات والفجر ۲ نقطه اوج حماسه‌سازی شهید جاویدی بود و با اینکه پادگان حاج عمران توسط نظامیان ایرانی به اشغال درآمده بود، گردان فجر تحت محاصره‌ نیرو‌های نظامی عراق در‌ می‌آید و حدود پنج روز این محاصره طول می‌کشد. 🍃روز پنجم، برخی فرماندهان از جمله محسن رضایی و صیاد شیرازی به جاویدی که فرمانده عملیات بوده دستور عقب نشینی می‌دهند اما وی امتناع کرده و می‌گوید: «نمی‌گذارم اُحُدی دیگر تکرار شود و من فقط از امام خمینی دستور می‌گیرم». به همین دلیل بعد‌ها او را سردار تنگه احد نامیدند 🍃پس از پیروزی عملیات والفجر۲ اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد و امام این شهید را در بغل می‌گیرد و بر پیشانی اش بوسه می‌زند. شهید صیاد شیرازی می گوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی. 🍃نجات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بخشی دیگر از حماسه زندگی اشلو است و در عملیات کربلای ۵، هنگامی که حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در محاصرهٔ دشمن گیر می‌افتد، بنا به تصمیم سردار محمد جعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی، مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی، به کمک وی می‌شتابد و سردار قاسم سلیمانی را نجات می‌دهد. 🍃مرتضی جاویدی بین عراقی‌ها به «اشلو» معروف شده بود! از بس که خودش را به سنگرهایشان می‌رسانده و به عربی با آنها صحبت می‌کرده و می‌گفته است: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته، می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آن‌ها اطلاعات منطقه را بگیرد. 🍃«شهید مرتضی جاویدی» سرانجام پس از مبارزات و مجاهدات خستگی ناپذیر در هفتم بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در مقام فرماندهی گردان فجر به آرزوی همیشگی خود رسید و سپس پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد(استان فارس شهر فسا بخش نوبندگان روستای جلیان) 🌱خاطرات و زندگینامه این شهید در کتابی با عنوان "تپه های جاویدی و راز اشلو" (نویسنده اکبر صحرایی)توسط انتشارات ملک اعظم به چاپ رسیده است. 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸