✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
5⃣1⃣ #قسمت_پانزدهم
🔻خاکریزهای ب شکل
✨خاکریزهای ب شکل که پشت کانال تی شکل بود و این خاکریزها از کانال سوم حدود هشتاد متر فاصله داشت. پشت این خاکریزها جاده آسفالته ی مزری بود و بعد از آن دیگر هیچ مانعی تا هورالنساف وجود نداشت! یعنی با تصرف این خاکریزها عملا کار دشمن تمام بود. اما این خاکریزها ب شکل، ماموریت قتل عام نیروهای دلاوری را بر عهده داشتند که موفق به عبور از موانع و میادین مین به هر شکل ممکن می شدند.
✨این خاکریزها به طرز عجیبی مسلح شده بودند. چهار لوله های ضد هوایی در دو طرف لبه خاکریز بود که از این چهار لول ها زمانی استفاده می شود که پای جنگنده های هوایی در میان باشد. اما شهوت قتل عام رزمندگان اسلام در فرماندهان ارتش بعث به حدی بود که می خواستند با هنرنمایی این چهار لول ها، بدن پاک بسیجی ها را تکه تکه کنند به طوری که حتی نشود آن ها را شناسایی کرد. قدرت چهار لول ها به حدی بود که حتی تیر از تپه های رملی رد می شد و رزمندگانی را که پشت آنها پناه گرفته بودند نیز مورد هدف قرار می داد. سنگرهای انفرادی و تیربارهای PK و دوشکاها و تانک و نفربارها مستقر شده بودند تا کانال ها را در هنگام هجوم، تحت پوشش آتش سنگین خود قرار دهند. اگه رزمنده ای می ایستاد و یا می دوید و یا حتی سینه خیز می رفت، مورد هدف قرار می گرفت.
✨اوضاع عجیبی بود. اما وجود همه ی موانع مصنوعی و موانع طبیعی و حضور نیروهای کارکشته، در مقابل اراده ی آهنین رزمندگان گردان کمیل سر تعظیم فرود آورده بود. به طوری که این گردان توانست حتی از کانال سوم هم عبور کند! نیروهای ما توانستند به سمت دشمن پیش روی کنند و می رفت تا کار دشمن در این محور یکسره شود. همه می دانستند در پشت کانال سوم دیگر هیچ مانعی برای رزمندگان وجود ندارد. یک الله اکبر دیگر لازم بود تا.... اما آن شب زمانی که می رفت آخرین دژ محکم دشمن فرو بریزد، اتفاقی افتاد که باور کردنی نبود...
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهاردهم #منبع_کتاب_سرّسر زنگ خانه را که ز
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پانزدهم
#منبع_کتاب_سرّسر
داداش که دست از بازی کشید دخترها هم یکی این طرف و یکی آن طرفش نشستند. آقا عبدالله تلوزیون سیاه و سفید ١۴اینچ را روشن کرد و سر سفره نشست. فاطمه را کنارش نشاند و کاسه تریت را پیش خودش کشید و گفت :"بذار دخترم امشب از دست باباش غذا بخوره."
فاطمه پاهای کوچکش را جمع کرد توی بغل بابا و با دهان باز منتظر اولین قاشق غذا شد. یک قاشق به فاطمه می داد و یک قاشق خودش می خورد. چیزی به اخبار ساعت ٩نمانده بود سرود همیشگی پیش از اخبار را با تصاویر تمام و انقلاب. حفظ شده بودیم، سرود انجز انجز وعده، نصر نصر نصر عبده، برای همیشه در ذهنمان مانده بود و ما را به یاد اخبار ساعت ٩ می انداخت.
طبق معمول خبرهای دسته اول همیشه از جبهه بود و بده بستان های ارضی. بخشی را می گرفتیم و بخشی را می گرفتند، اما هیچ کدام برای ما که همسرانمان در خط اول بودند و از اوضاع خبر داشتند، تاسف بار تر از عملیات های کربلای ۴و ۵نبود.از یادم نمی رود بعد از این دو عملیات چقدر شهید به شهرها برگشت و چقدر مجروح در بیمارستان ها افتادند و چقدر رزمنده ها، زنده یا شهید آن طرف خط دست بعثی ها افتادند.
درگیری های منطقه غرب هم دست کمی از منطقه جنوب نداشت. هفت سال جنگ مثل خوره، تمام دارایی کشور را مال خود کرده بود و کمک های مردمی اگرچه هنوز ادامه داشت، اما وضع معیشتی مان چندان تعریفی نداشت. دومین خبر که گوشهایم را برایش تیز کرده بودم، خبر از حجاج مکه بود که مادر و پدرم آنجا بودند.مراسم عرفه هم تمام شده بود و همین روزها برمی گشتند.
انگار آنجا هم خبرهایی بود. بین حجاج درگیری شده بود. گوینده اخبار از کشته و زخمی شدن عده ای زیر دست و پا خبر داد. غذا در دهانم ماسید. با دلهره حاج عبدالله و داداش را نگاه کردم. ابروهایشان گره خورده و زل زده بودند به صفحه تلوزیون. دیگر دل توی دلم برای دیدنشان نبود. نفهمیدم چطور غذا را خوردیم یا اصلا نخوردیم و سفره را جمع کردم و برگشتم پیش عبدالله. او که حرفی نداشت. اگر می خواستم همین فردا هم مرا می فرستاد شیراز. هرچند تنهایی سفر کردن سخت بود ولی اگر برادرم همراهمان می آمد حرفی نداشت.
کنار برادرم نشسته بود و از بی مسئولیتی سعودی ها حرف می زدند. می گفتند. فکر می کنی این وهابی ها بدشان می آید زائران به جان هم بیفتند و حالا این وسط چندتا شیعه هم کشته شود؟ بعد کلاه شرعی سر خودشان می گذارند که جمعیت زیاد بوده و کنترلش مشکل. ازش خواستم که برگردیم شیراز. خودش هم ناراحت بود. نه فقط چون مادر و پدرخانمش آنجا بودند، همه از شنیدن این خبر متاسف و نگران بودند. می گفت الان شیراز رفتن ما بی فایده است. دعا کنید سالم برگردند. ولی خوب، خواهری، برادری، کس و کاری بود که بتوانم دل نگرانی ام را برایش بگویم.
اصرارهای من بی فایده بود و می دانستم وقتی به صلاحش نباشد نیست دیگر. بچه ها را برای خواب به اتاق کناری بردم و رختخواب خودمان را هم انداختم و با یک دنیا فکر و خیال خودم را به خواب زدم.
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 #یاد_یاران #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_چهاردهم 💠مروری بر زندگان
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_پانزدهم
💠 اروندکنار
سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ فرمانده ی گردان غواصها بود . این عملیات نهایتا با رشادت همین غواصها به پیروزی و فتح فاو منجر شد .
روایت حال و هوای او در این عملیات هنوز هم خواندنی است : یادش بخیر یکی دو شب قبل از عملیات بود ، حاج قاسم نیروهای عمل کننده و گردانهای عملیاتی را برای آخرین وداع جمع کرده است ؛ سخنانش را با کلام مولا شروع می کند "اعزا...جمجمتک " کاسه ی سرت را به خدا عاریت بسپار، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم پوش و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است..." .
درطول عملیات ذکر یا بی بی فاطمه الزهرا از زبانش نمی افتد ؛ بارها به سجده می اُفتد و دعا می کند.
در طول عملیات حواسش به مجروحان و پیکرهای شهدا هم هست . احمد جان! به بچه های تعاون سفارش کن مراقب شهدا باشند . نکنه اوضاع تغییر کنه این بچه ها در منطقه ی دشمن جا بمونند! به بچه های بهداری هم بگو از مجروحین خوب مراقبت کنند.
💠شلمچه
سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ هم فرمانده لشکر ثارالله بود و هم گردان غواصها بود . باز هم یک پیروزی دیگر . در نبود فرماندهان شهیدی چون باقری، همت، باکری، متوسلیان و خیلی های دیگر، چشم امید جبهه ها به امثال قاسم سلیمانی است . او در این سالها چندین بار مجروح شد و تا پای شهادت رفت، اما قسمت چیز دیگری بود.
💠کرمان
جنگ که تمام شد، قاسم به کرمان برگشت . می توانست مثل بعضی دیگر، پوتین را دربیاورد و برود پشت میز . سلیمانی اما آدم نشستن نبود . او حالا به عنوان فرمانده سپاه ثارالله به کرمان برگشته بود. آن زمان، اشرارو قاچاقچیان در مرزهای شرقی فعالیت بسیاری داشتند و امنیت را از شهرها و مناطق مرزی گرفته بودند . حاج قاسم نقشه ای را برای مقابله با این گروهها طراحی کرد تا امنیت به منطقه بازگردد .
یکی از بخشهای این نقشه تعدد نیروهای مقاومت بسیج در مناطق نا امن بود و در کنارش برنامه ای برای سران گروههای متخلف طراحی شده بود . در ابتدای این طرح سران اشرار و قاچاقچیان مسلح در جلسهایی جمع شدند و از طرف کشور و بانمایندگی قاسم سلیمانی تامین گرفتند .
این افراد در مقابل قرار تامین، سوگند خوردند دست از شرارت بردارند و در صورت مشاهده ی موردی آنرا به پاسداران مرزی اطلاع دهند .
این اتفاق باعث شد بخش زیادی از مشکلات مرز های شرقی حل و در استانهایی مانند کرمان امنیت نسبی ایجاد شود .
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_چهاردهم #در_راه_شام پس از این رویداد ها
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_پانزدهم
#در_راه_شام
راوی می گوید : پیرمرد گریست، عمّامه خود را بر زمین کوبید، سپس رو به آسمان کرد و گفت: بارخدایا! من بیزاری می جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد. پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟!
حضرت فرمودند: « آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود.» او عرض کرد: من توبه می کنم! هنگامیکه این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند.
طبری به نقل از نویسنده «طبقات» و او نیز از «مالک ابن اسماعیل» و او از «سهل ابن شعیب» و او از پدرش و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور عبور کردم و حال او را پرسیدم، او فرمود: از مرد کهنسالی چون تو بعید است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی مانند شرایط بنی اسراییل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می فرماید: « ِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم ».
در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسازاگویی به سالار ما امیر مؤمنان بر فراز منبر ها و خطبه های نماز جمعه به دشمنان ما تقرب می جویند.
آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر، خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت، خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان (که محمد صلی الله علیه و آله را مایه فخر و مباهات و بـرتـری عـرب و قریش مـی دانند) ما که فرزنـدان او هسـتیم
و او از ماست، از همگان برتریم، اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز غارت کرده و کار را به جایی رسانیده اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.
#ادامه_دارد...
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_چهاردهم 🍁صبــح يکي از
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_پانزدهم
🍁 #شاهرخ دندانهاش را به هم فشار ميداد ، رگ گردنش زده بود بيرون ، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روي ميز و با عصبانيت گفت : اي لعنت بر اين مملکت کوفتي !! بعد بلند گفت : همشــيره راه بيفت بريم ، شــاهرخ همينطور کــه از در بيرون ميرفت رو کرد به ناصر جهود و گفت : زود بر مي گردم ! مهين هم رفت اتاق پشــتي و چادرش را ســرش کرد و با حجاب کامل رفت بيرون.بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند .
🍁مدتي از اين ماجرا گذشــت . من هم #شــاهرخ را نديدم ، تا اينکه يک روز همديگر را ديديم . بعد از سلام وعليک ، بي مقدمه پرسيدم : راستي قضيه اون مهين خانم چي شد ؟! اول درست جواب نميداد ، اما وقتي اصرار کردم گفت : دلم خيلي براش ســوخت ، اون خانم يه پسر ده ســاله به اسم رضا داشت .صاحــب خونه به خاطر اجــاره ، اثاثهاش رو بيرون ريخته بــود . من هم يه خونه کوچيک تو خيابون نيروهوائي براشون اجاره کردم . به مهين خانم هم گفتم : تو خونه بمون و بچه ات رو تربيت کن ، من اجاره و خرجي شما رو ميدم !!!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
Pesaram hosein 15.mp3
6.84M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚 کتاب #پسرم_حسین
✍نویسنده: فاطمه دولتی
♻️#قسمت_پانزدهم
📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد.
💢دعا برای شهید شدن
💢خوش پوشی حسین
✨ برنامه #فانوس، خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸