eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.2هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهل_و_ششم #منبع_کتاب_سرّسر تا رسیدیم خانه ف
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری روز اول هر طور بود گذشت. از خرید برمیگشتم. دخترها گفتند بابا زنگ زدند سراغ شما را گرفتند. باز هم زنگ می زنند منتظر باشید. چادرم را به جالباسی آویزان کردم. دمپایی روفرسی ام را پوشیدم و کنار تلفن نشستم. بچه ها انگار جان تازه گرفته بودند. معلوم بود طفلکی ها دلتنگ بودند و به حساب خودشان به نگرانی ام دامن نمی زدند. علیرضا می گفت:"مامان حواستون باشه حرفی نزنید که معلوم بشه بابا کجاست. به ما سفارش کردن فقط احوالپرسی کنیم" "باشه مادر حواسم هست." فاطمه که روبرویم نشسته بود گفت:"آخه ما بهش گفتیم سید حسن نصرالله حالش چطوره؟ بابا گفت هیس پای تلفنیما! شماره تهران بود" "جدی؟ پس تلفن ثابت دارند؟ " " نه فکر نمی کنم ما بشه تماس بگیریم. فقط از اون ور میشه زنگ بزنند. من میرم تو اتاق. بابا زنگ زد سلام من رو دوباره بهشون برسونید" علیرضا رفت تو اتاقش و زهرا و فاطمه همان دور و بر می چرخیدند و جلوی چشم خودم بودند. آقا عبدالله زنگ زد. از محل اسکانش پرسیدم. راحت هستید یا نه؟ چیزی کم و کسر ن ارید؟ باز هم به یادش آوردم که لباسهایت را نشویی! همه را بگذار توی ساک بیاور خانه! قبل از خداحافظی گفتم:"یادتان نرود یک روز در میان منتظر تناستان هستم" ظهر سه شنبه قبل از اذان مشغول تلاوت قرآن بودم که تلفن آقا عبدالله از انتظار در آوردم. احوال بچه ها را پرسید. صدایشان کردم، آمدند و یکی یکی با پدرشان حرف زدند و دوباره گوشی را به من دادند. آقا عبدالله گفت:"اون موضوعی که گفتم بین خودمون باشه منتفی است. از امروز هرکسی سراغم را گرفت بگید سوریه است، دیگه مشکلی نیست""حاج خانوم! یادته یکبار داشتم برات کتاب امام رو می خوندم، می خواستن تبعید بشن، به خانم شون نامه نوشته بودن که تصدقت بشم برام دعا کن؟ الان من به شما میگم. تصدقت بشم برام دعا کن. " از آن طرف تلفن صدای خنده دوستانش بلند شد. " حاجی چی میگی اینجا که جای این حرف ها نیست. دو تون شلوغه ها! " " اتفاقا الان وقتشه. تصدقت بشم برام دعا کن. مراقب خودتون باشید. خداحافظ" در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 #یاد_یاران #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_چهل_و_ششم 💠 شهید سلیمانی
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 💠 حاج قاسم یادت می آید ؟ حاج احمد گفت : اجازه بدهید حاج قاسم هم حادثه ی جالبی را که این روزها در مورد جنازه ی یک شهید بسیجی در عراق اتفاق افتاده را برای دوستان نقل کند . حاج قاسم هم نقل می کند که چگونه یک بسیجی شهادت خود را در جبهه پیش بینی می کند و با استفاده از کارت و پلاک یک اسیر عراقی زمینه ی دفن جنازه ی خود را در کربلا فراهم می کند و حالا سالها پس از مفقودیت ، یک خانواده ی عراقی آدرس قبر او را در کربلا به حاج قاسم رسانده اند تا به خانواده اش خبر دهد . 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──