هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💢 سرابی به عنوان زندگی رویایی در غرب اما در واقعیت زندگی ذلت بار...
#خودفروخته
#شیفتگان_غرب
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
♨️ دروغ #آزادی و #دموکراسی توی غرب.. چیزی که آزاده، بی دینیه
#france #hijab #muslim #MaryamPougetoux #freedom #lie #democrasy #freedomofreligion
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هنوز چشم امیدش به آمریکاست
اگر فکر میکنید روحانی بعد از برجام عبرت گرفته سخت در اشتباهید، هنوز هم امید داره به آمریکا
روحانی: شرایط آمریکا هم دائمی نیست،کسی نمیتونه بگه این شرایطی که الان در واشنگتن هست یک سال دیگر هم هست ، معلوم نیست تو انتخابات میان دوره ای کنگره چی میشه، انتخابات بعدی چی میشه
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۷
بدون اینڪہ در ذهنم بخواهم مشڪلش را حدس بزنم با لحنے ملایم میگویم:وقتے اومدم اینجا آشفتہ بودم اما حالا ڪہ دارم میرم آرومِ آرومم،ازشون بخواہ حلش میڪنن!
خواستم بروم ڪہ صدایش متوقفم ڪرد:شما انگار آشناے این شهیدید؟!
لبخندے روے لبانم نقش بست،دوبارہ بہ سمتش برگشتم: این جا تنها جاییہ ڪہ اول براے غریبہ ها پارتے بازے میڪنن.
متعجب نگاهم ڪرد،با بهت همانطور ڪہ چشم از صورتم نمے گرفت دست راستش را بہ سمت موهایش برد و ڪامل زیر روسرے اش داد.
با تردید بلند شد و بہ قبرِ هادے نگاہ ڪرد،سپس نگاهش را بالا برد و بہ عڪسش چشم دوخت.
همانطور ڪہ بہ عڪسش نگاہ میڪرد نشست،درست جایِ من!
ساڪت بود،میدانستم اولش برایش سخت است.
ڪم ڪم شروع ڪرد زیر لب چیزهایے گفتن،سپس اشڪانش جارے شدند باز هم مثلِ من!
مطمئن شدم هوایش را دارد!
قصد ڪردم براے رفتن،همانطور ڪہ از بین پرچم هایے ڪہ با باد میرقصیدند و مادرے ڪہ براے شهداے گمنام "لالایی" میخواند میرفتم چادرم را مرتب ڪردم و ڪامل روے شڪم برآمدہ ام ڪشیدم.
میخواستم باز هادے را مرور ڪنم،هربار برایم تازگے و مِهر داشت.
هادے یڪ تڪرار بے تڪرار است...
با عجلہ از بهشت زهرا خارج شدم،چادرم را با دست گرفتم تا زیر پایم نرود.
نگاهے بہ سمت چپ و راستم مے اندازم،ماشین هاے ڪمے رفت و آمد مے ڪنند.
از بین چند نفر ڪہ با لباس مشڪے بہ سمت در ورودے میرفتند میگذرم و دستم را براے ماشین ها بلند میڪنم.
تاڪسے زرد رنگے جلوے پایم ترمز میڪند،شیشہ را پایین میدهد.
همانطور ڪہ سرم را خم میڪنم مقصدم را میگویم.
بہ نشانہ ے مثبت سرش را تڪان میدهد و میگوید:سوار شو.
دوبارہ صاف مے ایستم و بہ سمت درِ عقب مے روم،دستگیرہ را میفشارم و سوار میشوم.
حرڪت میڪند،سرم را بہ شیشہ مے چسبانم و چشمانم را مے بندم.
میخواهم دوبارہ با هادے همسفر شوم...
ڪافیست تصورش ڪنم،قلم خودش عاشقانہ مینویسد...
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۸
رو بہ روے آینہ مے ایستم و مشغول مرتب ڪردن مقنعہ ام میشوم.
سر خوش از بہ هم خوردن خواستگارے دیروز،دستم را بہ سمت موهایم مے برم و ڪامل زیر مقنعہ ام میدهمشان.
_آیہ! بیا صُبونہ!
همانطور ڪہ در آینہ خودم را نگاہ میڪنم بلند میگویم:الان میام!
بہ تصویر خودم زل میزنم و زبان درازے میڪنم،مثل بچہ ها میگویم:دیدے نخواے نمیشہ!
سپس بہ سقف زل میزنم:مرسے ڪہ پا بہ پامے!
انگار فراموش ڪردم او همینجاست،ڪنارم.
از رگِ گردن نزدیڪتر،نہ پشتِ این سقفِ بے جان!
از آینہ فاصلہ میگیرم و بہ سمت ڪمد قدم برمیدارم.
در ڪمد را باز میڪنم و چادر ملے سادہ ام را بیرون میڪشم.
روے ڪتفم مے اندازمش و در همان حالت براے برداشتن ڪولہ ام خم میشوم.
صداے مادرم دوبارہ بلند میشود:آیہ! نمیخواے بیاے؟!
ڪولہ ام را برمیدارم و پر انرژے بہ سمت در مے دوم.
یڪ بندِ ڪولہ را روے دوشم مے اندازم و در را باز میڪنم،از چهارچوب در ڪامل خارج نشدہ بلند میگویم:سلام!
با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخانہ حرڪت میڪنم،مادر و پدرم پشت میز نشستہ اند.
نورا لیوانِ چاے بہ دست،بہ ڪابینت تڪیہ دادہ.
با لبخند بزرگے میگویم:صبح همگے بہ خیر!
نورا با شیطنت نگاهم میڪند و میگوید:ڪَبڪِت خروس میڪنہ!
بے توجہ بہ طعنہ اش میگویم:تا حالا ڪبڪ ندیدم ولے میدونم مثل خروس نمیخونہ!
مادرم میخواهد لقمہ اے داخل دهانش بگذارد ڪہ با دیدنِ من لقمہ بین دست و دهانش مے ماند:این چہ وضعشہ؟!
در حالے ڪہ وارد آشپزخانہ میشوم میگویم:گفتم وسایلمو بیارم دوبارہ نرم تو اتاق!
نورا با خندہ میگوید:اونوقت میگن ایرانیا تنبل نیستن!
براے نشستن پشت میز صندلے را عقب میڪشم:یاسین ڪو؟! تو اتاقم نبود!
مادرم لقمہ را داخل دهانش میگذارد و پاسخ میدهد:شب خواب بد دید اومد پیشِ من هنوز بیدار نشدہ.
با ولع نگاهے بہ میز مے اندازم،نان تستے برمیدارم و شڪلات صبحانہ را جلوے خودم میگذارم.
پدرم لیوان چایش را برمیدارد و میگوید:هوا سردہ اینطورے میخواے برے بیرون؟!
متعجب از حرفِ پدرم بہ مادرم و نورا نگاهے مے اندازم،سپس بہ چهرہ ے پدرم چشم مے دوزم:هوا زیادم سرد نشدہ!
چهرہ اش از دیروز ڪمے درهم است،از بہ هم خوردن خواستگارے ناراحت شدہ.
نگاهم را از پدرم میگیرم و مشغول شڪلات مالیدن بہ نان تستم میشوم.
نورا ڪنارم مینشیند و لیوانش را روے میز میگذارد.
مادرم انگار چیزے یادش مے افتد،در حالے ڪہ میخواهد از روے صندلے بلند بشود میگوید:اِ آیہ چاے نمیخورے؟!
سریع میگویم:نہ مامان جون میخواستم خودم میریختم.
متعجب نگاهم میڪند و دوبارہ مے نشیند،مثل اینڪہ خوشحالے ام را بیش از حد بُروز دادہ ام!
لقمہ را داخل دهانم میگذارم و بعد از چند هفتہ با لذت مشغول غذا خوردن میشوم.
نورا نگاهے بہ هر سہ یمان مے اندازد،با انگشت اشارہ چندتار مویے ڪہ روے صورتش ریختہ است را ڪنار میزند و میگوید:بابا!
پدرم بدون اینڪہ نگاهش ڪند آرام میگوید:بلہ!
نورا مِن مِن ڪنان میگوید:با طاها حرف زدیم میخوام امسال ڪنڪور شرڪت ڪنم!
پدرم جرعہ ے آخر چایش را مینوشد و میگوید:با خودتونہ! اختیار دارت شوهرتہ!
چشمان نورا برق میزنند با ذوق میگوید:یعنے میذارید؟!
پدرم همانطور ڪہ بلند میشود میگوید:گفتم ڪہ خودتو شوهرت میدونید!
سپس از آشپزخانہ خارج میشود.
با ذوق بہ نورا نگاہ میڪنم و ڪف دستِ راستم بہ سویش میگیرم با خندہ محڪم ڪفِ دست چپش را میڪوبد و میگوید:دو ڪنڪورے! رقیبِ سر سختت اومد!
_نہ خیر تو رقیبِ من نیستے رشتہ هامون فرق میڪنہ!
نورا از پشتِ میز بلند میشود،مادرم میگوید:ڪجا؟!
همانطور ڪہ بہ سمت اتاق خوابش میدود میگوید:بہ طاها زنگ بزنم.
ڪنجڪاو نگاهے بہ مادرم مے اندازم و میگویم:تلفن ڪہ تو پذیراییہ!
_طاها براش موبایل خریدہ!
زیر لب اوووویے میگویم و دوبارہ مشغول لقمہ گرفتن میشوم.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
* دعایی که تمام گناهان را میآمرزد*
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بر خواندن دعای «مُجیر» در روزهای 13، 14 و 15 ماه رمضان تأکید داشتند، زیرا هر کس این دعا را در وقتش بخواند، گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران، برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
🎵 دعای مجیر ...
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح جمیع شهدا و علما و پدران و مادران
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💐💐💐
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر ...
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۹
با تردید میگویم:مامان!
بہ صورتم زل میزند:بلہ!
صورتم را مظلوم میڪنم و آرام میگویم:میشہ با بابا حرف بزنے برم ڪلاس ڪنڪور؟!
مادرم سریع از روے صندلے میشود و همانطور ڪہ دستانش را در هوا تڪان میدهد میگوید:خدا خیرت بدہ میدونے نمیذارہ!
با ناراحتے میگویم:آخہ چرا؟!
_بہ دلیلِ چِ چسبیدہ بہ را! میدونے خوشش نمیاد تو اینجور محیطا باشے!
با لجبازے پاسخ میدهم:مگہ محیطش چطوریہ؟! چون مختلطہ و معمولا استاداش مردن؟ خب دانشگاهم همینہ،مدرسہ دخترونہ ڪہ نیس!
_فڪ ڪردے رضایت میدہ برے دانشگاہ؟!
_نہ! باید از خرداد ماہ دورہ بیوفتم تو مسجدا و پایگاهاے بسیج دنبال شوهر!
مادرم میخندد و میگوید:ڪوفت!
با بیخیالے میگویم:حوزہ علمیہ ے قمو یادم رَف! اصلا چطورہ برم آخوند شم؟!
با خندہ نگاهم میڪند:درد نگیرے! آخوند نہ! زنا طلبہ میشن!
خودم هم خندہ ام میگرد:حالا هرچے!
از تصور اینڪہ عمامہ روے سرم بگذارم خندہ ام میگرد،چہ بشوم!
خودم را در لباس روحانیون تصور میڪنم و سرم را روے میز میگذارم.
مادرم با نگرانے میگوید:چے شد آیہ؟! چرا گریہ میڪنے؟!
سرم را بلند میڪنم وقتے میبیند دارم از خندہ ریسہ میروم جدے میشود:فڪ ڪردم چت شد!
نمیتوانم جلوے خندہ ام را بگیرم با تحڪم ادامہ میدهد:پاشو برو مدرسہ ت دیر شد!
همانطور ڪہ بلند میشوم میگویم:داشتم خودمو با عبا و عمامہ تصور میڪردم.
مادرم هم خندہ اش میگرد:دیوانہ!
چادرم را مرتب سر میڪنم و بہ سمتش میروم.
در حالے ڪہ گونہ اش را میبوسم میگویم:خدافظ عشقم!
ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم و با سرعت بہ سمت در میدوم.
انگار پرواز میڪنم.
نمے دانند این "نشدن" چقدر برایِ من لذت بخش است!
_آیہ اگہ نمیتونے خودم برم!
همانطور ڪہ دڪمہ هاے مانتوے ڪرم رنگم را میبندم میگویم:وا مگہ چہ ڪاریہ نتونم؟! میخوام دوتا پارچہ بگیرم بیارم!
مادرم نگاهے بہ صورتم مے اندازد:آخہ تازہ از مدرسہ برگشتے خستہ اے!
_نہ!
_باشہ زود برو زود بیا!
_چشم.
شالِ قهوہ اے رنگم را از روے دستہ ے مبل برمیدارم:راستے مامان نورا ڪجاست؟!
بہ صفحہ ے تلویزیون چشم مے دوزد و میگوید:بیرون!
شالم را روے سرم مے اندازم:میدونم بیرون،ڪجایِ بیرون؟
دستم مے اندازد:هرجاے بیرون!
چادرم را روے سرم مے اندازم و میگویم:دستم انداختیا! موبایلتو میدے شاید لازمم شد!
انگشت اشارہ اش را بہ سمت ڪابینت میگیرد و میگوید:رو ڪابینتہ!
موبایل را از روے ڪابینت برمیدارم و خداحافظے میڪنم.
باید براے گرفتن پارچہ هاے سفارشے مادرم بہ محل ڪار پدرم بروم اما بهانہ است!
میخواهم بیرون بروم تا شاید آن پسرِ مرموز بہ سراغم بیاید!
خودش دیروز تماس گرفت و گفت باید حرف بزنیم.
امروز موقع رفتن و برگشتن از مدرسہ هر چقدر صبر ڪردم نیامد!
منتظرش هستم...
در حالے ڪہ بہ خودم و آب و هوا لعنت میفرستم وارد پاساژ میشوم.
هوا برعڪس چند ساعت پیش ڪمے سرد شدہ،همیشہ از سرما فرارے بودم.
مدام در دلم میگویم " چطورے میخوام تو این سرما برگردم"
و خودم هم خودم را سرزنش میڪنم"برف و تگرگ ڪہ نیومدہ ڪلا یہ بادہ!"
پاساژ ڪمے شلوغ است،چادرم را با دست میگیرم و آرام از بین جمعیت بہ سمت مغازہ ے پدرم میروم.
جلوے مغازہ مے ایستم،نفسے میڪشم و زیر لب میگویم:آخیش اینجا گرمہ!
_سلام خانم نیازے!
سرم را بلند میڪنم،بهنام شاگردِ پدرم است!
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم آرام جواب سلامش را میدهم،همانطور ڪہ داخل را با دقت براے یافتن پدرم نگاہ میڪنم میگویم:بابا نیست؟!
و سپس وارد مغازہ میشوم.
طاقِ پارچہ اے روے میز میگذارد و میگوید:نہ! قرار بود بار بیارن یہ مشڪلے پیش اومد پیش پاے شما رفتن!
آهانے میگویم و ادامہ میدهم:قرار بود بابا پارچہ ڪنار بذارہ ببرم.
_تو همون بارا بود!
بادم خالے میشود،یعنے براے هیچ در این هوا آمدم اینجا؟!
با حرص میگویم:یعنے پارچہ ها نیست؟!
متعجب نگاهم میڪند و سریع نگاهش را از صورتم میگرد:نہ دیگہ!
نفسم را با شدت بیرون میدهم:باشہ!
بهنام بہ پشتِ سرم نگاہ میڪند و میگوید:سلام آقاے عسگرے!
با شنیدن نامِ عسگرے با خود میگویم هرچہ باشد دوستِ پدرم است و باید احترام بگذارم،براے سلام ڪردن سریع برمیگردم:سَلا...
با دیدنِ هادے عسگرے سلامم نصفہ مے ماند.
جدے نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،لابد فڪر میڪند میدانستم اوست و سلام ڪردم!
بلوز توسے رنگے همراہ شلوار مشڪے تن ڪردہ،ڪالج هایش هم با بلوزش سِت است!
تعجب میڪنم،همچین مردانے زیاد در پسندِ پدرم نیستند!
بدون اینڪہ اجازہ بدهد سلامم را ڪامل ڪنم جدے میگوید:سلام!
سپس میرود!
از پشت نگاهش میڪنم،محڪم و باوقار قدم برمیدارد.
زیر لب میگویم:از خود راضے! نمیدونے من ازت فرارے ام آقا!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴مداحی سید مجید #بنی #فاطمه و #سید_رضا_نریمانی
📋 منم باید برم...
حرم مطهر امامرضا علیهالسلام
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۳۵ صداے زنگ موبایل ڪسے پیچید،عسگرے در حالے ڪہ دستش را داخل جیب
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۶
قطره ے اشڪے آرام روے گونہ ام سُر میخورد،اشڪِ شادے!
مرور ڪردن خاطراتش زیباست...
زیباتر از هر چیزے!
بہ اطراف نگاہ میڪنم،گلزار شهدا خلوت است.
چند دختر چادرے باهم صحبت میڪنند و قبر شهداے گمنام را مے شویند.
نسیم ملایم خودش را بہ صورت و ڪنارہ هاے چادرم مے ڪوبد،با دقت اطرافم را نگاہ میڪنم.
هوا ڪمے تاریڪ شدہ نزدیڪ غروب است،گورستان ها همیشہ دلگیرند اما اینجا آرامش عجیبے دارد.
اینجا واقعا بهشتِ زهراست!
بوے گلاب در بینے ام مے پیچید و هم زمان صداے مداحی:
با اذن رهبرم،از جانم بگذرم،در راہ این حرم،در راہ یار
یا حیدر گویم و شمشیرے جویم و اندازم لرزہ بر جان ڪفار
بہ عڪس هادے زل میزنم،بہ لبخند مهربانش،بہ پایین عڪس ڪہ شانہ هاے پر صلابتش را میان لباس نظامے نشان میدهد.
بہ برقِ چشمانش...
بہ این مداحے ڪہ چقدر وصفِ حالش بود!
چقدر واقعیست!
انگشت اشارہ ام را با احتیاط روے مژہ هایم میڪشم اما فایدہ اے ندارد،هجوم اشڪ هایم بیشتر میشود و لبخندم عمیق تر!
بہ سنگ قبرش خیرہ میشوم،حسش میڪنم.
میدانم رو بہ رویم نشستہ و با من خاطراتمان را مرور میڪند.
همراہ خندہ با صدایے ڪہ بغض دو رگہ اش ڪردہ میگویم:چقد بچہ بودما!
و توقعے ندارم او با خندہ بہ زور بگوید:آرہ!
مخاطبم پا بہ پایم از خاطراتمان نمیگوید و با یادآورے بعضے چیزها قرار نیست دستم بیاندازد،من هم توقعے ندارم.
عادت ڪردم بہ نبودن هایش...
سهمِ من از این مرد یڪ مشت خاطرہ و یڪ قاب عڪس است!
هر هفتہ پنجشنبہ ها آمادہ میشوم و با یڪ دستہ گل بہ دیدنش مے آیم،من میگویم،میخندم،شوخے میڪنم،اشڪ میریزم و در و دل میڪنم،او لطف میڪند و از این دیوانہ بازے هایم خستہ نمیشود...
شاید براے همہ عجیب باشد اما هادے نَمُردہ!
او زندہ است،زندہ تر از ما زمینے ها...
حتے زندہ تر از بهارهایے ڪہ بے حضورش مے گذرند...
زندہ است و همہ از درڪ زندہ بودنش عاجزیم،مردانِ راہ خدا هرگز نمے میرند!
این را خدا گفتہ!
فقط حسرتِ دورے مان هنوز در دلم ماندہ،او زیر خاڪ است و بہ اندازہ ے هفت آسمان از من دور!
دستانم را در هم قفل میڪنم و نفس عمیقے میڪشم و شاید آہ!
در دل میگویم:از آمدن هایم خستہ نشدے؟!
از اینڪہ همیشہ من حرف میزنم و تو ساڪتے!
خندہ هایم دیگر برایت دلبرے نمیڪند؟!
دلت نمے لرزد از هجوم اشڪ هایم؟!
میشود چشمانم را ببندم و زمانے ڪہ باز ڪردم ببینم در خانہ مان هستم،
تو پشت میز نشستہ اے و غذا میخورے،من دستم را زیر چانہ ام گذاشتم و با لبخند تماشایت میڪنم.
سرت را بلند ڪنے و با شیطنت بگویی:حواست ڪجاس؟!
و من بدون حتے پلڪ زدنے بگویم:بہ تو آقا!
اما هربار بعد از این فڪر و خیال ها نبودنت روے سرم آوار میشود.
چشمانم را میبندم،اشڪانم دوبارہ راہ مے افتند.
بلند رو بہ سنگ قبرش میگویم:چشمامو میبندم باز ڪردم باش!فقط باش باشہ؟!
و هق هقم شدت میگیرد...
تمام بودن هایت جلوے چشمانم نقش مے بندد.
این اے ڪاش ها سستم میڪند،این ڪہ میتوانستے باشے...
با ڪف دو دست صورتم را مے پوشانم،زجہ میزنم "اگر بودن هایش را"
دستانم را پایین مے برم،چطور توانستم انقدر خودخواہ شوم ڪہ براے روے زمین بودن بخواهمش...؟!
بخاطرہ ڪم آوردن هایم...؟!
محڪم با ڪف دست اشڪ هایم را پاڪ میڪنم و رو بہ عڪسش میگویم:ببخشید میدونے این روزا حالم خوب نیس،میدونم الان تو دلت میگے چقد این دختر خودخواهہ!
مڪث میڪنم،یاد خاطراتے ڪہ باهم مرور میڪردیم مے افتم،دستم را روے نامش میڪشم و با تمام وجود نوازشش میڪنم؛زیر نگاہ متعجب بقیہ با خندہ میگویم:مدیونے بگے این همونہ ڪہ میخواس خواستگاریو بہ هم بزنہ!
بہ "ی" آخر نام خانوادگے اش میرسم،گلبرگ قرمز رنگے ڪہ رویش افتادہ با احتیاط ڪنار میزنم و انگشتم را با ملایمت میڪشم.
خم میشوم روے سنگ قبرش،میخواهم نزدیڪ تر شوم تا در گوشش بگویم:نمیدونم چرا یادم نموند بابت اینڪہ اون روز از قصد روت چایے ریختم معذرت خواهے ڪنم،ببخشید باشہ؟! الان تو پیش خدا خیلے عزیزے اگہ ازم دلگیر باشے چے ڪار ڪنم؟!
از سنگ قبرش فاصلہ میگیرم،شروع میڪنم بہ تڪاندن خاڪ از گوشہ هاے چادرم.
چقدر سبڪ شدم.
علاجِ دردم همینجا بود!
همانطور ڪہ بلند میشوم میگویم:مامانینا نگران میشن بازم میام.
چند قدم برمیدارم،سپس ڪمے میچرخم و دست راستم را بہ نشانہ ے خداحافظے بالا میبرم!
نگاهم بہ دختر جوانے ڪہ با تعجب بہ من خیرہ شدہ مے افتد،ڪمے دور تر از قبر هادے نشستہ.
موهاے قهوہ اے رنگش را از زیر روسرے بیرون دادہ،صورتش آشفتہ است و انگار اینجا غریبہ.
لابد پیش خودش میگوید:این دخترہ مخش رد دادہ!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔴/ #توهّمِ_تقوا…
•|👈 گاهی اوقات، گناه نکردنِ ما، به خاطرِ تقوای ما نیست..
👈به خاطر اینه که موقعیتِ گناه فراهم نیست
وقتی جریانِ یوسف و زلیخا در شهر پخش شد، سرزنشها شروع شد:
{{… قَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (یوسف/۳۰)… }}
⚠️ گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش [غلامش] را بسوی خود دعوت کرده است!!…
عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده.. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم!»…
👈امّا وقتی که همین زنها، در اون موقعیت قرار گرفتند، کم آوردند:
{{…فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلهِ، مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ (یوسف/۳۱)…}}
⚠️ هنگامی که زنان مصری، چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا یافتند..
و بیاختیار دستهای خود را بریدند..
⚠️ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!»
•|👈و بعد هم زلیخا به اونها طعنه زد:
{{… قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ (یوسف/۳۲)…}}
⚠️ زلیخا گفت: این همان کسی است که بخاطرِ عشقِ او، مرا سرزنش کردید!
پس یاد بگیریم که در مسائل مختلف:
دیگران رو #سرزنشنکنیم..
دیگران رو #قضاوتنکنیم..
•|👈 از کجا معلوم‼️
شاید اگر ما هم به جای اونها بودیم، بدتر از اونها میشدیم.
⚠ پس فکر نکنیم ما آدمهای خیلی خوبی هستیم.
👈 اگر آب باشه، خیلی از ماها شناورهای خوبی هستیم.
❌توهّمِ تقوا نداشته باشیم❌
•| #قضاوت_نکنیم…🍃
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
دلم هوای تو کرده....
بگو چه چاره کنم....؟😭
#ایوان_نجف_سحر_عجب_صفایی_دارد.
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
پلکی بزن مولا! که ایمان
جان بگیرد..
تا در زمین،بارانی از
قرآن بگیرد...
ای مهر عالمتاب خوبی!
جلوه گر شو...
تا عشق در روی زمین
سامان بگیرد...
#سلام_بر_مهدی 🌟🍃
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
به دنبال تومیگردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جستهام رد نشانت را
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شبا که ماميخوابيم...❗️
البته ماکه نميخوابيم...❗️
شماهم که باشناختي که من ازتون دارم نميخوابين...❗️و پاي اينترنت هسین ❗️
پس بنظرم وقتشه که ديگه پليسا شبا بخوابن ؛
ما بيداريم ؛
همه چي امن و امانه‼️😁😁
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🍃
بچـهها
ڪلِ زندگـے
مسابقه ے إلے اللهِ ؛
نڪنه تو این مسابقه ڪم بیاریم ! 🙂
•/ #حاج_حسین_یڪتا /•
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
رهبر انقلاب در واکنش به سخنان و انتقادات تند #سحر_مهرابی، در جلسه دیدار دانشجویان و رهبری: آن جوانی که میگوید وضع خیلی بد است، من احساسش را تأیید میکنم اما حرفش را مطلقا نه.
#آزادی_بیان
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_10264093.mp3
6.33M
🔊ابْكي لِخُروُجِ نَفْسي
اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري
🔹فرازهای از دعای ابوحمزه ثمالی
#پیشنهاد_دانلود
🎤حجت الاسلام والمسلمین میرزامحمدی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷دعای روز #سیزدهم ماه رمضان🌙
🌟●بسم الله الرحمن الرحیم
⭐️●اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ
🌟●وصَبّرنی فیهِ على كائِناتِ الأقْدارِ
⭐️●وَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ
🌟●ِبعَوْنِكَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساكین
🍃خدایاپاکم کن دراین ماه ازچرکی وکثافات و شکیبایم کن برمقدراتی که خواهدشدوموفقم دار در این ماه به پرهیزکاری و همنشینی با نیکان به کمک خودت ای روشنایی دیده ی مسکینان!🍃
#سیزدهمین_روزماه_مهمونی_خدا🌕
#التماس_دعا👌
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۳...التماس دعا.mp3
3.89M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء سیزدهم۱۳
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۷ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #رضااسماعیلی و #عبدالله_اسکندری
http://eitaa.com/golestanekhaterat
"سحر سيزدهم" يـاد عقيـق يمنم
يـاد شير نَر ارباب كريمم "حسنم"
به رخ ماه و دلاراش "اَجرنا يارَب"
نام "قاسم" بنويسيد به روی كفنم...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat