اسطوره تاریخ دفاع مقدس
تک تیرانداز افسانه ای سپاه اسلام
شهید عبدالرسول زرین
مطلب برای گفتن از او زیاد است، خیلی هم تا حالا خاطره از شجاعت های او نقل کرده اند، ولی نکته کمتر دیده شده شخصیت او، سن و سالش است که با اینکه حدود پنجاه سال سن داشت اما مثل یک جوان بیست ساله سرحال و پرانگیزه بود، هر چقدر هم سنش بالا می رفت، انگیزه و آمادگی اش بیشتر می شد، آدم های هم سن و سال او، آرزوهایشان حقیر و دنیوی می شود و آرمان هایشان به باد می رود اما او مثل بقیه نبود
🌹✨🌹✨🌹
خیلی زحمت کشید، از بچگی سختی کشیده بود، زندگی خودش و خانواده اش را وقف اسلام و انقلاب کرد، شصت درصد جانباز بود ولی باز هم به میدان می رفت، می گفتند صدام شخصا برای سرش جایزه گذاشته بود
🌷🎋✨
تبحر نظامی اش بالا بود، فقط در یک عملیات در کمینی که در کوهی کرده بود توانست هفتاد نفر از بعثی ها را به هلاکت برساند، کمتر کسی می توانست از تیراندازی های او زنده بماند، هدف را دقیق می زد، خیلی شجاع بود به پایگاه های دشمن نفوذ می کرد و فرماندهان رده بالای ارتش بعث را هدف قرار می داد
🌷▫️🌷▫️🌷
آمادگی جسمی اش خیلی بالا بود، یکبار یک ضد انقلاب را که دو برابر خودش هیکل داشت و شب ها در غرب به سنگرهای نگهبانی رزمنده ها کمین می زد و سر آنها را می برید، را در تقابلی تن به تن به هلاکت رساند
واقعا در این چند خط نمی شود او را توصیف کرد، حاج حسین خرازی قدرت او را با یک گردان برابر می دانست، اما با همه این ویژگی ها و افتخارات باز هم غریب و گمنام است و کمتر یادی از او می شود
🌷▫️🌷
عملیات خیبر آخرین نبرد عاشورایی او بود
روزی با مولایش برمی گردد...
شادی روحش #صلوات🌹
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#به_یادشهدا
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
من حسینی شده ی.....
دست #امام_حسنم.....
#تبریک_میلاد_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#ولادت_امام_حسن_مجتبی 🍃
شکر خدا به حُرمت این ذکر یارضا
بی اختیار غرق عطای حسن شدیم
حال و هوای حرم مطهر رضوی در شام میلاد کریم اهلبیت امام حسن مجتبی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#ولادت_امام_حسن_مجتبی 🍃 شکر خدا به حُرمت این ذکر یارضا بی اختیار غرق عطای حسن شدیم حال و هوای
#السلام_علیک_یاحسن_ابن_علی🍃💚
•بِرِسانیدبِه مِسْکین خَبَرِشادمَرا
اَندکـ💛ـے
مانده #کریم
دیده گشـ😍ـاید
به جهـ🎊ـان•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
Track(6)Shab6Moharram1437 (1).mp3
8.44M
🎵بنویسید بروی قبرو بروی کفنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
🔰امیر کرمانشاهی
#دم_افطار_آقای_غریب_عالم_یادمون_نره
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💞 #پیوند_آسمانی 💟همزمانبا میلاد با سعادت کریماهل بیت ، امام حسن مجتبی(ع) زوج جوانی زندگی مشترک خو
ان شاءالله روزی مجردای کانال ما هم باشه #صلوات😍😊
#اللهم_صل_علےمحمد_و_آل_محمدوعجّل_فرجهم
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شهید آیتالله غفاری؛
شهیدی که کتک خوردن در راه حق را ارثیه سادات میدانست.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۹
قاشقم را داخلِ پیالہ ے ماست فرو میڪنم و بالا مے آورم،میخواهم بہ سمت دهانم ببرم ڪہ یادم مے افتد!
با صداے نسبتا بلند میگویم:بسم اللہ الرحمن الرحيم.
یاسین نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:مرسے ڪہ گفتے آبجے!
لبخندے میزنم و ماستم را میخورم.
چند سالیست بہ این ڪار عادت ڪردہ ام،اوایل تنها سر سفرہ ے خودمان بلند میگفتم تا اگر ڪسی یادش نبود بگوید.
ڪم ڪم خجالت را ڪنار گذاشتم و در مهمانے ها هم گفتم،سخت بود؛بد نگاهم میڪردند!
پیش خودشان میگفتند براے جلب توجہ این ڪارها را میڪنم،براے اینڪہ نشان بدهم مثلا آدم خوبے هستم!
گاهے سست شدم،براے بلند گفتن یڪ "بسم اللہ الرحمن الرحيم" سادہ!
اما فڪر ڪردم همین ڪہ باعث بشوم دیگران زمانے ڪہ سر برڪت خدا نشستہ اند یادش ڪنند مے ارزد بہ قضاوت ها!
با خودم عهد بستم اگر در جمع لحظہ اے براے خودنمایے بخواهم ذڪر را بلند بگویم جلوے دهانم را بگیرم!
سخت است...
اینڪہ بخواهے فقط خدا تو را ببیند سخت است...
از همین بسم اللہ الرحمن الرحیم سادہ گفتن ڪہ با خلوص نیت باشد یا خودنمایے تا ڪارهاے بزرگتر!
نگاهے بہ بشقاب پر از عدس پلویم مے اندازم و قاشق را روے غذا میڪشم.
اشتها ندارم!
اتفاقات اخیر عجیب ڪنجڪاوم ڪردہ!
مخصوصا شهاب!
_چرا با غذات بازے بازے میڪنے؟!
بدون اینڪہ مادرم را نگاہ ڪنم جوابش را میدهم:گرسنہ نیستم!
_تو ڪہ چیزے نخوردے!
این بار پاسخے نمیدهم،بے میل قاشقم را پر از محتویات بشقاب میڪنم و میخورم.
یاسین دست از غذا خوردن میڪشد،با دقت بہ پیالہ ے خالے ماستش نگاہ میڪند،سپس نگاهش را بہ پیالہ ے ماستِ من مے ڪشاند.
زبانش را دور دهانش مے گرداند و مظلوم مے گوید:آبــــجــــے آیــــہ...!
میفهمم چہ میخواهد.
_جونم!
آب دهانش را قورت میدهد:ماست بهم میدے؟!
مادرم سریع میگوید:انقد تند غذا نخور دل درد میگیرے بچہ!برو از یخچال بردار!
یاسین براے بلند شدن قصد مے ڪند ڪہ پیالہ ے ماستم را جلویش میگذارم.
لبخند میزند:همہ ش مالِ من نہ،خودتم بخور!
نورا همانطور ڪہ قاشق را داخل دهانش مے برد میگوید:یاسین منم آبجیتم تحویل بگیر!
یاسین نگاهش را بہ نورا مے دوزد:چرا تورم تحویل میگیرم.
از لحنش همہ مان میزنیم زیر خندہ.
نورا با شیطنت میگوید:ولے آیہ رو بیشتر دوس دارے!
یاسین با دهان پر جوابش را میدهد:خب توام طاها رو بیشتر از من دوس دارے! اونم مثِ من پسرہ دیگہ،تو چرا اونو بیشتر از من دوس دارے؟
نورا مے خندد:ڪے گفتہ من طاها رو بیشتر از تو دوست دارم؟!
با خندہ میگویم:چیزے ڪہ عیان است چہ حاجت بہ بیان است؟!
گونہ هاے نورا رنگِ شرم میگیرد،نگاهے بہ پدرم مے اندازد و بہ من چشم غرہ میرود.
مادرم میگوید:راستے مصطفے!
_بلہ!
_امروز بہ پسر جوونے اومدہ بود جلو در،برات نامہ آوردہ بود.
پدرم بہ صورت مادرم زل میزند،از ظرف سبزے ریحانے برمیدارد و متعجب میگوید:چہ نامہ اے؟!
مادرم نگاہ پرسشگرانہ اش را بہ من مے اندازد:نمیدونم...آیہ ڪجا گذاشتیش؟
بدون اینڪہ منتظر جواب من باشد ادامہ میدهد:خیلے ام اصرار داشت فقط بہ خودت بدہ!
پدرم در فڪر فرو مے رود:ڪو این نامہ؟!
قاشقم را ڪنار بشقاب میگذارم:رو مبلہ!
پدرم بدون اینڪہ نگاهم ڪند میگوید:لطفا برام بیار.
سریع بلند میشوم،مشتاقم واڪنشش را ببینم!
نورا با خندہ میگوید:چشم مون روشن برا حاج بابامون نامہ میارن جلو در،مامان خانم چشم شما روشن ترِ تر!
مادرم و یاسین میخندند،لبخند ڪم رنگے روے لبان پدرم نقش مے بندد!
ڪاش آینہ بہ دستش بدهم تا ببینید چقدر لبخند چهرہ ے مردانہ اش را زیبا میڪند نہ اخم هاے همیشگے اش!
نامہ را از روے مبل برمیدارم و دوبارہ پیش جمع برمیگردم.
نامہ را بہ دست پدرم مے دهم و سر جایم مے نشینم.
همانطور ڪہ غذایش را مے جود نامہ را باز میڪند و با چشمانش شروع میڪند بہ خواندن!
میان ابروانش گرہ اے مے افتد.
هر لحظہ گرہ بین ابروانش عمیق و عمیق تر میشود!
همین ڪہ بہ تڪ ڪلمہ ے نوشتہ شدہ در آخر نامہ مے رسد غذا در گلویش مے پرد!
شروع میڪند بہ سرفہ ڪردن!
رنگ پریدہ ے چهرہ اش نگرانم میڪند،دلم آشوب میشود از حضورِ این شهاب!
هر فڪرے بہ ذهنم مے رسد و ڪنجڪاوم هر چہ سریع تر بفهمم ڪدام یڪ از فڪر و خیال هایم درست است!
مادرم سریع لیوانے آبے دستش میدهد و آرام چند ضربہ بہ ڪمرش میزند!
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۵۰
پدرم بے توجہ بہ هر چیز بہ صورتم خیرہ میشود.
نگرانے در چشمانش موج میزند...
و یڪ چیزِ دیگر...
چیزے بہ نام ترس!
مادرم مدام در حال سوال پرسیدن درمورد آن نامہ است!
پدرم بہ صفحہ ے تلویزیون زل زدہ و جوابے نمیدهد.
نورا با موبایلش مشغول است،سخت نیست حدس زدن اینڪہ بہ طاها پیام میدهد!
یاسین زود خوابش برد،خوش بہ حالشان چقدر بے خیالند!
پدرم نفسش را با شدت بیرون میدهد و از روے مبل بلند میشود.
نگاہ ڪوتاهے بہ من مے اندازد و آرام لب میزند:آیہ! بیا!
ابروهایم بالا مے روند،مادرم متعجب نگاهے بہ من و سپس بہ پدرم مے اندازد:چے ڪارش دارے؟!
پدرم وارد حیاط میشود و با صداے نسبتا بلند میگوید:چند ڪلمہ نمیتونم با بچہ ے خودم حرف بزنم؟!
_وا!
موهایم را از روے شانہ هایم با دست پشت گوش هایم مے اندازم.
بلوز بافت آبے رنگے با شلوار مشڪے از جنس مخمل بہ تن دارم.
چادر مادرم را از ڪنار در برمیدارم و روے سرم مے اندازم،همین ڪہ مقابل چهار چوب در مے ایستم سوز هوا خودش را بہ صورتم میڪوبد و سپس بہ اندام لاغرم!
ڪمے بہ خودم مے لرزم اما بے توجہ دم پایے هاے انگشتے مشڪے ام را پا ڪنم و نزدیڪ پدرم میشوم.
وسط حیاط ایستادہ و نگاهش را بہ آسمانِ آرام شب دوختہ.
_ڪارم داشتے بابا؟!
سرش را بہ سمتم برمیگرداند،بہ صورتم زل مے زند:آرہ!
ساڪت بہ صورتش نگاہ میڪنم،ادامہ میدهد:تو این پسرہ رو میشناسے؟!
جا میخورم!
مُرَدد میشوم،باید بگویم؟!
سڪوتم را ڪہ مے بیند با لحن ملایم میگوید:با توام آیہ؟! آشنا نیس؟!
چند لحظہ مڪث میڪنم و سپس میگویم:چرا!
ڪنجڪاو نگاهم میڪند و ڪمے آشفتہ!
ادامہ میدهم:همون پسرہ بود ڪہ اون شب اومد خونہ مون!
مردمڪ هاے فندوقے رنگ چشمانش بے رمق تلو تلو میخورند!
_همونے ڪہ اون روز جلو مدرسہ م دیدے فڪر ڪردے ڪہ...
ادامہ نمیدهم.
بہ سمتم مے آید،آرام میگوید:دیگہ؟
با آرامش میگویم:هیچے! با همین امروز ڪہ نامہ آورد! با...
چشمانش را ریز میڪند:با چے؟!
نمیگویم روز خواستگارے هم زنگ زد!
شاید جواب تمام سوال هایم را بدهد.
صدایش میزنم:بابا!
_بلہ!
_این پسرہ ڪیہ؟!
لبش را مے گزد و میگوید:هیچڪس! از این اختلافاے ڪارے الڪے!
این را میگوید ولے چشمانش حرفش را تایید نمے ڪنند!
میخواهم بہ داخل خانہ برگردم ڪہ نگاہ سنگین پدرم نمیگذارد!
_برم تو بابا؟
فاصلہ اش را با من ڪم میڪند،با تردید هر دو دستش را بہ رویم باز نگہ میدارد!
گیج از حالتش بے حرڪت مے ایستم.
بہ ثانیہ نمیڪشد ڪہ خودم را میان حصار بازوان پدرم مے بینم!
چشمانم ڪم ماندہ از حدقہ بیرون بزند!
پدرم بعد از مدت ها مرا در آغوش گرفتہ،آن هم نہ بهانہ ے عیدها یا تولدها!
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۵۱
گیج از وضعیتے ڪہ پیش آمدہ میخواهم بہ صورتش نگاہ ڪنم ڪہ اجازہ نمیدهد!
دست لرزانش را آرام روے سرم میڪشد،چادرم از روے موهاے آزادم سُر میخورد.
میدانم اینجا ڪہ هستم،اینجا در آغوش پدرم،براے ڪسے دید ندارد پس دست بہ چادرم نمے برم.
دستش میان خرمن موهاے لختم مے لغزد و پدرانہ شروع میڪند بہ نوازششان!
دست هاے زبرش ڪمے مے لرزند.
چقدر خوش طعم است آغوشش!
و چقدر پاڪ!
صداے پر از نگرانے اش بہ گوشم میخورد:میدونے ڪہ چندتا خواستگار دارے؟
آرام میگویم:بلہ!
_نسبت بہ چندتاشون اصرار دارم؟
فڪرے میڪنم و پاسخ میدهم:تقریبا هیچڪدوم جز...
حرفم را ڪامل میڪند:جز هادے!
با شنیدن نامش نفسم را با حرص بیرون میدهم.
صداے پدرم زنگِ عجیبے بہ خود میگرد!
زنگِ التماس!
_چون میدونم خوشبختت میڪنہ! بهش فڪر ڪن آیہ! بہ خدا صلاحتو میخوام! هر چہ زودتر ازدواج ڪنے خیال منم راحت ترہ.
میخواهم حق بہ جناب از ڪارهاے هادے بگویم!
از حرف زدن غیر مودبانہ اش،از غرور و خودشیفتگے اش،از اینڪہ بہ من نمیخورد!
از اینڪہ دل بہ دو چشمِ آسمانے سپردہ!
اما سڪوت میڪنم.
از حرف هاے پدرم میفهمم میخواهد مرا از شهاب دور نگہ دارد!
از او میترسد...و از اینڪہ نزدیڪِ من باشد!
اما ذهنم را خالے از این فڪرها و قلبم را پر میڪنم از حسِ عشق پدر دخترے مان ڪہ تقریبا براے اولین بار مے چشم.
سرم را بہ سینہ اش مے چسباند،درست روے قلبش!
تازہ میفهمم "آذر" گرمترین "ماہ" سال است!
پدرم میخواهد از گنجینہ اش محافظت ڪند...
از من...
شروع تمام دل آشوبے ها...
#ادامہ_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
سلام
با عرض پوزش فراوان
از شما همراهان گرامی،
بابت تأخیر در ارسال رمان...
💕توکل چه کلمه زیبایی ست...
🌷"تو" و "کل"
وقتی "تو" ، "کل" را داری ،
به چه می اندیشی؟!
ناراحت چه هستی؟...
🌷رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
خدایا سینهام را گشایش بفرما
🌷وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي
و کارم را برایم آسان بگردان
🌷پایان شب سیه سپید است...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
كاش ميشد قلب ما از ياس بود
تك تك گلبرگ آن احساس بود
پاك و سبز و ساده و بی ادعا
كاش ميشد بهتراز الماس بود
كاش ميشد عشق را تفسيركرد
عاشقی را با محبت سير كرد...
🌷تقدیم به سحر خیزان بیدار دل...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸دعاى روز پانزدهم ماه مبارك رمضان
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین و اشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین.
🌷خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان. الهی آمین
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💫اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد
🔹رهبرانقلاب: وقتی که دعا استمرار پیدا کند، حتماً اقبال استجابت در این دعا بیشتر است. اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد؛ بخصوص در مسائل بزرگ و مسائل مربوط به سرنوشت انسان و سرنوشت کشور و ملتها؛ چون گاهی طبیعت کارهای بزرگ چنین است که تحقّقش زمان میطلبد.
۱۳۷۷/۱۰/۰۴
@javanan_enghelabi313
🌹🌹
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۵...التماس دعا.mp3
4.15M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء پانزدهم۱۵
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۴ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #سیدماندنےموسوی و #کمیل_صفرےتبار
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔸 " حدیث روز " ...
🌺 خستگی دل
🌸 #امیرالمؤمنین_علےعلیه_السلام:
💐اين دل ها همانند تن ها، خسته مى شوند. براى نشاط آن به سخنان حڪیمانه رو بیاورید.
📚 نهج البلاغه، حڪمت 197
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود