❣گل برای پرتغال توسط کوارشما در دقیقه 45
ایران 0 - پرتغال 1
پایاننیمه اول...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣شما ثابت کردین میشه برنده نبود
اما شجاع بود
بهترین بود
غرور آفرین بود
و با تمام جان برای پیروزی جنگید
ممنون بچه ها
سرتون سلامت...🌷
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
مظفری کارشناس داوری:
پنالتی پرتغال درست نبود و هیچ خطایی روی رونالدو رخ نداد...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣چند سانتی متر تا خوشبختی...😔💔
طارمی اگه اینو گل میکرد صدرنشین گروه میشدیم...!
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣با غم انگیزترین حالت جام جهانی چه کنم...؟
حذف با یک امتیاز اختلاف فقط...😔
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💟از جام رفتیم؛
اما در یادها ماندیم....
تبریک
به
خاطر بازی غرورآفرین
بازیکنان تیم ملی فوتبالمون...🇮🇷
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
◾️صادق، پدر آمد! 🌷حاج رضا اکبری،پدرشهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری و از رزمندگان۸ سال دوران دفاع مقد
باز هم #وداع
ڪه بس #تلخ است و هم #شیرین!
#تلخ،
براے او ڪه مےماند..
و با غم #فراق، سر مےڪند...
و #شیرین،
براے او ڪه به #شوق "أحْلےٰ مِنَ العَسَل"
مےرود سوے دلدار......
#حاج_رضا_اکبری
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
پنجره راباز ميڪنم
شاید بوے پیراهنت،
همیڹ حواليها باشد❗️
🌹آنگونہ تو را بو ميڪشم
تا در عمق جانم نفوذ ڪني...
❣مڹ هر روز آمدنت را
بہ دلم قوڸ ميدهم🌹
دوستت دارم...
و بہ تو سلام ميدهـم😍
🌷سلام صبحتون مهدوی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۰۸
_من رفتم نہ گریہ نہ زارے نہ بے قرارے! تفهیم شد؟!
لبخند میزنم و قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:تفهیم شد!
اخم میڪند و انگشت اشارہ اش را روے مسیر اشڪم میگذارد:الان گفتم گریہ نڪن.
لبم را بہ دندان میگیرم و با دست محڪم انگشت اشارہ اش را میگیرم،این اولین بارے ست ڪہ دستش را...نہ ببخشید! ڪہ انگشتش را در دست میگیرم!
_دیگہ گریہ نمیڪنم.
انگشتش را آرام روے گونہ ام میڪشد و چشمانش دل میڪند از چشمانم!
همگے بہ حیاط میرویم،هادے میخواهد پوتین هایش را بپوشد ڪہ با اصرار میخواهم ڪمڪش ڪنم.
مقابلش زانو میزنم،آرام و مرتب بندهاے پوتینش را از داخل سوراخ ها رد میڪنم و در دل هادے را بہ آن ها مے سپارم!
دخیل مے بندم بہ پوتین هایش! ڪہ هادے را برایم برگردانند!
دلم را همراہ بندها رد میڪنم و محڪم گرہ میزنم بہ پوتین هایش!
دلِ من با هر قدمش خواهد رفت... دلم را مے بندم بہ ضریحِ لباس نظامے اش.
حاجت روایم خواهند ڪرد!
مهدے ماشین را روشن میڪند و بیرون میبرد،فرزانہ با قرآن و ڪاسہ ے آب مقابل در مے ایستد.
هادے از همہ خداحافظے میڪند،نوبت بہ من مے رسد.
قورت میدهم بغضم را،بہ زور میگویم:خدا بہ همرات.
لبخند آرامش بخشے میزند و میگوید:مراقب خودت باش خداحافظ!
براے رفتن قصد میڪند ڪہ سریع گوشہ ے پیراهنش را میڪشم.
شرم میڪنم از اینڪہ نامش را صدا بزنم،بہ سمتم برمیگردد و بہ چشمانم زل میزند.
گویے حروف ہ،دال،الف،ے را از چشمانم میخواند ڪہ با جان میگوید:جانم!
مظلوم میگویم:خیلے مراقب خودت باش!
لبخند پر رنگے میزند،دستش را روے چشمش میگذارد و میگوید:چشم!
دوبارہ براے رفتن قصد میڪند ڪہ بازویش را میگیرم،نمیفهمم دلیل این بے تابے ها را! روزے آرزویم بود برود اما حالا نہ!
دوبارہ نگاهم میڪند و میگوید:جانم!
جانم گفتن هایش با جانم بازے میڪند!
بغض گلویم را مے فشارد،با صداے لرزان میگویم:تو اولین فرصت بهم زنگ بزن باشہ؟!
لبخندش پر رنگ تر میشود،آنقدر پر رنگ ڪہ چال محو روے گونہ ے چپش را براے اولین بار میبینم!
چشمانش را باز و بستہ میڪند:چشم!
نسیم چند تار موے مشڪے اش را بہ بازے میگیرد و بہ هم مے ریزد،ببین نسیم هم دوست ندارد #تو از ڪنارِ من بروے!
طاقت نمے آورم،روے پنجہ هاے پا مے ایستم تا قدم بہ هادے برسد.
آب دهانش را با شدت قورت میدهد و متعجب نگاهم میڪند.
دست لرزانم را روے ابریشم موهایش میڪشم و آرام میگویم:موهات یڪم نامرتب بود!
خودم را بلند ڪردم براے هم قد شدن با #تو غافل از اینڪہ تو هم قد آسمانے و من هم قد زمین...
صداے نفس هاے ڪشدارش موسیقے صحنہ میشود و چہ صحنہ و موسقے زندہ اے از این براے من زیباتر؟!
تو هم میلِ رفتن ندارے!
نہ! همہ ے حرف هایم را پس میگیرم... دلم بہ رفتنت راضے نمیشود.
تمام بے قرارے هایم را در سر انگشتانم جمع میڪنم و پیراهنِ نظامے ات را چنگ میزنم.
درست ڪنار قلبت را...
وَ بہ بے قرارے ام پایان میدهد ضربان تندِ قلبِ بے قرارِ تو...
لبخند عمیقے میزنم و آرام میگویم:خیالم راحت شد برو!
برایم تلاوت میڪند:برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ!
این را ڪہ میگوید سریع بہ سمت فرزانہ میرود و از زیر قرآن رد میشود.
با قدم هاے بلند بہ سمت ماشین میرود و آخرین نگاہ را بہ صورتم مے اندازد.
نگاهش هم حالم را خوب میڪند،هم قلبم را ویران هم وجودم را نگران!
همہ ے احساسات بد را پَس میزنم و محڪم میگویم:یاعلے!
دستش را بالا مے آورد و روے قلبش میگذارد!
_یاعلے!
سپس سوار ماشین میشود،ماشین حرڪت میڪند و فرزانہ ظرف آب را پشت سرش مے ریزد.
از این ڪوچہ،تا فرودگاہ،
از پرواز تا سوریہ،
از سوریہ تا میدان هاے نبرد،
از ویرانہ ها تا آباد ڪردن ها،
از آباد ڪردن ها تا برگشت بہ تهران،
قدم بہ قدم دلم همراہ توست...
با عطرِ گلِ یاس...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۰۹
ماشین ڪہ حرڪت ڪرد،دلم ڪہ همراہ قدم هاے #هادی رفت #سوره ے چهارم براے هر دویمان نازل شد!
سورہ ے #فراق ...
از لحظہ ے حرڪتش گویے ڪسے قلبم را دستش گرفتہ و مے فشارد!
لحظہ اے آرام و قرار ندارم...تنها دلخوشے ام جملات آخر هادیست.
بے هدف نگاهم را روے سطرهاے ڪتاب مے چرخانم و یادِ جملہ آخر هادے مے افتم!
"برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ!"
لبخند عمیقے میزنم و با یادآورے جملاتش لبم را از سرِ شوق مے گزم.
نفس عمیقے میڪشم و در دل با هادے حرف میزنم!
_تو رو خدا دو دیقہ فڪر و خیالمو ول ڪن بذار درسمو بخونم!
دوبارہ نگاهم را بہ #کتاب میدوزم و آرام میخونم،هشت روز از رفتنِ هادے گذشتہ.
اسمش هشت روز است ولے براے من هشتاد سال گذشتہ!
دو سہ روز اول ڪہ اصلا حوصلہ ے ڪسے یا چیزے را نداشتم فقط چسبیدہ بودم بہ تلفن.
یڪ روز،دو روز،سہ روز...
چهار روز،پنج روز...
شش روز گذشت و هادے تماس نگرفت!
هفت روز...هشت روز...
هادے همچنان تماس نگرفتہ!
دیروز طاقت نیاوردم و با همتا تماس گرفتم،غیر مستقیم حال هادے را پرسیدم گفت سہ بار تماس گرفتہ و حالش خوب است!
ڪمے ناراحت شدم چرا هادے با من تماس نگرفتہ اما دلم آرام گرفت ڪہ حالش خوب است.
یڪ هفتہ بہ شروع امتحانات داخلے ماندہ و من تمام تلاشم این است ڪہ بهترین نمرات را بگیرم تا وقتے هادے آمد بگویم میتوانم مثل یاس قوے باشم و در نبودش زندگے مان را ادارہ ڪنم!
ذهنم را از فڪر و خیال خالے میڪنم و غرق درس خواندن میشوم،نیم ساعتے ڪہ میگذرد صداے زنگ تلفن بلند میشود.
ناخودآگاہ ڪتاب را مے بندم،نڪند هادے باشد؟!
صداے مادرم مے آید:بفرمایید!
ناگهان مادرم با شوق بلند میگوید:هادے جان تویے؟!
این را ڪہ مے شنوم ڪتاب را روے تخت پرت میڪنم و بہ سمت در مے دوم.
در ڪمتر از دہ ثانیہ خودم را ڪنار مادرم مے رسانم،مشغول خوش و بش با هادیست من را ڪہ میبیند میگوید:خودش اومد پسرم،از من خداحافظ مراقب خودت باش.
سپس گوشے تلفن را بہ دستم مے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم و محڪم گوشے تلفن را میفشارم.
دستانم از شادے مے لرزند! گوشے تلفن را بہ گوشم مے چسبانم.
انگار حرف زدن یادم رفتہ،چند لحظہ ڪہ میگذرد صداے شادابِ هادے مے پیچد:الو!
همین ڪہ صدایش را میشنوم بغض میڪنم،با صداے لرزان میگویم:سلام!
خندان میگوید:سلام! میدونم این چند روز نگران شدے و منتظر بودے زنگ بزنم اما دلیل دارہ،وقتم ڪمہ یہ ڪارے بخوام میتونے انجام بدے؟
بغضم را رها میڪنم،دیگر غرور برایم مهم نیست وقتے پاے #عشق وسط باشد!
_چطور تونستے بہ خونہ تون چندبار زنگ بزنے بہ من نہ؟
مے خندد و جواب میدهد:گفتم ڪہ دلیل دارہ! الان یہ ڪارے بخوام انجام میدے تا بگم چرا زنگ نزدم؟
با دست اشڪانم را پاڪ میڪنم و دماغم را ڪمے بالا میڪشم.
_چہ ڪارے؟
صداهاے درهمے مے آید هادے سعے میڪند بلندتر صحبت ڪند:میتونے نیم ساعتہ خودتو برسونے خونہ مون دوبارہ بہ موبایلت زنگ بزنم؟
ڪنجڪاو مے پرسم:چیزے شدہ؟
تند تند میگوید:برو بهت میگم،الان میتونے؟!
ڪمے نگران میشوم سریع میگویم:نیم ساعت چهل دیقہ دیگہ خونہ تونم!
با صدایش جان میگیرم:نیم ساعت دیگہ بہ موبایلت زنگ میزنم فعلا!
لب میزنم:فعلا!
با عجلہ وارد اتاقم میشود و سر در گم آمادہ میشوم،مادرم مدام مے پرسد چہ شدہ و من جواب میدهم نمیدانم فقط زودتر باید بروم خانہ ے آقاے عسگرے!
سریع آمادہ میشوم و موبایلم را برمیدارم،آژانس میگیرم و آدرس مقصد را میدهم،میخواهم با آخرین سرعت برود!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ماشین جلوے در خانہ مے ایستد و میگوید:بفرمایید خانم.
زیپ ڪیفم را میڪشم و ڪرایہ را حساب میڪنم،همین ڪہ از ماشین پیادہ میشوم موبایلم زنگ میخورد.
بدون معطلے جواب میدهم:بعلہ؟
صداے سرحال هادے مے پیچد:دوبارہ سلام! رسیدے؟
مقابل آیفون مے ایستم و جواب میدهم:سلام! آرہ الان جلوے در خونہ تونم.
_خوبہ! برو تو اتاقم مامان اینا چیزے پرسیدن بگو هادے گفتہ از اتاقش یہ امانتے بردارم.
ڪنجڪاوے ام بیشتر میشود و در ڪنارش نگرانے ام!
دستم را روے زنگ میگذارم و میفشارم،خطاب بہ هادے میگویم:چیزے شدہ؟
با شیطنت میگوید:آرہ!
_چے؟!
میخندد:برو امانتے تو بردار میگم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
درگیری مرزبانان با اشرار /۳ نفر از مرزبانان شهید شدند
🔹همزمان با بازی فوتبال ایران و پرتغال، تروریست های تا دندان مسلح به یکی از پاسگاه های مرزی ایران در مرز میرجاوه حمله کردند.
🔹در این درگیری که با تبادل شدید آتش همراه بود شمار زیادی از تروریستها مجبور به فرار و تعدادی هم به هلاکت رسیدند.
🔹در این درگیری یک نفر از پرسنل سپاه و دو نفر از بسیجیان بومی استان به نام های ملاشاهی، گمشاد زهی و نوتی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود