eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
💟از جام رفتیم؛ اما در یادها ماندیم.... تبریک به خاطر بازی غرورآفرین بازیکنان تیم ملی فوتبالمون...🇮🇷 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣بچه ها بخدا از #شهدا جلو میزنید ... اگــر رعــایت کـنید کــه دل امــام زمـــان(عج)نـلـــرزه...!!😔 |• #حاج_حسین_یکتا •| http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣•|وَوَجَدَڪ‌ ضٰالافَهَدے|• و ٺُ‌را‌سرگشتہ‌یافت‌پس‌هدایتـ ‌ڪرد🌙🌸 |•بَسیـــــجے‌ها•|🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ... سوگند به قلم، وقتےڪ بر صفحه دلتنگےما میچرخد.... #شبتون_شهدایی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهــدا قـرائت امـروز 👇سوره #بقره #صفحه_یازده @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
نمیدانم چرا چشمانم گاهے بی اختیار خیس میشوند می‌گویند حساسیت فصلیست...!! "آرے، من به فصل فصل این دنیا بی تو،حساسم" 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج http://eitaa.com/golestanekhaterat
السلام ایها الارباب✋ ای وای... ان شاءالله... شود آیا...؟؟؟ اربعین،در مسیر کربلا..زمزمه کنیم... بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا... بگو ان شاءالله... http://eitaa.com/golestanekhaterat
عهد بستم نفسم باشی و من باشم وتو ای که بی تو نفسم تنگ و دلم تنگ تر است #شهیدسعیدبیاضےزاده💞 #سالروزولادت #تولدت_مبارڪ_داداشم http://eitaa.com/golestanekhaterat
📖#کلام_شهید 💐مااین لباس سبزسپاه را براےپایدارےاین انقلاب پوشیده‌ایم وبایدباخونمان سرخ گردد... شهادت۱۳۶۷/۴/۴جزیره مجنون🕊 🌹#شهید_سرلشکر_علی_هاشمی #سردار_هور http://eitaa.com/golestanekhaterat
◾️صادق، پدر آمد! 🌷حاج رضا اکبری،پدرشهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری و از رزمندگان۸ سال دوران دفاع مقدس دعوت حق را لبیک گفت روحش شاد و یادش گرامی http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
◾️صادق، پدر آمد! 🌷حاج رضا اکبری،پدرشهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری و از رزمندگان۸ سال دوران دفاع مقد
باز هم #وداع ڪه بس #تلخ است و هم #شیرین! #تلخ، براے او ڪه مےماند.. و با غم #فراق، سر مےڪند... و #شیرین، براے او ڪه به #شوق "أحْلےٰ مِنَ العَسَل" مےرود سوے دلدار...... #حاج_رضا_اکبری http://eitaa.com/golestanekhaterat
ڪاش ڪ من هم ز #شهیدان شوم مثل #شهید اُسوه ے ایمان شوم در ره رهبر بدهم #جان خود یڪ نفس ڪوچڪ #جانان شوم.... http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجره راباز مي‌ڪنم شاید بوے پیراهنت، همیڹ حوالي‌ها باشد❗️ 🌹آنگونہ تو را بو مي‌ڪشم تا در عمق جانم نفوذ ڪني... ❣مڹ هر روز آمدنت را بہ دلم قوڸ مي‌دهم🌹 دوستت دارم... و بہ تو سلام مي‌دهـم😍 🌷سلام صبحتون مهدوی 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
😍❤️ گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل🍃 باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم...❣ #شہید_سعیدبیاضےزاده نعم الرفیق😍 روزتون متبرک به نگاه شهیـــد بیاضےزاده❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠 🍂 💠 ۲۰۸ _من رفتم نہ گریہ نہ زارے نہ بے قرارے! تفهیم شد؟! لبخند میزنم و قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:تفهیم شد! اخم میڪند و انگشت اشارہ اش را روے مسیر اشڪم میگذارد:الان گفتم گریہ نڪن. لبم را بہ دندان میگیرم و با دست محڪم انگشت اشارہ اش را میگیرم،این اولین بارے ست ڪہ دستش را...نہ ببخشید! ڪہ انگشتش را در دست میگیرم! _دیگہ گریہ نمیڪنم. انگشتش را آرام روے گونہ ام میڪشد و چشمانش دل میڪند از چشمانم! همگے بہ حیاط میرویم،هادے میخواهد پوتین هایش را بپوشد ڪہ با اصرار میخواهم ڪمڪش ڪنم. مقابلش زانو میزنم،آرام و مرتب بندهاے پوتینش را از داخل سوراخ ها رد میڪنم و در دل هادے را بہ آن ها مے سپارم! دخیل مے بندم بہ پوتین هایش! ڪہ هادے را برایم برگردانند! دلم را همراہ بندها رد میڪنم و محڪم گرہ میزنم بہ پوتین هایش! دلِ من با هر قدمش خواهد رفت... دلم را مے بندم بہ ضریحِ لباس نظامے اش. حاجت روایم خواهند ڪرد! مهدے ماشین را روشن میڪند و بیرون میبرد،فرزانہ با قرآن و ڪاسہ ے آب مقابل در مے ایستد. هادے از همہ خداحافظے میڪند،نوبت بہ من مے رسد. قورت‌ میدهم بغضم را،بہ زور میگویم:خدا بہ همرات. لبخند آرامش بخشے میزند و میگوید:مراقب خودت باش خداحافظ! براے رفتن قصد میڪند ڪہ سریع گوشہ ے پیراهنش را میڪشم. شرم میڪنم از اینڪہ نامش را صدا بزنم‌،بہ سمتم برمیگردد و بہ چشمانم زل میزند. گویے حروف ہ،دال،الف،ے را از چشمانم میخواند ڪہ با جان میگوید:جانم! مظلوم میگویم:خیلے مراقب خودت باش! لبخند پر رنگے میزند،دستش را روے چشمش میگذارد و میگوید:چشم! دوبارہ براے رفتن قصد میڪند ڪہ بازویش را میگیرم،نمیفهمم دلیل این بے تابے ها را! روزے آرزویم بود برود اما حالا نہ! دوبارہ نگاهم میڪند و میگوید:جانم! جانم گفتن هایش با جانم بازے میڪند! بغض گلویم را مے فشارد،با صداے لرزان میگویم:تو اولین فرصت بهم زنگ بزن باشہ؟! لبخندش پر رنگ تر میشود،آنقدر پر رنگ ڪہ چال محو روے گونہ ے چپش را براے اولین بار میبینم! چشمانش را باز و بستہ میڪند:چشم! نسیم چند تار موے مشڪے اش را بہ بازے میگیرد و بہ هم مے ریزد،ببین نسیم هم دوست ندارد از ڪنارِ من بروے! طاقت نمے آورم،روے پنجہ هاے پا مے ایستم تا قدم بہ هادے برسد. آب دهانش را با شدت قورت میدهد و متعجب نگاهم میڪند. دست لرزانم را روے ابریشم موهایش میڪشم و آرام میگویم:موهات یڪم‌ نامرتب بود! خودم را بلند ڪردم براے هم قد شدن با غافل از اینڪہ تو هم قد آسمانے و من هم قد زمین... صداے نفس هاے ڪشدارش موسیقے صحنہ میشود و چہ صحنہ و موسقے زندہ اے از این براے من زیباتر؟! تو هم میلِ رفتن ندارے! نہ! همہ ے حرف هایم را پس میگیرم... دلم بہ رفتنت راضے نمیشود. تمام بے قرارے هایم را در سر انگشتانم جمع میڪنم و پیراهنِ نظامے ات را چنگ میزنم. درست ڪنار قلبت را... وَ بہ بے قرارے ام پایان میدهد ضربان تندِ قلبِ بے قرارِ تو... لبخند عمیقے میزنم و آرام میگویم:خیالم راحت شد برو! برایم تلاوت میڪند:برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ! این را ڪہ میگوید سریع بہ سمت فرزانہ میرود و از زیر قرآن رد میشود. با قدم هاے بلند بہ سمت ماشین میرود و آخرین نگاہ را بہ صورتم مے اندازد. نگاهش هم حالم را خوب میڪند،هم قلبم را ویران هم وجودم را نگران! همہ ے احساسات بد را پَس میزنم و محڪم میگویم:یاعلے! دستش را بالا مے آورد و روے قلبش میگذارد! _یاعلے! سپس سوار ماشین میشود،ماشین حرڪت میڪند و فرزانہ ظرف آب را پشت سرش مے ریزد. از این ڪوچہ،تا فرودگاہ، از پرواز تا سوریہ، از سوریہ تا میدان هاے نبرد، از ویرانہ ها تا آباد ڪردن ها، از آباد ڪردن ها تا برگشت بہ تهران، قدم بہ قدم دلم همراہ توست... با عطرِ گلِ یاس... ... نویسنده این متن👆: http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۰۹ ماشین ڪہ حرڪت ڪرد،دلم ڪہ همراہ قدم هاے رفت ے چهارم براے هر دویمان نازل شد! سورہ ے ... از لحظہ ے حرڪتش گویے ڪسے قلبم را دستش گرفتہ و مے فشارد! لحظہ اے آرام و قرار ندارم...تنها دلخوشے ام جملات آخر هادیست. بے هدف نگاهم را روے سطرهاے ڪتاب مے چرخانم و یادِ جملہ آخر هادے مے افتم! "برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ!" لبخند عمیقے میزنم و با یادآورے جملاتش لبم را از سرِ شوق مے گزم. نفس عمیقے میڪشم و در دل با هادے حرف میزنم! _تو رو خدا دو دیقہ فڪر و خیالمو ول ڪن بذار درسمو بخونم! دوبارہ نگاهم را بہ میدوزم و آرام میخونم،هشت روز از رفتنِ هادے گذشتہ. اسمش هشت روز است ولے براے من هشتاد سال گذشتہ! دو سہ روز اول ڪہ اصلا حوصلہ ے ڪسے یا چیزے را نداشتم فقط چسبیدہ بودم بہ تلفن. یڪ روز،دو روز،سہ روز... چهار روز،پنج روز... شش روز گذشت و هادے تماس نگرفت! هفت روز...هشت روز... هادے همچنان تماس نگرفتہ! دیروز طاقت نیاوردم و با همتا تماس گرفتم،غیر مستقیم حال هادے را پرسیدم گفت سہ بار تماس گرفتہ و حالش خوب است! ڪمے ناراحت شدم چرا هادے با من تماس نگرفتہ اما دلم آرام گرفت ڪہ حالش خوب است. یڪ هفتہ بہ شروع امتحانات داخلے ماندہ و من تمام تلاشم این است ڪہ بهترین نمرات را بگیرم تا وقتے هادے آمد بگویم میتوانم مثل یاس قوے باشم و در نبودش زندگے مان را ادارہ ڪنم! ذهنم را از فڪر و خیال خالے میڪنم و غرق درس خواندن میشوم،نیم ساعتے ڪہ میگذرد صداے زنگ تلفن بلند میشود. ناخودآگاہ ڪتاب را مے بندم،نڪند هادے باشد؟! صداے مادرم مے آید:بفرمایید! ناگهان مادرم با شوق بلند میگوید:هادے جان تویے؟! این را ڪہ مے شنوم ڪتاب را روے تخت پرت میڪنم و بہ سمت در مے دوم. در ڪمتر از دہ ثانیہ خودم را ڪنار مادرم مے رسانم،مشغول خوش و بش با هادیست من را ڪہ میبیند میگوید:خودش اومد پسرم،از من خداحافظ مراقب خودت باش‌. سپس گوشے تلفن را بہ دستم مے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم و محڪم گوشے تلفن را میفشارم‌. دستانم از شادے مے لرزند! گوشے تلفن را بہ گوشم مے چسبانم. انگار حرف زدن یادم رفتہ،چند لحظہ ڪہ میگذرد صداے شادابِ هادے مے پیچد:الو! همین ڪہ صدایش را میشنوم بغض میڪنم،با صداے لرزان میگویم:سلام! خندان میگوید:سلام! میدونم این چند روز نگران شدے و منتظر بودے زنگ بزنم اما دلیل دارہ،وقتم ڪمہ یہ ڪارے بخوام میتونے انجام بدے؟ بغضم را رها میڪنم،دیگر غرور برایم مهم نیست وقتے پاے وسط باشد! _چطور تونستے بہ خونہ تون چندبار زنگ بزنے بہ من نہ؟ مے خندد و جواب میدهد:گفتم ڪہ دلیل دارہ! الان یہ ڪارے بخوام انجام میدے تا بگم چرا زنگ نزدم؟ با دست اشڪانم را پاڪ میڪنم و دماغم را ڪمے بالا میڪشم. _چہ ڪارے؟ صداهاے درهمے مے آید هادے سعے میڪند بلندتر صحبت ڪند:میتونے نیم ساعتہ خودتو برسونے خونہ مون دوبارہ بہ موبایلت زنگ بزنم؟ ڪنجڪاو مے پرسم:چیزے شدہ؟ تند تند میگوید:برو بهت میگم،الان میتونے؟! ڪمے نگران میشوم سریع میگویم:نیم ساعت چهل دیقہ دیگہ خونہ تونم! با صدایش جان میگیرم:نیم ساعت دیگہ بہ موبایلت زنگ میزنم فعلا! لب میزنم:فعلا! با عجلہ وارد اتاقم میشود و سر در گم آمادہ میشوم،مادرم مدام مے پرسد چہ شدہ و من جواب میدهم نمیدانم فقط زودتر باید بروم خانہ ے آقاے عسگرے! سریع آمادہ میشوم و موبایلم را برمیدارم،آژانس میگیرم و آدرس مقصد را میدهم،میخواهم با آخرین سرعت برود! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ماشین جلوے در خانہ مے ایستد و میگوید:بفرمایید خانم. زیپ ڪیفم را میڪشم و ڪرایہ را حساب میڪنم،همین ڪہ از ماشین پیادہ میشوم موبایلم زنگ میخورد. بدون معطلے جواب میدهم:بعلہ؟ صداے سرحال هادے مے پیچد:دوبارہ سلام! رسیدے؟ مقابل آیفون مے ایستم و جواب میدهم:سلام! آرہ الان جلوے در خونہ تونم. _خوبہ! برو تو اتاقم مامان اینا چیزے پرسیدن بگو هادے گفتہ از اتاقش یہ امانتے بردارم. ڪنجڪاوے ام بیشتر میشود و در ڪنارش نگرانے ام! دستم را روے زنگ میگذارم و میفشارم،خطاب بہ هادے میگویم:چیزے شدہ؟ با شیطنت میگوید:آرہ! _چے؟! میخندد:برو امانتے تو بردار میگم! ... نویسنده این متن👆: 👉 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درگیری مرزبانان با اشرار /۳ نفر از مرزبانان شهید شدند 🔹همزمان با بازی فوتبال ایران و پرتغال، تروریست های تا دندان مسلح به یکی از پاسگاه های مرزی ایران در مرز میرجاوه حمله کردند. 🔹در این درگیری که با تبادل شدید آتش همراه بود شمار زیادی از تروریست‌ها مجبور به فرار و تعدادی هم به هلاکت رسیدند. 🔹در این درگیری یک نفر از پرسنل سپاه و دو نفر از بسیجیان بومی استان به نام های ملاشاهی، گمشاد زهی و نوتی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
خاطره ای از مادر معزز وبزرگوار #شهیدسعیدبیاضےزاده #سالـروز_ولادت #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💌 #پیامکی_ازبهشت 🌸 | #رفیق_شهیدم | 🌸 بچه ها بگردید یه #رفیق خدایی پیدا ڪنید ڪ وسط میدون #مین گناه دستتون رو بگیره ... #شهیدسعیدبیاضےزاده #تولدت_مبارڪ🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat
😔 هیچکس فکر غریبی تو نیست😞 گریه کن جای خودت جای همه😭 http://eitaa.com/golestanekhaterat
وقتی سخن شهید‌ ابراهیم هادی، دست نوشتۀ «محمد انصاری» بر توپ فوتبال می‌شود، یعنی: 🌷 ترویج مرام شهدا در میان ورزشکاران http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠 🍂 💠 ۲۱۰ صداے فرزانہ از پشت آیفون مے پیچد:بفرمایید؟ موبایل را ڪمے از گوشم جدا میڪنم و بلند میگویم:منم فرزانہ جون. در باز میشود و فرزانہ مے گوید:بیا تو عزیزم. وارد حیاط میشوم و دوبارہ موبایل را بہ گوشم مے چسبانم. هادے میگوید:لطفا احوال پرسے با مامانمو بذار براے بعد از اینڪہ من قطع ڪردم،زیاد وقت ندارم. بہ مامانمم همینو بگو. پوفے میڪنم و میگویم:من ڪہ جون بہ لب شدم! مستانہ میخندد:بعلہ بعلہ! خانمِ ڪنجڪاو! خجالت میڪشم و چیزے نمیگویم،هادے سریع میگوید:شوخے ڪردم. آرام میگویم:اشڪالے ندارہ! مقابل در ورودے میرسم،چند تقہ بہ در میزنم،همانطور ڪہ در را باز میڪنم میگویم:سلام! صداے فرزانہ مے آید:بیا تو آیہ جان! وارد ڪہ میشوم فرزانہ نزدیڪم میشود،همانطور ڪہ گونہ هایم را مے بوسد میگوید:سلام! باز بے وفا شدے! گرم گونہ هایش را مے بوسم و میگویم:شرمندہ واقعا دیگہ درگیر درسام.... میخواهم حرفم را ادامہ بدهم ڪہ صداے هادے از پشت تلفن مے آید:الو! من این پشت منتظرما‌. فرزانہ هیجان زدہ میگوید:هادے پشت خطہ؟! خجول میگویم:آرہ! گفت بیام خونہ تون برام یہ امانتے دارہ. موبایل را بہ گوشم مے چسبانم و آرام میگویم:فڪر ڪنم فرزانہ جون میخواد باهات حرف بزنہ. مهربان میگوید:سلام و قوربون صدقہ هاے ویژہ ے منو بهش برسون بگو سعے میڪنم شب یا فردا پس فردا باهاش تماس بگیرم الان ڪارم واقعا فوریہ! نگاهے بہ فرزانہ مے اندازم ڪہ منتظر چشم بہ من دوختہ،من من ڪنان میگویم:فرزانہ جون! هادے سلام میرسونہ میگہ الان ڪار فورے دارہ سعے میڪنہ باهاتون زود تماس بگیرہ. لبخند روے لب هاے فرزانہ خشڪ میشود،از چهرہ اش پیداست ناراحت شدہ! دوبارہ بہ زور لبخند میزند و میگوید:اشڪالے ندارہ! برو ببین چے میگہ. سرے تڪان میدهم و با قدم هاے بلند بہ سمت پلہ ها میروم،همانطور ڪہ از پلہ ها بالا میروم رو بہ فرزانہ میگویم:با اجازہ! با هیجان در اتاق هادے را باز میڪنم و آرام میگویم:الان تو اتاقتم! آرام مے گوید:برو سمت ڪمد لباسام. بہ سمت ڪمد میروم و میگویم:خب! _در ڪمدو باز ڪن! در ڪمد را باز میڪنم،چند دست ڪت و شلوار و پیراهن و شلوارهاے مختلف ڪہ بوے عطرِ تلخِ هادے را میدهند! _در ڪمدو باز ڪردے؟ همراہ سرم زبانم را تڪان میدهم:آرہ! _خب الان لباسا رو بزن ڪنار پشتشون یہ جعبہ ے سفید رنگ گذاشتم. موبایلم را بین شانہ و گوشم میگذارم و میگویم:یہ لحظہ! با هر دو دست لباس ها را ڪنار میزنم و چند لحظہ بعد دستم بہ شے سفتے میخورد. شے را بیرون میڪشم،جعبہ ے چوبے متوسطے بہ رنگ سفید ڪہ با پاپیون قرمز ڪم رنگ بستہ شدہ! سریع میگویم:پیداش ڪردم. صداے هادے شاداب تر میشود:خوبہ! میتونے بازش ڪنے؟ بہ سمت تخت میروم و جعبہ را رویش میگذارم،همانطور ڪہ مے نشینم چادرم را با یڪ دست از روے سرم برمیدارم و میگویم:الان بازش میڪنم. دوبارہ موبایل را میان شانہ و گوشم میگذارم و با احتیاط پاپیون را از دور جعبہ باز میڪنم. نمیدانم چرا هیجان دارم! قبل از اینڪہ در جعبہ را بار ڪنم میگویم:توش چیہ؟! هادے میخندد:بمب! لبخند عمیقے میزنم:بعید نیست! مُردد در جعبہ را باز میڪنم و ڪنجڪاو محتویات داخلش را نگاہ میڪنم،با دیدن محتویاتش گیج میشوم! دو ڪلہ قند ڪوچڪ ڪہ رویشان پارچہ ے تورے نباتے رنگے ڪشیدہ شدہ و بالایش بہ شڪل پاپیون بستہ و رویش مروارید ڪارے شدہ! ڪنارش چند شاخہ نبات و گل هاے یاس خشڪیدہ شدہ است! مبهوت مے پرسم:اینا چیہ؟! صداے هادے ڪم لرز دارد،دیگر از آن شادابے و انرژیِ چند ثانیہ قبل خبرے نیست! مضطرب و آرام میگوید:گلاے یاسو ڪنار بزن! سریع گل هاے یاس را ڪنار میزنم،شے سفتے زیرشان پنهان شدہ! دستم را تا آخر داخل جعبہ میبرم و میڪشمش بیرون،جعبہ ے ڪوچڪے با روڪش پارچہ ے مخمل قرمز! شبیہ جعبہ ے انگشتر! صداے نفس هاے عمیق هادے مے آید،گویے هوا را مے بلعد! آرام میگویم:یہ جعبہ ے ڪوچیڪہ قرمزہ. صدایے از هادے در نمے آید،دستانم مے لرزند من هم سڪوت میڪنم. صداے چند مرد غریبہ مے آید ڪہ چیزهایے میگویند و مے خندند. بہ زور لب میزنم:الو! هادے من من ڪنان میگوید:لُط...لطفا‌... لطفا جعبہ رو باز ڪن. ضربان قلبم روے هزار میرود،نفس عمیقے میڪشم و در جعبہ را باز میڪنم. برقِ نگینِ حلقہ ے سادہ ے نقرہ اے رنگے باعث میشود اشڪانم سرازیر شوند! لبم را بہ دندان میگیرم،نہ باورم نمیشود! حتما خواب و خیال است! اما صدایِ لرزانِ هادے واقعے تر از این حرف هاست! _میخوام سوال یڪ ماہ پیشمو دوبارہ بپرسم. آب دهانم را با شدت فرو میدهم و چیزے نمیگویم،هادے میگوید:_آ...یہ! مقطع تلاوتم میڪند! من براے دیگران نامفهوم و رمز آلودم اما براے تو نہ! درست ادایم ڪنم! درست بگو "آیه" ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷