eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.9هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۲۸ "💠 🌷شهید دکتر بهشتی🌷 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌷خدایا ... صدای افکاربعضی از آدمهایت را خاموش کن، تا صدایِ تو را هم بشنوند! ان قدر غرق درقضاوت هستند که فراموش کرده اند قاضی تویی... 🌷پروردگارا: بودنت همان راز نہان آرامش من است! هیچ ڪس نمي‌داند تا انگشتانم، در لابلاے انگشتان تو گره خورده اند... من آرام ترین انسان زمينم... 🌷پروردگارم... همیشہ در آغـوشم بمان... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
عشق بهتر است؟ 😍 یا کشک؟ 🍶 من می گویم کشک، چون کلسیم دارد و از پوکی استخوان جلوگیری می کند... ولی عشق مغز را پوک می کند!!! 😕 اگر کسی استدلال بهتری داره بگه، من نظرم عوض بشه!!!😕😁 💥هر کی با کشک موافقه کلیک کنه... ...😜👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منافقین در کردستان بر روی جنسیت نوزادان در رحم مادر شرط بندی میکردند، شکم زن حامله را پاره میکردند تا ببینند دختر است یا پسر و بعد مادر و فرزند را میکشند https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۲۴ شے چوبے بزرگے ڪہ روے آن پرچم سہ رنگِ ڪشورم ڪشیدہ شدہ،شے بزرگ چوبے اے با روڪش پرچم ایران ڪہ بہ آن مے گویند تابوتِ شهید! فرزانہ ڪنار تابوت نشستہ و نگاهِ بے جانش را بہ داخل تابوت دوختہ،زیر لب چیزهایے زمزمہ میڪند و مهدے سعے دارد از تابوت جدایش ڪند! فرزانہ بدون توجہ مثل جانش تابوت را گرفتہ و سرش را روے جسم برجستہ اے ڪہ داخل تابوت است گذاشتہ. چشمانش را بستہ،اینگونہ گودے هاے زیر چشمانش بیشتر توے چشم مے زنند! صورتش رمق و جانے ندارد و لبانش خشڪ اند،گویے انقدر گریہ ڪردہ ڪہ دیگر اشڪے برایش نماندہ! با دست شے برجستہ را نوازش میڪند و بدونِ جان برایش لالایے میخواند! صدایِ لرزانش قلبم را بہ هم مے ریزد! _لالا لالا گلم لالا! لالا لالا بهارم... دوبارہ تڪرار میڪند:لالا گلم لالا! لالا بهارم... ناگهان سرش را بلند میڪند،آرام چشمانش را باز میڪند و نگاهش را بہ داخل تابوت مے دوزد. حس و جانے در نگاهش نیست! بدنم بہ لرزہ مے افتد! شروع میڪند بہ باز ڪردن پارچہ ے سفید از دور شے برجستہ و یا شاید جسمِ هادے،انگار حواسش بہ من نیست! با باز شدن پارچہ ے سفید نیم رخ هادے را مے بینم! چندبار چشمانم را باز و بستہ میڪنم،اما باز همان صحنہ را مے بینم! مبهوت لبانم را تڪان میدهم اما صدایے از گلویم خارج نمیشود! نفسم بہ شمارہ مے افتد،داخلِ تابوت هادے دراز ڪشیدہ! میخواهم بہ سمت تابوت قدم بردارم ڪہ حس از تنم مے رود و با صورت مے افتم روے زمین! صداے "یا زهرا" گفتنِ مهدے در گوشم مے پیچد،بہ زور سرم را بلند میڪنم و بہ تابوت خیرہ میشوم. مهدے با عجلہ بہ سمتم مے آید میخواهد ڪمڪم ڪند بایستم ڪہ نفس نفس زنان میگویم:نہ! نہ! دستانش را پس میزنم و سعے میڪنم دست ها و پاهایم را بہ حرڪت دربیاورم! بہ زور چهار دست و پا خودم را بہ سمت تابوت مے ڪشانم،در هر قدم زانوهایم از هم مے پاشند و با صورت بہ زمین میخورم! مثل ڪودڪے ڪہ تازہ یاد گرفتہ چهار دست و پا برود! این فاصلہ یڪے دومترے چقدر زیاد شدہ! نیمہ جان خودم را پاے تابوت مے رسانم،مات و مبهوت بہ داخل تابوت نگاہ میڪنم. هادے ڪفن سفید بہ تن در تابوت دراز ڪشیدہ،صورتِ سفیدش ڪبود و رنگ پریدہ بہ نظر مے رسد،چشمانش بستہ اند،ریشش از وقتے ڪہ راهے اش ڪردم بلندتر شدہ و لبانِ خشڪش بہ لبخند باز شدہ اند! چقدر آرام و معصوم خوابیدہ! با دستانِ لرزانم تابوت را میگیرم و بہ صورتِ هادے زل میزنم. صداے هق هقِ چند روز پیش یاس در سرم مے پیچد:شَ...شَ...شهید شدہ! گریہ هاے مادرم،بے قرارے هاے پدرم،اشڪ ها و نگاہ هاے نورا،صدا و صورتِ مهدے مثل پتڪ روے سرم ڪوبیدہ میشود! ڪسے در گوشم زمزمه میکند:هادے شهید شدہ! نفس هایم بہ شمارہ مے افتند،انگار من هم دارم جان میدهم. فرزانہ بدون اینڪہ نگاهم ڪند همانطور ڪہ صورتِ هادے را آرام نوازش میڪند میگوید:هادے جان! پسرم! ببین ڪے اومدہ! تازہ عروست اومدہ مامان! بخاطرہ آیہ پاشو! چشمانم را مے بندم،نمیخواهم این ها را بشنوم،صداے گریہ ها و نالہ ها اعصابم را بہ هم ریختہ. لبانم مے لرزند،با صدایے خفہ میگویم:مے...مے...خوا...م... حرف زدن هم یادم رفتہ،مهدے ڪنارم مے نشیند و دستش را روے ڪمرم مے گذارد. با غم لب میزند:میخواے باهاش تنها باشے بابا؟! بدون اینڪہ نگاهم را از هادے بگیرم سرم را تڪان میدهم،مهدے نفس عمیقے میڪشد و بہ زور مے ایستد. همانطور ڪہ بہ سمت فرزانہ مے رود میگوید:همتا! یڪتا! پاشید برید بیرون! یڪتا هق هق ڪنان بہ سمت تابوت مے دود و محڪم لبانش را روے پیشانے هادے مے چسباند. اشڪانش روے صورت هادے لیز میخورند،تمام تنش مے لرزد. مثلِ شبِ قبل از اعزام هادے میگوید:خیلے دوستت دارم داداشے! همتا ڪمڪ میڪند یڪتا بلند شود،با قدم هاے سست از اتاق بیرون مے روند. مهدے آرام میگوید:فرزانہ جان! پاشو بریم وقت تنگہ بذار آیہ ام باهاش خداحافظے ڪنہ! تمامِ سهم آیہ از تو همین است عزیزدلم! یڪ وقتِ ڪوتاہ براے خداحافظے! نیامدہ دارے مے روے... فرزانہ نفس عمیقے میڪشد و مے نالد:آخ! حلما و نازنین وارد اتاق میشوند و ڪمڪ میڪنند فرزانہ بایستد،مهدے با نگاهش فرزانہ را بدرقہ میڪند. فرزانہ ڪہ میرود مهدے دستِ لرزانش را آرام روے قفسہ ے سینہ ے هادے میگذارد،صورتش را بہ صورتِ هادے مے چسباند و چند نفس عمیق نفس میڪشد. زمزمہ میڪند:نمیگم ڪمرم شڪست بابا! نہ! رو سفیدم ڪردے پسر! پدرِ رو سیاهتو شفاعت ڪن! این را ڪہ میگوید بوسہ ے عمیقے روے گونہ ے هادے مے نشاند و سریع بلند میشود. با دست اشڪ هایش را پس مے زند،با ڪمر خمیدہ اش چہ خواهد ڪرد...؟! صداے بستہ شدن در ڪہ مے آید سرم را ڪمے جلو میبرم. ... نویسنده این متن👆: 👉 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۲۵ انگار خوابم و قرار است با صداے هادے از خواب بیدار بشوم و نفس راحتے بڪشم. لبانم را بہ زور از هم باز میڪنم،با جان میخوانمش:هادے! جوابے نمے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم. دستِ لرزانم را بہ سمتش مے برم و روے قلبش مے نشانم،خبرے از ضربانے ڪہ باید باشد نیست...! بہ زور سعے میڪنم از حال نروم،صورتم را نزدیڪ صورتش مے برم. قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:عزیزدلم! اولین واژہ ے عاشقانہ براے جسمِ بے جانش... دستم را روے ڪفنش میڪشم و اشڪ ریزان قد و بالایش را از نظر میگذرانم. قرارمان این نبود هادے! ڪہ تو سفید پوش باشے و من سیاہ پوش! الان باید تو ڪت و شلوار مشڪیِ نو ات را بہ تن مے ڪردے و من لباسے سفید... دستم را از روے قفسہ ے سینہ اش بہ بالا میڪشم و روے صورتش توقف مے ڪنم. مے نالم:اسمتو صدا ڪردم هادے! مثل اون دفعہ ڪہ خودت خواستے چرا جواب نمیدے؟! خوابش سنگین تر از این حرفاست! دستم را از روے قفسہ ے سینہ اش بہ بالا میڪشم و روے صورتش توقف مے ڪنم. مے نالم:اسمتو صدا ڪردم هادے! مثل اون دفعہ ڪہ خودت خواستے چرا جواب نمیدے؟! خوابش سنگین تر از این حرفاست! صورتم را بہ صورتش مے چسبانم،اشڪ هاے گرمم را نثارِ صورتِ سردش میڪنم. همانطور ڪہ صورتش را نوازش میڪنم میگویم:بے معرفت اینطورے قول میدن؟! قرار بود بیاے حلقہ مو دستم ڪنے! قرار بود براے همیشہ مالہ هم بشیم! هق هقم شدت مے گیرد،سردے جسمش جان را از تنم مے گیرد. زار میزنم:یہ دوستت دارم بهم نگفتے! چطور دلت اومد انقدر زود برے؟! صداے همهمہ ها نزدیڪ در میشود،صورتم را از روے صورتش برمیدارم و بے قرار سرم را روے قلبش میگذارم. آنجایے ڪہ خانہ ے من بودہ،آنجایے ڪہ هدف گرفتہ شد... اولین بار است جسم هادے را لمس میڪنم،اولین و آخرین بار... چند تقہ بہ در میخورد،بدون واڪنش سرم را از روے سینہ ے هادے برنمیدارم. هاج و واج مے پرسم:قلبت چرا صدا ندارہ؟! اینا دیگہ نمیتونہ نقش بازے ڪردن باشہ... دارہ باورم میشہ هادے! دوبارہ چند تقہ بہ در میخورد و سپس در باز میشود،صداے قدم هاے ڪسے نزدیڪم میشود. آرام زمزمہ میڪنم:نفس نمیڪشہ! قلبش ضربان ندارہ! هادے واقعا رفتہ! صداے مهدے مے پیچد:آیہ جان! میخوان هادے رو ببرن! با وحشت سرم را بلند میڪنم،هراسان مے گویم:بہ این زودے؟! من...من...تازہ میخوام باهاش حرف بزنم. سرش را پایین مے اندازد و چیزے نمے گوید،چشمانم را بہ صورتِ هادے میدوزم و هق هق میڪنم:من هنوز خوب ندیدمش بابا مهدے! بعد از چهل و دو روز تازہ برگشتہ! صداے سرفہ ے ڪسے مے آید،بے تاب سر برمیگردانم چهار مرد با لباس نظامے نزدیڪ در ایستادہ اند. سرم را دوبارہ برمیگردانم و لبم را بہ دندان میگیرم،قلبم خودش را مدام بہ قفسہ ے سینہ ام مے ڪوبد. دستانم سرد شدہ اند مثلِ دمایِ تنِ هادے! سرم را نزدیڪ گوشش میبرم و زمزمہ میڪنم:میخوان ببرنت هادے! میبینے چقدر بے رحمن حتے نمیذارن درست و حسابے باهات خداحافظے ڪنم! دستِ راستم را بہ سمت موهایش مے برم و مرتبشان میڪنم،دستِ چپم‌ را روے ریش هایش میڪشم و خاڪے ڪہ رویشان نشستہ است را پاڪ میڪنم. آرام مے گویم:تو ڪہ دارے میرے عزیزم مرتب تر برو! تو ڪہ دلت اومد بے آیہ برے باشہ برو... صداے قدم هاے چند نفر نزدیڪمان میشود،دلم بے قرارے میڪند و من صدایش را خفہ میڪنم! ... نویسنده این متن👆: 👉 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷پنجشنبه و یاد شهدا با صلوااات.... 💖دعاگوی دوستان عزیز در مزار شهدای #میبد_«_یزد_» در حرم حضرت خدیجه خاتون «خواهر بزرگوار امام رضا(ع)» هستیم... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔴 خاطره امام خامنه ای از مجروح شدن دست تا به دنیا آمدن دخترشان ️♦دست من آن اول که فلج شد، بخاطر حادثه ترور، تا مدتها این دست اصلا حرکت نمی کرد و ورم داشت. بعد به تدریج دیدم که یک کمی از شانه حرکت می کند. ♦️دکتر به من گفت وقتی راه میروم، دستهایم را بطور طبیعی حرکت بدهم. من همین کار را کردم، دامنه حرکت بیشتر شد. بعد یواش یواش دیدم میتوانم دستم را خم کنم از آرنج. ♦️در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت! زیاد سراغ من می آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می گرفتم. یواش یواش دیدم با این دست هم میتوانم بغلش بگیرم. ♦️دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته ام، خیلی تشویق کرد! گفت این بچه دست تو را خوب می کند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل میگیری، همین باعث می شود سنگینی اش را تحمل کنی. همینطور هم شد. بغل میگرفتم، می آوردم و می بردم، بعد یواش یواش این دست قوت پیدا کرد. ♦️ الان هم انگشتها و از مچ به پایین، دست نیست، صورت دست است چون هیچ کاری برای ما، تقریبا انجام نمیدهد، بعضی از کارها را فقط میکند. 80/12/8 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat