... یادمان رفت
سرمشق های آب بابا یادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت
از روی کوکب بارها املا نوشتیم
اما حسین فهمیده ها را یادمان رفت
از روستا گفتیم و از صدق و صفایش
اما صفای جبهه ها را یادمان رفت
هی دم زدیم از یاد یاران و شهیدان
اما وفای بر شهیدان را یادمان رفت
از روی مردی شهادت مشق کردیم
اما خداییش حفظ غیرت یادمان رفت
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
اما خدای مهربان را یادمان رفت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
چندماہ بعد عقدمون من و آقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید. . .
من دوتا شال خریدم...
یکیش شال سبز بود که چند بار هـم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی:اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبے به من میده
شما سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم ...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش مے بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هـم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهـادت برام آوردن ...
محمدم رو که نگاه میکردم بهش افتخار میکردم
گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه میکردم
انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم بهت افتخار میکنم
به خودم میبالم که تو شوهرمی
بہ روایت #هـمسرشهـید
شهـید محمدتقے سالخورده
شهـداے_خانطومان
لشکرویژه۲۵کربلا
یگان ویژه صابرین
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
ویژه
✔️ بانوی متولد سال هفتاد و دو
همسر شهید مدافع حرم شهید حمید سیاهکالی مرادی تعریف میکنن که
همسرم روش نمیشد، جلوی دوستاش به من بگه "دوستت دارم" !!
با هم قرار گذاشته بودیم که به جای دوستت دارم، بگه "یادت باشه" !
منم بگم "یادم هست، یادم هست"
این کلمات رمز بین ما بود!
....
من هم یادم می افته ... که حتما صبح روز اعزام ...
از رو پله ها ...
آقای همسر بلند بلند به خانومش میگه یادت باشه !! یادت باشه !!
و بانوی ما
با لبخند میگه : یادم هست !! یادم هست !!
بانو ... من هم یادم هست .
خون شهدا را یادم هست !
یادم هست که امنیت امروزم را مدیون شهدا هستم !
و مدیون بانوانی چون شما ...!
یادم هست و همه ی سعی خودمو میکنم، از امانتشون پاسداری کنم !
به خودم میگم آی ... یادت هست ؟
راهتو اشتباه نری ...
مواظب باش ... اگه اشتباه بری ...
همه زحماتشونو هدر دادی ...
اونوقت می مونی که چطور باید جواب همسران شهدا رو که تو اوج جوونی عشقشون رو اهدا کردند، بدی...
http://sapp.ir/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_11328866.mp3
2.9M
بازم دلم گرفته 😔
بازم میخوام ببارم 😭
بازم مثل همیشه دل تو دلم ندارم 💔
http://sapp.ir/golestanekhaterat
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۳۵
نور خورشید موهاے طلایے اش را براق تر نشان میدهد و چشمانِ سبزش را روشن تر.
معنے نگاهش را نمیفهمم،اگر پایش بہ زندگے ام باز نمیشد همہ چیز فرق میڪرد!
با اخم نگاهم را میگیرم،مادرم در را باز میڪند و اشارہ میڪند داخل بشوم.
میگویم اول خودش برود،سرے تڪان میدهد و وارد میشود.
میخواهم وارد حیاط بشوم ڪہ شهاب با قدم هاے بلند بہ سمتم مے آید،نگاهے بہ اطراف مے اندازد و با لحن سردے آرام میگوید:تسلیت میگم!
بدون توجہ وارد حیاط میشوم،میخواهم در را ببندم ڪہ لبخند عجیبے میزند:باید باهات صحبت ڪنم! راجع بہ پدرت!
دوبارہ قصد میڪنم براے بستن در ڪہ لبخندش عمیق تر میشود،ابروهایش را بالا میدهد:یہ نفرم هست ڪہ خیلے دوست دارہ ببینتت!
متعجب میپرسم:ڪے؟!
چند قدم فاصلہ میگیرد:بهترہ خودت ببینیش!
لب میزنم:بهترہ دیگہ نزدیڪم نیاے! حرفاتو آدمے هم ڪہ میگے میخواد منو ببینہ مالہ خودت!
با حرص در را مے بندم و وارد خانہ میشوم،روزگار بازے هاے عجیبے دارد.
هرچہ تلاش میڪنے از بازے هایش دور باشے نمے گذارد!
بہ خودت مے آیے و مے بینے با ڪمے اشتباہ بازیچہ اش شدہ اے!
مثل یڪ مُهرہ! یڪ مُهرہ ے سوختہ!
فڪرش را هم نمے ڪردم یڪ تصمیم سادہ اینطور مسیر زندگے ام را تغییر بدهد و بہ نفع طراحان بازے تمام بشود...
همہ چیز بازے بود...
ڪمتر از سہ ماہ بہ نزدیڪ شدن بہ سراب ماندہ بود...
و من چہ خوش خیال بودم...
سورہ ے جنون براے نازل شدن بے قرار شدہ بود...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷